فرهنگ موضوعى احاديث امام مهدى ( عج )
--------------------------- الغلاف 1 ---------------------------
فرهنگ موضوعى
احاديث امام مهدى ( عج )
على كورانى عاملى
مترجم : حسين نائينى
--------------------------- 1 ---------------------------
بسم الله الرحمن الرحيم
--------------------------- 2 ---------------------------
.
--------------------------- 3 ---------------------------
فرهنگ موضوعى
احاديث امام مهدى ( عج )
على كورانى عاملى
ترجمه : حسين نائينى
نشر معروف
--------------------------- 4 ---------------------------
سرشناسه : كورانى ، على ، 1944 - م . / عنوان ونام پديد آور : فرهنگ موضوعى احاديث امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف / على كورانى عاملى ، مشخصات نشر : قم : نشر معروف ، 1394 ، / مشخصات ظاهرى : 1264 ص . / شابك : 978 - 600 - 6612 - 508 / وضعيت فهرست نويسى ، فيپا / يادداشت : كتابنامه ، موضوع : محمد بن حسن ( عج ) ، امام دوازدهم ، 255 ق . - . - احاديث / رده بندى كنگره : 1394 : 4 ف 86 ك / 51 BP / رده بندى ديويى : 959 / 297 / شماره كتابشناسى ملى : 4124223
- نام كتاب :
فرهنگ موضوعى احاديث امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف
مؤلف :
على كورانى عاملي - مترجم : حسين نائينى
- ناشر : معروف
- چاپ : اول
- تاريخ نشر : بهمن 1394 - 2016 February
- چاپخانه : باقرى - 3000 نسخه
ISBN : 978 - 600 - 6612 - 508
نشر معروف
قم - خيابان مصلاى قدس - بين ك 4 و 6 - پلاك 682
تلفكس : 02532926175 - تلفن : 02532939140 - 41
www . maroof . org
تمامى حقوق براى مؤلف محفوظ است .
--------------------------- 5 ---------------------------
مقدمهى مترجم
سخن پيرامون امام عصر مهدى موعود ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ، سابقهاى ديرينه دارد و به پيش از ولادت ايشان مربوط ميشود ، امرى كه از اهميت كم نظير و فوق العادهى اين بحث حكايت دارد .
پيامبران الهي ( عليهم السلام ) دربارهى ايشان و روزگارشان بشارت دادهاند . در زمان رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ، اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) و نيز ادوار ديگر معصومان ( عليهم السلام ) - و به خصوص عصر امامجعفرصادق ( عليه السلام ) - سخن دربارهى ايشان رونق فراوانى داشته است تا آنكه به روزگار امام هادى و امامعسكري ( عليهما السلام ) ميرسيم . دشمنان كه به خوبى آگاهى داشتند نهمين نسل پس از امامحسين ( عليه السلام ) كسى است كه زمين را از عدل و داد خواهد آكند ، بعد از آنكه از جور و بيداد بيدادگران آكنده خواهد شد ، ميدانستند نزديك است چنين شخصى پا به عرصهى وجود بگذارد و لذا ماهيت خود را در خطر ميديدند ، بسان فرعون كه ميدانست ميلاد موسي ( عليه السلام ) نزديك شده و حكومتش در مخاطره
قرار دارد .
امام حسن عسكري ( عليه السلام ) ميفرمايند : بنياميه و بنى عباس به دو جهت شمشيرهايشان را بر گردن ما گذاشتند ؛ يكى آنكه ميدانستند هيچ حقّى در خلافت ندارند ، از اين رو ميهراسيدند ما آن را ادعا كنيم و در جايگاه خود [ اهلبيت ] قرار گيرد .
--------------------------- 6 ---------------------------
دوم آنكه از روايات متعدد فهميده بودند زوال حكومت جباران و ظالمان بر دست قائم ما خواهد بود و ترديدى نداشتند كه خود ، از آنهايند ، لذا تلاش كردند اهلبيت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) را بكشند و نسل ايشان را از ميان برند تا با اين كار بتوانند از به دنيا آمدن قائم جلوگيرى كنند و يا او را به قتل رسانند ، ولى خداوند ابا كرد امر او را براى احدى از آنان آشكار كند ، تا اينكه نورش را كامل گرداند ، اگرچه كافران را خوش نيايد . ( 1 ) ( 1 ) . اثبات الهداة 3 / 570
از اين رو شايد بتوان گفت علّت احضار امام دهم امام هادي ( عليه السلام ) به شهر نظامى سامرا ، و اسكان اجبارى ايشان و به تبع ، فرزندشان امام حسن عسكري ( عليه السلام ) در آن ديار ، همين باشد كه بتوانند بيش از پيش ايشان را زير نظر داشته باشند و تمامى حالات ايشان را رصد كنند .
لذا جعفر بن محمد بن هارون ملقّب به متوكل عباسى در دوران خلافت خود ، امام على النقي ( عليه السلام ) را به سامرا آورد .
غافل از آنكه يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ، ( 2 ) ( 2 ) . سورهى صف / 8
ميخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا - گرچه كافران را ناخوش افتد - نور خود را كامل خواهد گردانيد .
خداوند اراده فرمود ولى خود ، همو كه بر بساط فساد و شر ، خطّ بطلان ميكشد ، و عدالت الهى را در عالم حكمفرما ميسازد ، در چنان شرايط خفقان آلودى پا بر پهنهى گيتى بنهد ، گرچه فرعون سيرتان را خوش نيايد .
از آن زمان تا به امروز كه چيزى حدود يك هزار و دويست سال ميگذرد ، ايشان در پس ابر غيبت - گاه كوتاه و گاه بلند - نهانند ، و بسيارى در انتظار كه پرده بر افتد تا ظهور به حضور پيوند خورد ، و وعدهى الهى رخ نمايد .
نگارش پيرامون امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ، سابقهاى طولانى دارد . در زمرهى كتب فضل بن شاذان نيشابوري ( رحمه الله ) ، كتاب القائم ( عليه السلام ) را نام بردهاند . وى به سال 260 هجري ، يعنى سال آغاز
--------------------------- 7 ---------------------------
غيبت صغرى از دنيا رفته است . به لطف الهى اين جريان تا به امروز ادامه دارد و در اين ميان كتابهايى گرانسنگ و وزين ارائه شده است ، كتابهايى از جمله :
كمال الدين و تمام النعمة ؛ اثر ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمي ، شيخ صدوق ( رحمه الله )
كتاب الغيبة ؛ اثر محمد بن ابراهيم بن جعفر نعماني ( رحمه الله )
كتاب الغيبة ؛ اثر شيخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسي ( رحمه الله )
منتخب الأنوار المضيئة ؛ اثر سيد على بن عبد الحميد نيلى نجفي ( رحمه الله )
چند جلد از بحار الانوار ؛ علامهى مجلسي ( رحمه الله )
چند جلد از عوالم العلوم و المعارف ؛ شيخ عبدالله بحراني ( رحمه الله )
يكى از آثارى كه در اين مجال به رشتهى تحرير درآمده ، كتاب « المعجم الموضوعي لأحاديث الإمام المهدي ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) » اثر دانشمند محقق آيت الله كورانى عاملى است كه حاصل مدّتها تلاش و تتبّع ميباشد ، و به گونهاى جامع و در چهل فصل نگاشته شده است . از ويژگيهاى برجستهى اين كتاب ، پرداختن به موضوعاتى است كه كمتر بدان توجه ميشده ، از جمله مطالبى دربارهى مناطقى كه در دوران ظهور نقش آفرين هستند ، ارائهى تصويرى واضح از دوران ظهور ، تفكيك ميان نشانههاى ظهور و قيامت و . . .
حال با گذشت ساليان دراز از چاپ متن عربى كتاب ، بازگردان فارسى آن با عنوان « فرهنگ موضوعى احاديث امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) » در مقابل ديدگان خوانندگان ارجمند است .
در پايان ذكر چند مطلب را ضرور ميدانم :
1 . در ترجمهى آيات قرآن مجيد ، از ترجمهى آقاى فولادوند بهرهى فراوان بردم .
2 . در بازگردان احاديث و روايات ، در مواردى متعدد ، به شروح و كتب مربوطه مراجعه شد كه ميبايست در اين ميان به دو اثر گرانسنگ علامهى مجلسي ( رحمه الله ) يعنى مرآة العقول و بحار الانوار اشاره داشت .
3 . همانسان كه در كتاب اشاره شده ، منبع استوار و وثيق ما ، احاديثى است كه از معصومين ( عليهم السلام ) و در كتب شيعى رسيده است . و از همين رهگذر است كه مؤلف ارجمند ، در موارد متعددى
--------------------------- 8 ---------------------------
نسبت به گزارشهاى ديگران - و به خصوص كتاب الفتن نعيم بن حماد مروزى استاد بخارى - موضع گرفته و به نقّادى آن ميپردازد . از ديگر اهدافى كه در نقل گزارشهاى ديگر فِرق دنبال ميشود ، بحث احتجاج و اتمام حجّت بر آنان ، و بيان اين نكته است كه مورد مذكور ، منحصر به كتابهاى شيعيان نيست .
4 . در برخى موارد كه لازم و يا شايسته به نظر ميرسيد ، مطالبى در پاورقى ارائه شد كه با حرف م مشخص شده است .
5 . در بعضى موارد بابت وضوح بيشتر ، كلمه و يا كلماتى درون قلاب قرار گرفت ، و حتى الامكان سعى شد به گونهاى باشد كه با قطع نظر از آن هم ترجمهاى خالص ، از متن عربى ارائه گردد .
6 . از آنجا كه ترجمهى حاضر ، در حضور مؤلف محترم بررسى و تدقيق شد ، مرجع و اصل خواهد بود ، از اين رو اگر در موردى با چاپ عربى كتاب تعارضى به چشم خورد ، اين ترجمه مقدّم است ، همان گونه كه مؤلف محترم فرمودند .
در پايان ميبايست از آقايان سيد مهدى مقدّم و سيد محمود فخرايى كه در نشر اين كتاب همراهى نمودند ، كمال تقدير را داشته باشم .
حسين نائيني
--------------------------- 9 ---------------------------
مقدمهى مؤلف
الحمد لله رب العالمين و أفضل الصلاة و أتمّ السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين ، سيما خاتم الاوصياء ، موعود الانبياء ، منتظَر الاجيال و الأمم ، مذخور الله لإصلاح العالم ، الإمام المهدى المنتظَر روحى له الفداء .
به لطف خداوند ، كتاب حاضر نزد عالمان ، محقّقان و عموم مردم مقبول افتاد . در طول اين مدّت موفّق به بررسى دقيق و بازنگرى آن شدم ، و در همين راستا برخى از فصلهاى آن از جمله فصل دجّال ، فصل تركها و نيز فصل مصر را بازنويسى نمودم .
بعد از آن به بازبينى پيرامون دلالت روايات ، بسيارى از اسناد و مصادرى كه عبارت كامل روايت يا پارهاى كه شاهد بر مطلب است را نقل كردهاند پرداختم .
مصادر متعدّدى را كه پيشتر ارائه ميشد كاسته و به مهمترين آنان به خصوص منبع اصلى بسنده نمودم . در فصل زيارات و ادعيه نيز تنها به ارائهى چند نمونه اكتفا كردم ، چرا كه كتابهايى مخصوص اين موضوع در دست ميباشد .
شايان ذكر است كه درود و صلوات بر رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را نيز به طور كامل آوردم ، اگرچه در منبعى كه از آن نقل شود به طور ناقص آمده باشد . البته برخى مؤلفان اهل سنّت به
--------------------------- 10 ---------------------------
مانند حاكم نيشابورى صلوات را به طور كامل يعنى به ضميمهى « آل » آورده ميگويند :
صلى الله عليه و آله ، همچنانكه در برخى منابع مخطوط آنان به طور كامل آمده است ، لكن ناشران عبارت « و آله » را حذف كردند و به جاى آن عبارت « و سلّم » را قرار دادند !
از خداوند ميخواهم كه بر رسول خود و خاندان طاهرين ايشان ( عليهم السلام ) مخصوصاً آخرين آنان امام مهدى موعود ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) درود فرستد ، و اين كوشش را در خدمت دين و آگاه سازى مسلمين نسبت به بشارت نبوى به حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) بپذيرد ، و هو ولى التوفيق .
على كورانى عاملي
--------------------------- 11 ---------------------------
فصل اول
پيشوايان گمراهى
بزرگترين خطر براى اين امت
--------------------------- 12 ---------------------------
خطر اين امت ، پيشوايان گمراه كننده ، نه دجال
از احاديث مهم نبوي ، كه مورد پسند راويان وابسته به دستگاه خلافت قريشى نيست ، هشدارهاى پر شمار پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى رهبران گمراه كنندهاى است كه پس از ايشان بر مسند خلافت تكيه ميزنند . اين احاديث ، صحيح ، متواتر و بسيار تكان دهنده است ، زيرا برخى از آنها به روشنى بيان ميكند كه فتنهى رهبران گمراه كننده ، پيوسته وجود دارد ، تا آن زمان كه خدا ، مهدى فرزند پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) را برانگيزد .
مسند احمد 4 / 123 به نقل از شداد بن اوس آورده كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « خداى عزوجل گسترهى زمين را به من نشان داد و شرق و غرب آن را ديدم ، دانستم كه سرزمينهاى امتم ، به اندازهاى خواهد شد كه به من نشان داده شد ، گنجهاى سفيد و سرخ نيز به من داده شد ، از خدا درخواست كردم كه امتم را با قحطى و خشكسالى هلاك نكند ، و هيچ دشمنى را بر آنها چيره ننمايد كه همگى را هلاك گرداند ، آنها را فرقههايى در هم نياميزد چنانكه برخى به بعضى ديگر آسيب رسانند . پس [ خداوند ] فرمود : اى محمد ! هر گاه حكمى كنم ، برگشت ناپذير است ، و من به تو نسبت به امتت ، چنان بخشش و عطا كردم كه با خشكسالى هلاكشان نكنم و دشمنى از امتهاى ديگر را هم بر آنان چيره نگردانم كه همگى را هلاك كند ، اما وضع بدان جا ميانجامد كه برخى يكديگر را هلاك مينمايند و بعضي ، بعضى ديگر را ميكشند و برخي ، ديگران را به اسارت ميگيرند .
راوى ميگويد : پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) افزود : براى امتم جز از رهبران گمراه كننده نميترسم ، زيرا اگر ميان امتم [ به سبب فتنهاى كه آنها ايجاد ميكنند ] شمشير بركشيده شود ، جنگ و درگيرى تا روز قيامت از ميانشان رخت بر نخواهد بست . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در مسند احمد 5 / 278 و نيز صحيح مسلم 4 / 2215 .
ابن ماجه در سنن 2 / 1304 همين حديث را نقل كرده و ميافزايد : « گروهى از امتم بتها را خواهند پرستيد و برخى از آنان به مشركان خواهند پيوست ، همچنين پيش از رستاخيز ، دجالهايى دروغ پردازظهور ميكنند ، كه نزديك به سى نفرند و هر كدام ميپندارد پيامبر
--------------------------- 13 ---------------------------
است ! اما همواره خدا گروهى از امتم را نصرت و يارى مينمايد ، و مخالفان نميتوانند زيانى به آنها برسانند ، تا آن كه سرانجام امر الهى فرا رسد .
شخصى كه اين روايت را از ابن ماجه نقل كرده ميگويد : او دربارهى اين حديث گفت : چه هراسآور است ! » ( 1 ) ( 1 ) . نظير آن در سنن ابو داود 4 / 97 ، سنن ترمذى 4 / 410 - وى آن را صحيح مى شمارد - سنن بيهقى 9 / 181 ، صحيحهى البانى 7 / 2 - قسمت نخست آن را آورده است - و مجمع الزوائد 5 / 239 قسمت آخر آن را بنابر روايت احمد صحيح دانسته است .
ابن ابى شيبه در المصنف 8 / 653 از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) نقل ميكند : « نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نشسته بوديم و ايشان خواب بودند ، يكباره از دجال سخن گفتيم ، ايشان در حالى كه صورتشان برافروخته بود ، بيدار شدند و فرمودند : نزد من كسان ديگرى براى شما هراس آورتر از دجال هستند ؛ رهبران گمراه كننده . »
در مسند احمد 5 / 389 به نقل از حذيفه آمده است : « نزد رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) از دجال سخن به ميان آمد ، ايشان فرمودند : نزد من فتنهى برخى از شما ، ترسناكتر از فتنهى دجال است . » ( 2 ) ( 2 ) . مجمع الزوائد 7 / 335 آن را صحيح دانسته است ، مانند آن را در الفردوس 3 / 131 آورده و در حاشيه آمده است : امام عراقى ميگويد : احمد [ فرموده پيامبر را ] به روايت از ابوذر با سندى نيكو چنين آورده است : « بيشتر از دجال از غير او براى شما مى هراسم . پرسيدند : غير او كيست ؟ فرمود : رهبران گمراه كننده . »
همان 5 / 145 به نقل از ابوذر آمده است : « با رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) راه ميرفتم كه فرمودند : براى امتم از غير دجال بيشتر ميترسم - و اين را سه بار تكرار فرمودند - ، عرض كردم : اى رسولخدا !
از چه امرى بيش از دجال بر امت بيمناكيد ؟ فرمود : رهبران گمراه كننده . »
همو در 1 / 98 از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) آورده است : « نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در حالى كه خواب بود سخن از دجال به ميان آورديم ، آن حضرت در حالى كه صورتشان برافروخته بود بيدار شدند و فرمودند : من از امر ديگرى غير آن براى شما بيشتر ميهراسم و عبارتى فرمودند . »
راوى بيم آن داشته كه عبارت حضرت را ذكر كند و بر حاكمان زمانش منطبق باشد !
صحيحهى البانى 2 / 271 ح 54 به نقل از شداد بن اوس آورده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود :
« از امورى كه بيشترين بيم را بر امتم از آن دارم ، رهبران گمراه كنندهاند . اگر [ به سبب آنها
--------------------------- 14 ---------------------------
ميان امت ] شمشير كشيده شود ، تا روز قيامت از ميان نخواهد رفت . »
در سبل الهدى و الرشاد 10 / 138 آمده است : « ابو يعلى و ابن حبان از ابو سعيد و ابوهريره نقل كردهاند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : زمانى بر مردم خواهد آمد كه فرمانروايانى نادان بر آنها حكومت كنند . آنها بَدان را مقدّم داشته ، تظاهر به دوستى خوبان ميكنند ، و نماز را از وقت آن به تأخير مياندازند . هر كسى از شما آن زمان را دريابد ، كارگزار ، لشكري ، مأمور جمع آورى ماليات و يا خزانهدار آنان نباشد .
احمد بن منيع از راويانى مورد اطمينان ، و نيز ابن ابى شيبه و ابو يعلى به نقل از ابوهريره آوردهاند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : از هفتادمين سال پس از هجرت ، و حكمرانى كودكان به خدا پناه بريد . همچنين به نقلى كه آن را معتبر دانسته است از ابن عباس و او از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت كرده كه فرمود : فرمانروايانى بر شما حكمرانى خواهند كرد كه بدتر از مجوساند . »
در حلية الاولياء 7 / 69 به نقل از سفيان آمده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به سلمان فرمود : « طعام حكمرانان پس از من ، مانند طعام دجال است ، هر كسى از آن بخورد ، قلب او
دگرگون گردد . »
پيشوايان گمراه كننده ، خون عترت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) و امت را ميريزند
رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در سخنان خود پيرامون پيشوايان گمراه كننده ، خبر دادهاند كه آنان خون اهلبيت آن حضرت را خواهند ريخت . اما پيروان حاكمان گمراهى اين طايفه از احاديث را كه دربردارندهى ظلم آنان نسبت به عترت ميباشد ، حذف كردند !
در امالى شيخ طوسى / 512 از عبدالله بن يحيى حضرمى آمده است : « از حضرت امير ( عليه السلام )
شنيدم كه فرمود : نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نشسته بوديم - و ايشان خواب و سر مباركشان در آغوش من بود - كه سخن از دجال به ميان آورديم . حضرت با چهره اى برافروخته ، بيدار شدند و فرمودند : براى شما امور ديگرى هراسآورتر از دجال هستند ؛ رهبران گمراه كننده و ريختن خون عترتم پس از من . با هر كس كه با عترتم دشمنى كند ، دشمن هستم و با هر آنكه با
--------------------------- 15 ---------------------------
ايشان از در صلح و دوستى در آيد ، دوست . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در احتجاج 1 / 395
در امالى شيخ طوسي / 65 و نيز امالى شيخ مفيد / 288 آمده است كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) فرمودند : « هنگامى كه آيهى إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ ( 2 ) ( 2 ) . سورهى فتح / 1
، چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد ، بر پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نازل شد ، به من فرمودند : يا علي ! يارى خدا و پيروزى فرا رسيده است ، پس هنگامى كه ديدى مردم گروه گروه در دين خدا وارد مى شوند ، پروردگارت را ستايش كرده ، آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است . يا علي ! خداوند متعال هم چنان كه جهاد با مشركين را در كنار من ، براى مؤمنين واجب نموده ، جهاد در فتنهى پس از من را نيز براى ايشان فرض و لازم قرار داده است .
پرسيدم : اى رسولخدا ! كدام فتنه است كه جهاد در آن براى ما واجب است ؟ فرمود : فتنهى گروهى كه به يگانگى خدا و رسالت من شهادت مى دهند ، اما با سنت من مخالفت كرده و به دين من ضربه مى زنند !
عرضه داشتم : اى رسولخدا ! به چه عنوانى با آنان بجنگيم در حالى كه به توحيد خدا و رسالت شما گواهى ميدهند ؟ فرمود : براى اين كه در دين بدعت ايجاد كرده ، از فرمان من دورى ميگزينند و ريختن خون عترتم را روا ميدارند .
عرض كردم : يا رسول الله ! شما مرا وعدهى شهادت دادهايد ، از خدا بخواهيد كه آن را زودتر قسمت من كند .
فرمود : آري ، به تو وعدهى شهادت دادهام ، اما صبر و بردبارى تو هنگامى كه اين [ محاسن ] با اين [ خون سرت ] خضاب شود چگونه خواهد بود ؟ - و به سر و ريش من اشاره كرد - .
گفتم : اى رسولخدا ! اينكه براى من فرموديد مقام صبر نيست ، بلكه مقام سرور و شايان سپاسگزارى است .
فرمود : آري ، پس آماده احتجاج باش ، چرا كه تو با امت من به احتجاج خواهى پرداخت .
گفتم : يا رسول الله ! راه پيروزى را به من بنمايانيد . فرمود : هرگاه گروهى را ديدى كه از
--------------------------- 16 ---------------------------
هدايت به سمت گمراهى روى آوردهاند ، با آنان احتجاج كن ، چون هدايت از خداست و گمراهى و ضلالت از شيطان .
يا علي ! هدايت ، پيروى از فرمان خداست ، نه در پى هوى و هوس و رأى بودن .
گويا مى بينم كه با كسانى مواجه خواهى بود كه قرآن را تأويل [ باطل ] ميبرند ، مرتكب شبهات گشته ، شراب را به نام نبيذ حلال ميشمرند ، در پيمانه و ميزان با مردم كم فروشى كرده ، با پرداخت زكات و صدقه از مال حرام ، در صدد جبران آن هستند ، و مال حرام را به نام هديه ميستانند .
عرضه داشتم : اى رسولخدا ! آنان با چنين اعمالى مرتدند يا گرفتاران فتنه ؟ فرمود : آنها گرفتاران فتنهاند و در آن سرگردان خواهند بود ، تا آنكه عدالت ايشان را دريابد .
عرض كردم : اى پيامبر خدا ! عدالت از ناحيهى ما خواهد بود يا كسانى ديگر ؟ فرمودند : البته كه از ناحيهى ماست ، خدا تنها با ما آغاز كرده و تنها با ما هم به پايان ميرساند . پس از گرفتارى مردم به شرك ، تنها به سبب ما بود كه بين قلوب الفت ايجاد نمود ، و پس از فتنهها نيز فقط به واسطهى ماست كه بين قلبها ايجاد الفت خواهد كرد .
پس گفتم : سپاس مخصوص خداوند است براى فضلى كه از خود به ما عطا فرموده است . »
نگارنده : منابع اهلسنت پارهاى از اين حديث را آوردهاند ، ولى آن قسمتهايى را كه مربوط به پيشوايان گمراهى ميباشد حذف كردهاند ! و البته اين شگرد آنها در از ميان بردن مفاهيم حساس از سنت پيامبر اكرم ( صلى الله عليه وآله ) است .
حاكم نيشابورى در المستدرك 3 / 149 از ابو هريره آورده است : « پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به علي ، فاطمه ، حسن و حسين نگريست و فرمود : من با هر آن كه با شما دشمنى كند دشمن ، و با هركه با شما از در صلح و دوستى در آيد دوست هستم . » حاكم اين حديث را صحيح دانسته و با حديث مشابه ديگرى از زيد بن ارقم تأييد ميكند ، در آن آمده است : « با كسى كه شما با او دشمن باشيد ، دشمنم و با هر كه در صلح و آشتى باشيد ، در آشتى هستم . »
همچنين سنيان اين حديث را از زيد بن ارقم ، ابو سعيد خدري ، ام سلمه و ديگران روايت
--------------------------- 17 ---------------------------
كرده و آوردهاند : هنگامى كه آيهى تطهير نازل شد ، پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) اين حديث را چندين مرتبه تكرار كردند . ايشان چهل روز به هنگام صبح به در خانهى حضرت علي ( عليه السلام ) ميرفتند
و آيه را ميخواندند و اين حديث را تكرار ميفرمودند . همچنانكه نقل كردهاند : پيامبر ( صلى الله عليه وآله )
اين حديث را در محلهاى در مدينه ذكر نمودند و در مناسبتهاى ديگر تكرار ميكردند ، و در
آن بيمارى كه منجر به وفاتشان شد ، بر آن تأكيد فرمودند . ( 1 ) ( 1 ) . مسند احمد 2 / 442 ، سنن ابن ماجه 1 / 52 ، سنن ترمذى 5 / 360 ، مجمع الزوائد 9 / 169 ، ابن ابى شيبه 7 / 512 ، امالى محاملى / 447 ، صحيح ابن حبان 15 / 434 ، المعجم الاوسط 3 / 179 و 5 / 182 و 7 / 197 ، المعجم الصغير 2 / 3 ، المعجم الكبير 3 / 40 و 5 / 184 ، فضائل سيدة النساء ، عمر بن شاهين / 29 ، تفسير ثعلبى 8 / 311 ، شواهد التنزيل 2 / 44 ، تاريخ بغداد 7 / 144 ، تاريخ دمشق 13 / 218 و 14 / 144 ، سير اعلام النبلاء 2 / 122
كوششها براى تبرئهى صحابه از وصف گمراهگري
مسند احمد 1 / 458 از ابنمسعود نقل ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « خداوند هيچ پيامبرى را پيش از من در امتى مبعوث نكرد ، مگر آنكه يارانى خاص و اصحابى داشت كه به سنّت اوعمل ، و دستوراتش را پيروى ميكردند ، اما پس از آنها كسانى ميآمدند كه بدانچه ميگفتند عمل نميكردند ، و كارهايى را مرتكب ميشدند كه بدان امر نشده بودند . » ( 2 ) ( 2 ) . نظير آن در مسند احمد 1 / 461
مسلم در صحيح خود 1 / 69 آن را نقل ميكند و ميافزايد : « ابو رافع [ كه اين حديث را از ابنمسعود روايت ميكند ] ميگويد : اين حديث را براى عبداللهبنعمر نقل كردم ، اما وى نپذيرفت . پس از مدتى ابنمسعود وارد مدينه شد و در يكى از نواحى آن منزل گزيد . عبداللهبنعمر از من خواست تا به همراه او به ملاقات ابنمسعود بروم ، من نيز اجابت كردم . وقتى نزد وى نشستيم از وى دربارهى اين حديث پرسيدم و همان گونه كه من براى ابن عمر روايت كردم ، ابنمسعود
نيز نقل نمود . »
طبرانى در المعجم الكبير 22 / 362 و 373 آورده است كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « كسانى بر شما حكمرانى خواهند كرد كه اختيار روزى شما را به دست ميگيرند ، با شما سخن به دروغ ميگويند و كردارى ناپسند را شيوهى خود قرار ميدهند ، از شما راضى نخواهند شد تا اينكه
--------------------------- 18 ---------------------------
كارهاى قبيح آنان را نيكو شمرده و دروغ آنها را تصديق نماييد . به اندازهاى كه به حق تن دهند ، از آنان پيروى كنيد ، اما اگر پا را فراتر گذاشته از حق تجاوز نمودند ، اگر كسى در مقابل آنان [ ايستاد و ] كشته شد ، شهيد است . »
همان مصدر 22 / 375 به نقل از صدفى آورده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « پس از من خلفايى خواهند آمد ، و پس از آنها اميران ، در پى ايشان پادشاهان و پس از آنها ستمگران . سپس مردى از اهلبيتم قيام كرده و زمين را پر از عدل و داد ميكند ، چنانكه از ستم آكنده شده است . »
نگارنده : نميتوان احاديث مربوط به پيشوايان گمراهى را از صحابه دور كرد و دامان آنان را از اين مطلب پاك و منزّه داشت ، چرا كه بخارى در صحيح خود 7 / 208 احاديث حوض را كه صراحت دارد در اينكه اكثر صحابه پس از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) راه انحراف را در پيش گرفتند و لذا در آتش داخل خواهند شد و جز افراد اندكى از آنان نجات نخواهند يافت ، نقل نموده است .
وى از رسول اكرم ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند كه فرمود : « درحالى كه ايستادهام ، ميبينم گروهى ميآيند ، همين كه آنان راميشناسم ، يكباره فرشتهاى از ميان من و آنان خارج شده ، خطاب به آنان ميگويد : بياييد ، پس من ميگويم : به كجا ؟ وى پاسخ مىدهد : به خدا سوگند به سوى آتش ، ميپرسم : چه كردهاند ؟ ميگويد : آنان پس از شما راه ارتداد را در پيش گرفته ، قهقرا به عقب بازگشتند ! سپس گروهى [ ديگر ] ميآيند ، همين كه آنان را ميشناسم ، يكباره فرشتهاى از ميان من و آنان خارج شده ، خطاب به آنان ميگويد : بياييد ، پس من ميگويم : به كجا ؟ وى پاسخ ميدهد : به خدا سوگند به سوى آتش ، ميپر سم : چه كردهاند ؟ ميگويد : آنان پس از شما راه ارتداد را در پيش گرفته ، قهقرا به عقب بازگشتند ! پس نميبينم كسى از آنان نجات يابد ، مگر به تعداد شترانى كه از گله جدا و گم شدهاند . »
نكتهاى شايان توجه : احاديث خروج بر رهبران گمراهى به واسطهى دستبرد دستگاه سلطه ، مورد تناقض گويى راويان قرار گرفته است ، لذا ميبينيم برخى از احاديث از هر گونه قيامى در مقابل آنان نهى ميكند ، گرچه هر نوع ظلمى را مرتكب شوند . اين در حالى است كه بعضى ديگر فرمان به قيام و ايستادگى در مقابل آنان ميدهد ، حتى اگر منجر به شهادت گردد . برخى نيز تا زمانى
--------------------------- 19 ---------------------------
كه آنان نماز را بر پا ميدارند ، از خروج نهى ميكند !
پيروى از حاكمان موجب گمراهى است ، و سرپيچى موجب مرگ !
المعجم الكبير 8 / 176 از ابى امامه آورده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « بر امتم از گرسنگياى كه آنان را هلاك و دشمنى كه آنان را از پاى درآورد نميهراسم ، بلكه بر ايشان از پيشوايانى گمراه كننده بيم دارم ، كه اگر از آنان اطاعت كنند آنها را به گمراهى ميكشانند ،
و اگر عصيان كنند به قتل رسانند . »
المعجم الصغير 1 / 264 به نقل از معاذ بن جبل از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) چنين ميآورد : « هديه را تا وقتى كه هديه است بپذيريد ، اما اگر به رشوهى در قبال دين تبديل شد ، از پذيرش آن خوددارى كنيد ، و البته شما آن را خواهيد پذيرفت ، چرا كه فقر و نيازمندى به شما اجازه نميدهد . بدانيد دنيا به كام مشركان - يعنى همان كسانى كه در پى عيش و بطالت بودند - گشت ، اما تمامى آنان كشته شدند و از ميان رفتند . آگاه باشيد كه اسلام است كه پايدار ميماند ، پس با كتاب خدا باشيد ، هر كجا كه رفت .
بدانيد كتاب خدا وحاكميت از يكديگر خواهند گسست [ و حاكمان به آنچه خداوند نازل فرموده حكم نخواهند كرد ، همچنانكه همين طور شد ] پس از كتاب جدا نشويد . آگاه باشيد كه فرمانروايانى خواهند آمد كه در آنچه به سود خودشان است براى خود حكم ميكنند ، اما در آنچه به سود شما باشد براى شما حكم نميكنند ، اگر از آنان اطاعت نماييد شما را گمراه ميكنند ،
و اگر سرپيچى كنيد به قتل ميرسانند .
معاذ پرسيد : اى رسولخدا ! در چنين شرايطى چه كنيم ؟ فرمود : همان كارى كه ياران عيسى بن مريم كردند ، با ارّه تكه تكه شدند و بر صليبها آويزان گشتند [ اما زير بار ستم نرفتند ] ، مرگى كه در اطاعت فرمان خدا باشد ، بهتر از زندگى در نافرمانى اوست . » ( 1 ) ( 1 ) . المطالب العالية 4 / 267 - با اندك تفاوتى نسبت به نقل طبرانى - الدرالمنثور 2 / 300 و مجمع الزوائد 5 / 227 - هيثمى آ ن را توثيق كرده است - .
عبدالرزاق صنعانى در المصنف 11 / 329 از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « اميرانى بر شما حاكم
--------------------------- 20 ---------------------------
خواهند شد كه برخى از فرامين [ الهى ] را كنار ميگذارند ، هر كسى با آنان مخالفت كند ، [ در آخرت ] نجات مييابد ، و كسى كه كردار آنان را ناپسند شمارد جان به سلامت به در ميبرد يا لااقل اميد آن ميرود ، و هر كسى كه در ميان آنان باشد هلاك گشته يا در شُرُف تباهى خواهد بود . »
همو در 11 / 330 از حسن بصرى مشابه اين روايت را نقل ميكند و در ادامه ميافزايد : « گفتند : اى رسولخدا ! آيا با آنان مبارزه نكنيم ؟ فرمود : تا وقتى كه نماز ميخوانند ، نه . » ( 1 ) ( 1 ) . مانند حديث در المصنف ابن ابى شيبه 8 / 620 سنن ترمذى 3 / 361 - با تفاوتى اندك ، نقل ميكند و صحيح
مى شمارد - ، المعجم الكبير طبرانى 11 / 39 ، سنن بيهقى 8 / 157 ، المعجم الأوسط 1 / 252 و 5 / 374 ، مسند الشاميين 1 / 371 مسند ابو يعلى 10 / 308 و مسند بزار 6 / 61 .
اين احاديث [ كه گاهى دربردارندهى لفظ امام است ، گاه خليفه و گاهى امير ] خود دليل بر آن است كه مقصود از امراء ، خلفاء و پيشوايان يكى ميباشد و آن هم حكام پس از ايشان است .
معرفى پيشوايان گمراهى توسّط امير المؤمنين ( عليه السلام )
در نهج البلاغه 2 / 188 آمده است كه شخصى از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) دربارهى احاديث بدعتآور و گوناگونى رواياتى كه در ميان مردم رواج داشت پرسيد ، ايشان فرمودند : « بعضى از احاديثى كه در دست مردم است ، حق است و برخى هم باطل ، هم راست دارد و هم دروغ ، هم ناسخ و هم منسوخ ، هم عام و هم خاص ، هم محكم و هم متشابه ، هم احاديثى كه درست ثبت شده و هم احاديثى كه با ظن و گمان روايت شده است . در زمان پيامبر آن قدر به ايشان نسبت دروغ دادند كه ايشان به سخنرانى ايستاد و فرمود : هر كسى عمداً نسبت دروغ به من دهد ، در جايگاهش در آتش منزل كند .
كسانى كه برايت حديث نقل ميكنند ، تنها چهار دستهاند و پنجمى ندارند : اول منافقى كه تظاهر به ايمان ميكند و خود را به آداب اسلام جلوه ميدهد ، [ اما ] از گناه پرهيز نكرده ، باكى ندارد ، و از روى عمد به پيامبر نسبت دروغ ميدهد ! اگر مردم مى دانستند كه او منافق و دروغگوست ، سخنش را نپذيرفته و گفتارش را تصديق نميكردند ، و ليكن گفتند : او همراه رسولخدا بوده ، حضرت را ديده و از ايشان شنيده و فرا گرفته است ، و لذا سخنش را ميپذيرند . ولى خدا دربارهى منافقين به تو خبر داده و آنان را براى تو وصف نموده
--------------------------- 21 ---------------------------
است . منافقان ، پس از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) با دروغ بستن و بهتان زدن ، به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به سوى آتش تقرّب جستند ، و لذا حاكمان ايشان را ولايت دادند و بر گردن مردم سوار كردند و به وسيلهى آنان دنيا را به كام خود در آوردند . مردمان تنها با سلاطين و دنيا هستند ، مگر كسى كه خدا او را نگاه دارد . اين يكى از آن چهار گروه است . . . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز كافى 1 / 62
در كافى 8 / 62 از حضرت امير ( عليه السلام ) نقل ميكند كه ايشان در حالى كه از امت شِكوه ميكرد فرمود : « واليانى كه پيش از من بودند امورى را بر خلاف دستور رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) مرتكب شدند ،
در حالى كه از روى عمد در صدد مخالفت با آن حضرت بودند ، عهد او را نقض كردند و سنت او را تغيير دادند . اگر مردمان را بر ترك آنها واميداشتم ، و آن امور را به جايگاههاى خود و آن گونه كه در عهد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) بود باز ميگرداندم ، هر آينه لشكريانم از پيرامون من پراكنده ميشدند . . . به خدا سوگند به مردم دستور دادم كه در ماه رمضان جز براى انجام فريضه و نماز واجب گرد نيايند ، به آنها گفتم كه تجمّعشان براى نوافل و نمازهاى مستحبى بدعت است ، اما برخى از سپاهيانم و كسانى كه در كنار من ميجنگيدند فرياد بر آوردند : اى مسلمانان ! سنت عمر دگرگون شد ، او ما را از نماز مستحبى در ماه رمضان نهى ميكند ! وترسيدم در ناحيهاى از لشكرم بشورند . چه افتراق و از هم گسستگي ، اطاعت از پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به سوى آتش كه من از اين امت ديدم . »
معرفى رهبران گمراهى توسط عبادة بن صامت
ابن ابى شيبه در المصنف 8 / 696 روايت ميكند : « عبادة بن صامت از شام به قصد حج ، به مدينه آمد . در مدينه نزد عثمان بن عفان رفت و گفت : اى عثمان ! آيا تو را از آنچه كه از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) شنيدم آگاه سازم ؟ عثمان گفت : بگو ! عباده گفت : شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ميفرمود : بر شما كسانى به حكومت خواهند رسيد كه شما را به آنچه درست ميدانيد فرمان ميدهند ، و ليكن آنچه را كه زشت و ناپسند ميشماريد ، انجام ميدهند . اينان بر شما هيچ گونه حق اطاعتى ندارند . »
--------------------------- 22 ---------------------------
حاكم در المستدرك 3 / 357 از عباده چنين آورده است : « بر شما فرمانروايانى سر كار خواهند آمد كه به آنچه درست ميدانيد فرمان ميدهند ، و ليكن آنچه را كه زشت و ناپسند ميشماريد انجام ميدهند ، اينان بر شما هيچ گونه حق اطاعتى ندارند ، پس خود ر ا سرزنش نكنيد . آنگاه افزود : سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، معاويه از شمار آنان است ، و عثمان هيچ اعتراضى بر او نكرد . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در مسند احمد 5 / 329
حاكم اين روايت را بنا بر شرط بخارى و مسلم صحيح ميشمارد .
در مسند ابو سعيد شاشى 3 / 172 از رفاعه نقل كرده است : « عبادة بن صامت در شام شترانى را ديد كه بار آنها شراب بود ، پرسيد : بارشان چيست ؟ روغن است ؟ گفتند : نه ،
شراب است و براى معاويه به فروش ميرسد . عباده هم چاقويى بزرگ از بازار تهيه كرد و به طرف بارها رفت و همه مشكها را پاره نمود .
معاويه به ابو هريره كه در آن زمان در شام بود پيغام داد و گفت : آيا جلوى برادرت عبادة بن صامت را نميگيري ؟ او صبح ها به بازار مى رود و كسب و كار ذمّيان را فاسد ميكند ، و شب در مسجد مينشيند و كارى جز آبروريزى و عيب جويى از ما ندارد . جلوى
برادرت را بگير .
ابو هريره نزد عباده رفت و گفت : اى عباده ! با معاويه چه كار داري ؟ بگذار هر كارى ميخواهد انجام دهد ! خدا در قرآن ميفرمايد : تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ ، ( 2 ) ( 2 ) . سورهى بقره / 134
آنان امّتى بودند كه گذشتند ، دستاورد آنان براى آنان و دستاورد شما براى شماست .
عباده پاسخ داد : اى ابو هريره ! وقتى كه ما با رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بيعت كرديم ، تو نبودي ، ما با ايشان بيعت كرديم كه در همهى حالات ، چه در حال نشاط و چه در كسالت از ايشان اطاعت و پيروى كنيم ، و در حال تنگدستى و گشاده دستى انفاق نماييم ، امر به معروف و نهى از منكر كنيم و در راه خدا سخن بگوييم و از سرزنش ملامتگران هراس نداشته باشيم .
با ايشان بيعت كرديم كه هنگامى كه نزد ما به يثرب آمد ، او را يارى كنيم و چنانكه خود و
--------------------------- 23 ---------------------------
همسران و خاندانمان را حفظ ميكنيم ، از ايشان نيز محافظت نموده و در مقابل ، پاداشمان بهشت باشد و هركسى به بيعت خود با رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) وفادار بماند ، خداوند بهشت را به او ارزانى خواهد داشت ، و من نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ ، ( 1 ) ( 1 ) . سورهى فتح / 10
و كسى كه پيمان شكنى كند ، تنها به زيان خودپيمان ميشكند .
ابوهريره وقتى اين سخنان را شنيد ، ديگر چيزى نگفت .
معاويه به عثمان در مدينه نوشت كه عبادة بن صامت ، شام را بر من شورانده است ، پس يا دست از سر ما بردارد ، يا اينكه او را با شام رها ميكنم . عثمان در پاسخ معاويه نوشت كه عباده را روانهى مدينه كن . معاويه هم همين كار را كرد . وقتى عباده بر عثمان وارد شد ، جز عثمان كسى از صحابه در آنجا نبود ، اما از تابعين كه صحابه را درك كرده بودند جماعت بسيارى حضور داشتند . عثمان متوجه او نشد تا اينكه يكباره او را در گوشهاى ديد كه نشسته است ، پس رو به عباده كرد و گفت : ما با تو چه كار داريم ؟
عباده تمام قامت برخاست و گفت : شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ميفرمود : پس از من كسانى امورتان را در دست خواهند گرفت كه آنچه را زشت و ناپسند ميدانيد ، براى شما خوب معرفى ميكنند ، و آنچه را خوب و درست ميدانيد ، بد و نادرست ميشمارند . براى كسى كه نافرمانى خدا را ميكند هيچ حق اطاعتى نيست ، پس از راه پروردگارتان گمراه نشويد .
سوگند به خدايى كه جان عباده در دست اوست ، معاويه از شمار آنان است .
عثمان هم هيچ اعتراضى بر او نكرد . » ! ( 2 ) ( 2 ) . منابع ديگرى نيز اين جريان را نقل كرده اند : طبرانى آن را در مسند الشاميين 2 / 282 از عبداللهبنعمرو به اختصار آورده است ، ذهبى نيز در سير اعلام النبلاء 2 / 9 آن را مى آورد ، و البانى در صحيحهى 2 / 138 آن را صحيح شمرده است .
--------------------------- 24 ---------------------------
تصريح پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) بر اينكه برخى پيشوايان گمراهى از صحابه هستند !
عبدالرزاق در المصنف 11 / 345 از جابر نقل كرده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به كعب بن عجزه فرمود : « خدا تو را از شرّ حكمرانى سفيهان حفظ كند . وى پرسيد : مقصود از حكمرانى اينان چيست ؟ فرمود : امرايى پس از من خواهند بود كه به راهنمايى من رهنمون نشده و به سنّتم گردن نمينهند . كسانى كه دروغ ايشان را راست انگارند و در ستم ياريشان نمايند ، از من نيستند و من هم از ايشان نيستم و در كنار حوض نزد من نميآيند . اما كسانى كه دروغ ايشان را راست نميانگارند ، و بر ستم يارى نمينمايند ، از منند و من نيز از ايشان هستم و در كنار حوض
نزد من ميآيند .
اى كعب بن عجزه ! روزه سپرى [ در برابر آتش ] است ، صدقه گناه را محو ميكند و نماز موجب نزديكى به خداست .
اى كعب بن عجزه ! كسى كه گوشت بدنش از مال حرام روييده باشد ، هرگز وارد بهشت نميشود و او سزاوار آتش است .
اى كعب بن عجزه ! مردمان دو گونهاند : يا خود را ميخرند و آزاد مى كنند ، يا خود را فروخته ، گرفتار مينمايند . » ( 1 ) ( 1 ) . مانند آن در مسند احمد 3 / 231
در مسند احمد 5 / 111 از خباب بن ارت نقل ميكند : « بر در خانهى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) منتظر ايشان بوديم تا براى نماز ظهر بيرون بيايند . وقتى بيرون آمدند ، فرمودند : به گوش باشيد ، گفتيم : گوش به فرمانيم ، دوباره فرمود : گوش كنيد ، و پاسخ داديم : گوش به فرمان هستيم ، آنگاه فرمود : كسانى بر شما حكومت خواهند كرد ، آنان را در ستمشان يارى ننماييد . هر كس دروغشان را راست انگاشت ، هرگز در كنار حوض نزد من نخواهد آمد . » ( 2 ) ( 2 ) . مشابه آن در مسند احمد 6 / 395 و 5 / 384 و 4 / 243 و 267 ، مسند ابن المبارك / 163 ، سنن ترمذى 2 / 512 و 137 ، صحيح ابن حبان 5 / 9 ، المعجم الكبير 3 / 135 ، المسند الجامع 10 / 749 ، تاريخ بغداد 5 / 361 ، المستدرك 1 / 78 و در 4 / 126 - وى آن را صحيح دانسته است - و مجمع الزوائد 5 / 248 مينويسد : اين حديث را احمد و بزار روايت كردهاند و سند روايت احمد و يكى از روايات بزار صحيح ميباشد .
--------------------------- 25 ---------------------------
مسلم در صحيح خود 6 / 20 روايت كرده است كه رهبران گمراهى بلا فاصله پس از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) خواهند بود . او چنين نقل ميكند : « حذيفه از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) پرسيد : اى رسولخدا ! ما گرفتار شرّ و بدى بوديم و خدا خيرى آورد كه اكنون در آن به سر ميبريم ، آيا پس از اين خير ، شرّى هست ؟ فرمود : آري ! پرسيد : آيا در پس آن ، خيرى خواهد بود ؟ فرمود : آري ! گفت : آيا پس از آن خير ، شرّ ديگرى هست ؟ فرمود : بلي ، گفت : چگونه ؟ فرمود : پس از من رهبرانى خواهند بود كه به راهنمايى من رهنمون نميشوند و از سنت من پيروى نميكنند . در ميان آنها مردانى خواهند بود كه قلبهايشان قلبهاى شياطين است كه در بدنهاى آدميان قرار دارد .
پرسيد : اى رسولخدا ! اگر آن زمان را دريافتم ، چه كنم ؟ فرمود : فرمان حاكم را شنيده ، از او اطاعت ميكني ، گرچه بر پشتت بزند و مالت را بستاند ، پس بشنو و اطاعت كن . »
عمر ميگويد : پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى رهبران گمراه كننده مخفيانه با من سخن گفتند !
در مسند احمد 1 / 42 آمده است كه عمر به كعب الاحبار گفت : « از تو مطلبى را ميپرسم ، پس جوابش را كتمان نكن ! كعب گفت : به خدا قسم آنچه را بدانم از تو مخفى نخواهم داشت ! عمر پرسيد : از چه چيزى بيشتر بر امت محمد بيم داري ؟ كعب پاسخ داد : رهبران گمراه كننده ! عمر گفت : راست گفتي ، رسولخدا اين مطلب را مخفيانه به من گفته بود . » ( 1 ) ( 1 ) . هيثمى در مجمع الزوائد 5 / 239 مينويسد : احمد اين حديث را نقل نموده و راويان آن همه مورد اطمينان هستند .
طبرانى در مسند الشاميين 2 / 97 از كعبالاحبار از عمر بن خطاب نقل ميكند كه رسولخدا مخفيانه به من فرمود : « بيش از هر چيزى براى امتم ، از پيشوايان گمراهى ميهراسم .
كعب ميگويد : من هم گفتم : به خدا سوگند ، از چيزى به جز آنها براى اين امت نميترسم . »
پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) تنها يك بار به خانهى عمر آمد !
حلية الاولياء 5 / 119 به نقل از عمر بن خطاب مينويسد : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در حالى كه غم را در چهرهشان احساس ميكردم ، دست به ريش من زد و فرمود : إنا لله وإنا إليه راجعون !
--------------------------- 26 ---------------------------
جبرئيل هم اكنون نزد من آمد و گفت : إنا لله وإنا إليه راجعون ! گفتم : درست است ، ما براى خداييم و به سوى او باز ميگرديم ، اما چرا اين آيه را خواندي ؟ پاسخ داد : با گذشت اندك زمانى پس از شما امت گرفتار فتنه ميشوند ، پرسيدم : فتنه كفر يا گمراهي ؟ گفت : هر دو خواهد بود ! گفتم : چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه كتاب خدا را ميان آنها به جا خواهى گذاشت ؟ در پاسخ گفت : با كتاب خدا دچار فتنه ميگردند و اين كار توسط اميران و قاريان انجام ميپذيرد ! اميران مردم را از حقوقشان باز داشته ، به آنان ستم ميكنند كه اين كار منجر به جنگ و جدال شده ، فتنهى مردمان را در پى خواهد داشت ! قاريان هم از خواست اميران پيروى ميكنند و بر ضلالت آنان افزوده ، خوددارى نمينمايند .
پرسيدم : چگونه ميتوان از دست اينان جان به سلامت به در برد ؟ جبرئيل گفت : با خويشتن دارى و شكيبايي ! اگر حقوقشان را دادند بگيرند ، اما اگر منع كردند از آن بگذرند . »
الدرالمنثور 3 / 155 : « حكيم ترمذى از عمر بن خطاب نقل كرده است : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به سراغ من آمد ، من اندوه را در چهرهى ايشان مشاهده ميكردم ، پس ريش مرا گرفته . . . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز الجليس الصالح / 599 و المعرفة والتاريخ / 580
در گزارش ديگرى نيامده كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) غير از اين مورد به خانهى عمر رفته باشند !
علّت گرفتارى امت به رهبران گمراه كننده
علت اينكه اين امت به پيشوايان گمراهى دچار شدند ، آن است كه با فرمان پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) مخالفت كرده ، به بالاترين خدمتى كه پيامبرى به امت خود كرده است پشت پا زدند . آن حضرت در آن بيمارى كه منجر به وفاتشان شد ، اصحاب را فرا خواندند و خواستند عهدى بنويسند كه آنان را تا روز قيامت از خطر گمراهى نگاه داشته ، سروران عالم قرار دهد .
اما قريش احساس كرد كه ايشان قصد آن دارد كه ولايت حضرت امير و عترت ( عليهم السلام ) را به طور رسمى بنويسد و از قريش بر آن اقرار بگيرد و آنها را وادار به اطاعت نمايد . لذا عمر بن خطاب به پا خواسته ، رو در روى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گفت : ما هيچ نيازى به وصيت شما نداريم ، كتاب خدا براى ما
--------------------------- 27 ---------------------------
كافى است ! قريشيان و طلقاء [ آزادشدگان به دست پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در فتح مكه ] نيز سخن عمر را تأييد كرده ، فرياد زدند : همان كه عمر گفت ، همان كه عمر گفت ! كتاب خدا براى ما كافى است ، براى او چيزى نياوريد ، او هيچ نخواهد نوشت و گفتار كفر را بر زبان جارى كرده ، گفتند : پيامبرتان هذيان ميگويد ! و صدا به فرياد بلند كردند .
برخى از اصحاب و بعضى زنان آن حضرت فرياد زدند : براى او [ قلم و كاغذ ] بياوريد تا بنويسد ، و ليكن ديگران گفتند : هيچ چيزى نياوريد ، از خود او بپرسيد ، هذيان ميگويد !
آنان آمادگى آن را داشتند كه اگر پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) بر نوشتن وصيت خود اصرار ورزد ، ارتداد خود را از اسلام علنى كنند و بگويند كه او پيامبر نبوده ، بلكه تنها در صدد تأسيس حكومت براى بنى هاشم بوده است . لذا حضرت بر آنان خشمگين شد و آنها را بيرون راند .
اين تنها موردى بود كه ايشان اصحابش را طرد كرد و آن گونه كه بخارى نقل ميكند فرمود : « از نزد من برخيزيد ، روا نيست كه نزد من اختلاف كنيد ، حالى كه من دارم بهتر از آن چيزى است كه مرا بدان فرا ميخوانيد » !
مقصود از آن چه آن حضرت را بدان فرا ميخواندند آن بود كه بر نگاشتن وصيتش اصرار كند و اين توجيهى شود بر اين كه آنان ارتداد خود را علنى سازند .
پس از اين ماجرا ، ابن عباس پيوسته ميگفت : مصيبت ، تمام مصيبت آن بود كه مانع شدند رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) وصيتش را بنويسد . ( 1 ) ( 1 ) . اين حديث را بخارى در 1 / 36 و شش جاى ديگر آورده و تا توانسته آن را كوتاه كرده است ! حديث نگاران ديگر مبسوطتر از او روايت كردهاند .
احاديث پيرامون شجرهى ملعونه در قرآن ، گمراهگران را معلوم ميكند
خداوند متعال ميفرمايد :
« وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلا طُغْيَاناً كَبِيراً ، هنگامى كه به تو [ اى پيامبر ! ] گفتيم : پروردگارت بر همهى مردم احاطه دارد ، و آن رؤيا را كه به تو نمايانديم ، و [ نيز ] آن درخت لعنت شده در قرآن را ،
--------------------------- 28 ---------------------------
جز براى آزمايش مردم قرار نداديم ، و ما آنان را بيم ميدهيم ، ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نميافزايد . » ( 1 ) ( 1 ) . سورهى اسراء / 60
سنيان روايت ميكنند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) اين آيه را به رهبران گمراه كننده از بنى اميه تفسير
نموده است .
در مجمع الزوائد 5 / 243 در حديثى كه آن را از ابو يعلى نقل و توثيق ميكند ، آورده است كه ابو هريره ميگويد : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در خواب ديد كه گويا بنى حَكَم بر منبرش بالا و پايين ميپرند ، صبح آن روز با عصبانيت فرمود : چرا بايد ببينم كه بنى حكم مانند ميمون از منبرم بالا ميپرند ؟
راوى ميافزايد : كسى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را پس از اين ماجرا تا زمانى كه از دنيا رفتند ، خندان نديد ! »
در همين منبع 5 / 240 از عبداللهبنعمرو روايتى را ميآورد و آن را صحيح ميشمارد ،
وى ميگويد : « نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نشسته بوديم و [ پدرم ] عمرو بن عاص رفته بود تا لباسش را به تن كند و به من بپيوندد . آن حضرت در اين حال فرمود : مردى ملعون بر شما وارد ميشود . به خدا قسم پيوسته هراسان بودم و بيرون و داخل را نگاه ميكردم [ كه ببينم چه كسى ميآيد ] تا اين كه فلانى وارد شد ، مقصود او حَكم است . »
المعجم الكبير 3 / 9 از امام حسن ( عليه السلام ) در پاسخ به اعتراض شخصى دربارهى صلح با معاويه ، نقل ميكند كه فرمودند : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در رؤيا بنى اميه را ديد كه يكى پس از ديگرى بر منبرش سخنرانى ميكنند . اين رؤيا ايشان را آزرد تا آنكه اين آيه نازل شد : إنَّا أعطَيناك الكَوثَر ، ( 2 ) ( 2 ) . سورهى كوثر / 1
همانا ما تو را كوثر داديم ، كه نام نهرى است در بهشت . همچنين اين آيات نازل گرديد : إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ، وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ، ( 3 ) ( 3 ) . سورهى قدر / 3 - 1
همانا ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم ، و تو چه ميدانى كه شب قدر چيست ؟ شب قدر برتر و بالاتر است از هزار ماه ، كه بنى اميه در آن حكومت ميكنند .
قاسم بن فضل [ كه از راويان اين حديث است ] ميگويد : ما حساب كرديم همان هزار ماه
--------------------------- 29 ---------------------------
بود ، نه كمتر و نه بيشتر . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز فضائل الاوقات بيهقى / 211 ، سنن ترمذى 5 / 115 ، المستدرك حاكم 3 / 170 وى آن را صحيح دانسته و احاديث ديگرى نيز آورده است ، ر . ك به 3 / 175 و 4 / 74
در فتح البارى 8 / 287 چنين روايت ميكند : « ابن عباس از عمر دربارهى آيهى أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ ، ( 2 ) ( 2 ) . سورهى ابراهيم ( عليه السلام ) / 28
آيا به كسانى كه [ شكر ] نعمت خدا را به كفران تبديل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند ، ننگريستي ؟ پرسيد كه منظور اين آيه چه كسانى هستند ؟ عمر گفت : مقصود ، آن دو گروه فاجرتر كه از بنى مخزوم و بنى اميه هستند ميباشد ، يعنى داييهاى من و عموهاى تو ! اما داييهاى مرا ، خداوند در جنگ بدر از ميان برد ، و ليكن به عموهاى تو تا چندى مهلت داده است ! »
ابن حجر در ادامه حديثى از حضرت امير ( عليه السلام ) ميآورد [ كه مقصود ، آن دو گروه فاجرتر ، يعنى بنياميه و بنى مغيره ميباشد ، اما بنى مغيره را خداوند در جنگ بدر ريشه كن نمود و ليكن بنياميه تا چندى مهلت داده شده اند ] و دربارهى آن ميگويد : « اين حديث در كتاب عبدالرزاق و نسائى و حاكم نيز هست ، علاوه بر آنكه حاكم آن را صحيح دانسته است . »
نگارنده : مقصود عمر از داييهايش ، بنى مخزوم است و عمر مادرش حنتمه را به آنها منتسب ميكرد . اما خالد بن وليد [ كه خود از بنى مخزوم بود ] اين انتساب را نميپذيرفت و عمر اين آيه
را ميخواند :
« لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِين . لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمر شَئٌْ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ ، ( 3 ) ( 3 ) . سورهى آل عمران / 128 - 127
تا خداوند برخى از كسانى را كه كافر شدند نابود كند ، يا آنان را خوار سازد تا نوميد بازگردند . هيچ يك از اين كارها در اختيار تو نيست ، يا [ خدا ] بر آنان ميبخشايد يا عذابشان ميكند ، زيرا آنان ستمكارانند . »
و ليكن معناى آيه [ آن گونه كه عمر براى شماتت خالد آن را شاهد ميآورد و چنين مينماياند كه خالد از اين كسانى است كه مقصود آيه هستند ، نميباشد ، بلكه ] اين است : خداوند اراده كرده برخى قبائل قريش را مهلت دهد ، وبرخى ديگر را با كشتن رهبرانشان و از ميان بردن سياسى
--------------------------- 30 ---------------------------
از ميدان به در برده ، از صحنهى مقابله با اسلام خارج كند . از اين رو در تاريخ ، نقش مهمى از
اينان نميبينيم .
گروهى از آنان بنو عبد الدار هستند ، كسانى كه سواركاران و جنگجويان قريش بودند و اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در بدر و احد بيش از ده تن از جنگ آوران آنان را كشت ، كه همگى جزء قهرمانان و پرچمداران قريش بودند .
گروهى ديگر بنو مغيره ، كه خاندان رياستمدار از بنى مخزوماند و پس از كشته شدن ابو جهل در جنگ بدر ، ديگر خبرى از آنان نيست . از ميانشان تنها يك جنگجو باقى ماند و او خالد بن وليد بود كه بعدها پسرش عبدالرحمن در خلافت طمع كرد و معاويه وى را كشت .
همچنين پس از ابو بكر و عمر ، دوران دو قبيلهى تيم و عدى نيز به سر آمد و فقط اميه و هاشم در صحنه سياسى باقى ماندند .
گرچه در منابع حديثى اهلسنت چنان كه گذشت مقصود از آيه تنها برخى از قبايل قريش عنوان شدهاند ، و ليكن در منابع و روايات ما ، رسولخدا و ائمه هدي ( عليهم السلام ) تأكيد دارند كه نه تنها بنى اميه و بنى مخزوم ، بلكه تمامى قريش ، مسئول و پاسخگوى كفران و تغيير نعمت الهى هستند .
امام صادق ( عليه السلام ) به عمرو بن سعيد كه از حضرت پيرامون همين آيه سؤال كرد ، فرمودند : « شما در مورد اين آيه چه ميگوييد ؟ پاسخ داد : ما ميگوييم كه آنان دو گروه فاجرتر قريش يعنى بنياميه و بنى مخزوم هستند . حضرت فرمود : بلكه مقصود تمامى قريش است . خداوند به پيامبرش فرمود : من قريش را بر عرب برترى دادم و نعمتم را بر آنان تمام كردم و رسولى برايشان فرستادم ، اما آنان كفران نعمت كردند و فرستادهى مرا تكذيب نمودند . » ( 1 ) ( 1 ) . تفسير عياشى 2 / 229 و نيز ر . ك به كافى 8 / 103
در كافى 8 / 345 از امام باقر ( عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمودند : « صبح هنگامى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) گرفته و غمگين بودند ، اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) خدمت ايشان عرض نمود : اى رسولخدا ! چرا شما را ناراحت و محزون ميبينم ؟ فرمودند : چرا چنين نباشم و حال آن كه ديشب در خواب ديدم بنى تيم و بنى عدى و بنى اميه از منبرم بالا ميروند و مردم را از اسلام به قهقرا به
--------------------------- 31 ---------------------------
جاهليت باز ميگردانند ، پرسيدم : پروردگارا ! اين رخداد در زمان حيات من است يا پس از مرگم ؟ فرمود : پس از مرگ . »
اهلسنت اين روايت را از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) صحيح مى دانند : خلافت پس از من سى سال است
مسند احمد 4 / 273 از نعمان بن بشير ميآورد : « با رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در مسجد نشسته بوديم . بشير بن سعد هم كه سخنان آن حضرت را به خاطر ميسپرد حضور داشت . ابو ثعلبه خشنى آمد و از بشير پرسيد : آيا گفتار رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى حاكمان را به ياد داري ؟ حذيفه
[ كه حاضر بود ] پاسخ داد : من خطبه ايشان را در خاطر دارم ، پس ابو ثعلبه نشست . حذيفه گفت : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود :
هر آن مقدارى كه خدا بخواهد نبوت ميان شما خواهد ماند ، و هنگامى كه اراده كند آن را برميدارد ، سپس خلافتى به شيوه نبوت ، آن مقدارى كه خداوند اراده نمايد خواهد بود ، تا آن زمان كه آن را بر اساس مشيت خود بردارد ، سپس پادشاهى ستمكارانهاى خواهد بود ، تا خداوند بساط آن را برچيند ، پس از آن سلطنتى جبارانه خواهد آمد ، كه آن را هم از ميان ميبرد ، در نهايت [ مجدداً ] خلافتى به شيوه نبوت خواهد بود .
حبيب بن سالم كه اين روايت را از نعمان نقل ميكند ميگويد : وقتى عمر بن عبد العزيز بر مسند خلافت تكيه زد ، يزيد بن نعمان بن بشير از ياران وى بود . اين حديث را براى يادآوري ، به او نوشتم و گفتم : اميدوارم حكومت عمر بن عبد العزيز ، آن حكومتى باشد كه بعد از آن دو پادشاهى ستمكارانه و جبارانه قرار دارد ! يزيد بن نعمان نامهى مرا نزد عمر بن عبد العزيز برد كه خوشايند و مسرّت وى را در پى داشت . » ( 1 ) ( 1 ) . على رغم آنچه برخى تصور ميكنند ، عمر بن عبد العزيز نيز بسان ديگر حاكمان اموي ، شخصيتى ظالم بوده است . علامهى اميني ( رحمه الله ) در مورد برداشته شدن بدگويى به حضرت امير ( عليه السلام ) توسط وي ، كلامى دقيق دارد كه شايسته است بدان مراجعه شود ، ر . ك به الغدير 10 / 266
امام زين العابدين ( عليه السلام ) دربارهى او ميفرمايند : هنگامى كه بميرد ، آسمانيان بر او لعنت ميفرستند ، ولى اهل زمين برايش استغفار ميكنند ، بصائر الدرجات / 170 . و نبايد فراموش كرد كه وى از سال 99 تا سال 101 هجرى كه از دنيا رفت ، به مدت دو سال خلافت امام باقر ( عليه السلام ) را غصب كرده است . م
--------------------------- 32 ---------------------------
طيالسى در مسند خود / 31 به نقل از معاذ بن جبل آورده است كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « خداوند اين امر را با نبوت و رحمت آغاز كرد ، سپس خلافت و رحمت خواهد بود ، پس از آن حكومتى ستمكارانه ، و بعد حكومتى جبارانه با زور و غلبه و فساد در زمين خواهد بود كه زنا كردن ، نوشيدن شراب و پوشيدن حرير را حلال ميشمارند ، در اين راه يارى ميشوند و پيوسته دنيا به كام آنان است ، تا خدا را ملاقات كنند . »
در سنن دارمى 2 / 114 از ابو عبيده از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) چنين ميآورد : « آغاز دينتان با نبوت و رحمت است ، سپس حكومت و رحمت ، بعد پادشاهياى كه هيچ خيرى در آن نيست ، سپس سلطنتى جبارانه كه شراب و حرير در آن روا شمرده ميشود . » ( 1 ) ( 1 ) . ابو يعلى در مسند 2 / 177 مشابه اين حديث را آورده است ، و نيز المعجم الكبير طبرانى 11 / 88 با اين تفاوت كه در آن چنين آمده است : سپس مانند خران به جان يكديگر ميافتند .
نگارنده : اين حديث صحيح است و بنى اميه را به عنوان « رهبران گمراه كننده » معرفى ميكند و تصريح دارد كه حكومت معاويه و تمام كسانى كه پس از وى تا عمر بن عبد العزيز آمدند ، حكومتى جبارانه ، ظالمانه و غير شرعى بوده است .
ابن حجر عسقلانى در فتح البارى 8 / 61 ميگويد : « اشاره وى [ ذو عمرو يمانى در روايت بخاري ( 2 ) ( 2 ) . 5 / 113
] بدين سخن [ كه هرگاه پاى شمشير به ميان آيد ، سلطنت و پادشاهى خواهد بود ] با حديثى كه احمد و اصحاب سنن آوردهاند و ابن حبان و ديگران آن را صحيح شمردهاند مطابقت دارد كه سفينه از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند :
خلافت پس از من سى سال است ، و پس از آن به حكومتى ظالمانه تبديل ميشود . »
البانى در صحيحه 1 / 742 مينويسد : « اين حديث را احمد ، ابوداود ، ترمذى و حاكم نقل كردهاند و دليل بر صدق نبوت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) است ، چون ابوبكر سال 11 هجرى بر مسند حكومت نشست و حسن بن علي ، سال 41 از خلافت كنارهگيرى كرد كه سى سال تمام ميشود . »
ما سنيان را با اين حديث [ كه خود صحيح ميدانند ] ملزم مينماييم تا بپذيرند حكومت معاويه و امثال وى نامشروع است . لكن ما خود آن را نميپذيريم ، چرا كه با وصيت متواتر رسولخدا ( صلى الله عليه وآله )
--------------------------- 33 ---------------------------
نسبت به اميرالمؤمنين و عترت ( عليهم السلام ) تعارض دارد ، همچنانكه آن را تلاشى براى خارج كردن
عمر بن عبد العزيز از دايرهى نكوهش عام و فراگير پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى بنياميه ميدانيم .
حكومت رهبران گمراهى و پيروان آنان تا ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ادامه دارد
مقدسى سلمى در عقد الدرر / 62 به نقل از حذيفه از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ميآورد : « بدا به حال اين امت از پادشاهان جبار كه چگونه ميكشند و چسان ميترسانند ، مگر كسانى را كه آشكارا از آنها اطاعت كنند . مؤمن پارسا ، با زبان خود تظاهر به دوستى ميكند ، اما قلباً از آنان
گريزان است .
پس آنگاه كه خداوند اراده كند دوباره اسلام را عزيز و سربلند گرداند ، تمام ستمگران را از بين ميبرد و اوست كه بر هر آنچه بخواهد قادر است ، و تواناست كه امتى را پس از فساد و تباهى اصلاح كند .
اى حذيفه ! اگر از دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد ، خداوند آن روز را آنقدر طولانى كند تا مردى از اهلبيتم حكمرانى نمايد . معركهها بر دست او واقع ميشود و اوست كه اسلام را پديدار ميكند . خداوند از وعدهاش تخلف نميكند و او سريع الحساب است .
مقدسى در ادامه مينگارد : حافظ ابو نعيم اصفهانى اين حديث را در صفة المهدى
آورده است . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز العرف الوردى في اخبار المهدى 2 / 2 ، البرهان متقى هندى / 92 ، ينابيع المودة / 448 و كشف الغمة 3 / 262
--------------------------- 34 ---------------------------
.
--------------------------- 35 ---------------------------
فصل دوم
دجال
دجال در نگرش مسلمين ، يهود و آن دسته از صحابه كه تحت تأثير انديشهى يهود بودند
--------------------------- 36 ---------------------------
دجال در نگرش اهلبيت ( عليهم السلام )
آنچه در منابع شيعيان دربارهى دجال و حركت وى بيان شده است ، با آنچه در احاديث سنيهاست ، از چند جهت تفاوت دارد :
1 . نزد ما شيعيان ، دجال يهودى است و بر ضد حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) دست به شورشى جهانى ميزند . اين رخداد پس از ظهور امام و برپايى دولت جهانى ايشان و نيز بعد از فرود آمدن حضرت عيسي ( عليه السلام ) از آسمان ، اتفاق ميافتد .
پيروان او يهوديان و ناصبيها هستند . ظاهراً دجال از پيشرفت دانش آن روزگار نيز استفاده ميكند و از فريبكارى و افسونگرى نيز بهره خواهد جست !
كمال الدين / 528 از عبداللهبنعمر نقل ميكند كه اكثر پيروان دجال يهوديان ، زنان و
اعراب هستند .
2 . احاديث شيعيان از عناصر اسطورهاى و افسانهاى دجال كه در منابع ديگران به وفور يافت ميشود ، عارى است .
3 . كعب الأحبار معتقد است كه شورش دجال بلافاصله پس از فتح قسطنطنيه است و قيامت پس از آن برپا ميشود . اما چنين پندارى در منابع ما مردود است ، چرا كه دولت عدل الهى زمانى طولانى استمرار خواهد داشت .
4 . در روايات ما ، دجال آخرين طاغوت و پيشواى گمراهى است .
در كافى 8 / 296 از امام باقر ( عليه السلام ) نقل ميكند كه فرمودند : « تا ظهور دجال ، براى هر كسى كه مردم را به سوى خويش بخواند ، كسانى خواهند بود كه با او بيعت كنند و هر كس پرچم گمراهى برافرازد ، صاحب آن طاغوت است . »
در بصائر الدرجات / 317 از امير المؤمنين ( عليه السلام ) نقل ميكند كه فرمودند : « پيش از آنكه مرا از دست بدهيد ، هر سؤالى داريد بپرسيد . به خدا سوگند ، از من دربارهى گروهى كه يكصد نفر را رهبرى ميكنند نميپرسيد ، مگر آنكه به شما خواهم گفت رهبر ودعوت كنندهى به آن كيست ، تا زمانى كه دجال خروج كند . »
--------------------------- 37 ---------------------------
5 . عمدهى دشمنان اهلبيت پيروان دجالاند .
در امالى شيخ طوسى 1 / 59 از رافع غلام ابوذر آمده است : « ابوذر ( رحمه الله ) را در حالى كه حلقهى در كعبه را گرفته و رو به جانب مردم كرده بود ديدم كه ميگفت : نزد كسى كه مرا ميشناسد من جندبام و براى آنكه مرا [ بدين نام ] نميشناسد ، ابوذر غفاري ، شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : هر كسى كه با من در اين زمان و با اهلبيتم پس از من بجنگد ، خداوند او را در آخرالزمان در ميان پيروان دجال قرار خواهد داد . همانا اهلبيتم در ميان شما همانند كشتى نوحاند كه هر كسى سوار آن شود ، نجات يافته و كسى كه سرپيچى كند ، غرق خواهد شد ، و بسان باب حطه [ در ميان بنياسرائيل ] هستند كه هر كه از آن وارد شود نجات يابد ، و هر آنكه داخل نشود هلاك گردد . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در امالى طوسى 2 / 74 و رجال كشى 1 / 115 . نظير آن در مصادر سنيان بدون ذكر دجال آمده است ، به عنوان نمونه : مسند شهاب 2 / 273 ، مناقب ابن مغازلى / 68 و 134 ، امالى شجرى 1 / 151 ، ميزان الاعتدال 1 / 482 ، مقتل خوارزمى 1 / 104 ، كشف الأستار هيثمى 3 / 222 . و نيز ر . ك به المستدرك 3 / 150 ، المعجم الصغير 1 / 139 و مجمع الزوائد 9 / 168 .
محاسن برقى 1 / 90 از امام صادق ( عليه السلام ) نقل ميكند : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : هر كسى با ما اهلبيت دشمنى كند ، خدا او را يهودى محشور گرداند . گفتند : اى رسولخدا ! حتى اگر شهادتين را بگويد ؟ فرمود : آري ، با اين دو كلمه تنها از ريخته شدن خونش يا از پرداخت جزيه - با حالت خوارى - جلوگيرى ميكند .
در ادامه فرمودند : هر كسى با ما اهلبيت دشمنى كند ، خدا او را يهودى محشور ميكند . پرسيدند : اى رسولخدا ! چگونه چنين ميشود ؟ فرمود : اگر دجال را دريابد ، به او ايمان ميآورد . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز ثواب الاعمال / 203
در رجال كشى 2 / 697 از امام صادق ( عليه السلام ) روايت ميكند : « خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از اجساد آفريد و آنها را در هوا قرار داد ، پس هر آنچه از آنان در آنجا يكديگر را شناختند ، در اينجا با هم الفت گرفتند و هر آنچه در آنجا يكديگر را نشناختند در اينجا دچار اختلاف شدند . هر كسى كه به ما اهلبيت نسبت دروغ دهد ، خداوند او را در روز قيامت نابينا و
--------------------------- 38 ---------------------------
يهودى محشور گرداند ، و اگر دجال را درك كند به او ايمان ميآورد ، و اگر او را درك نكند در قبر به او ايمان خواهد آورد . »
مشارق انوار اليقين / 52 از ابو سعيد خدرى از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند : « اى مردم ! هر كسى با ما اهلبيت دشمنى ورزد ، خداوند او را يهودى محشور كند و اسلامش نفعى برايش نخواهد داشت . اگر دجال را دريابد ، به او ايمان ميآورد ، و اگر بميرد خداوند او را از قبر برانگيزد تا به او ايمان آورد . » ( 1 ) ( 1 ) . فسوى در المعرفة و التاريخ / 833 آن را نقل ميكند .
معناى اين احاديث آن است كه ناصبيها در زمان حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) هم پيمانان و پيروان يهود خواهند بود .
6 . بر اساس روايات ما ورود به مدينه بر دجال حرام است كه مشابه آن را سنيان نيز روايت كردهاند .
شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه 2 / 564 نقل ميكند كه امام صادق ( عليه السلام ) دجال را ياد كرده فرمودند : « هر دشت و پهنهاى را زير پا مينهد مگر مكه و مدينه را ، زيرا كه بر هر گذرگاهى از گذرگاههاى مكه و مدينه فرشتهاى است كه آنجا را از طاعون و دجال حفظ ميكند . » ( 2 ) ( 2 ) . تهذيب الاحكام 6 / 12 و وسائل الشيعة 10 / 272
[ اهلسنت على رغم اينكه مشابه اين حديث را روايت كردهاند ] و ليكن مواردى را از آن استثناء كردهاند و بدين وسيله حرمت ورود وى به مدينه را نقض نمودهاند ، مواردى كه در روايات ما يافت نميشود . آنان چنين تصوير كردهاند كه دجال داخل مدينه ميشود .
7 . روايت مرسلى وجود دارد و از آن چنين فهميده ميشود كه دجال اهالى بصره را ميكشد .
در شرح نهجالبلاغة ابن ميثم بحرانى 1 / 289 آمده است : « وقتى جنگ اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) با اصحاب جمل تمام شد ، به منادى دستور دادند تا ميان اهالى بصره ندا دهد كه به خواست خدا از فردا تا سه روز نماز جماعت برگزار ميشود و بهانهاى براى شركت نكردن قابل قبول نيست ، مگر كسى عذر موجّه يا بيمارى داشته باشد ، پس [ تخلف نكرده و ] راهى براى مؤاخذهتان قرار ندهيد .
--------------------------- 39 ---------------------------
وقتى مردم گرد آمدند ، امام ( عليه السلام ) در مسجد جامع براى آنان نماز صبح گزارد ، بعد از اتمام نماز ايستاد و به ديوار سمت قبله در طرف راست مصلّا تكيه داد و سخنرانى كرد .
امام ( عليه السلام ) خدا را سپاس گفت و چنانكه شايستهى اوست ستود ، بر پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) درود فرستاد و براى مردان و زنان مؤمن و مسلمان طلب آمرزش كرد ، آنگاه فرمودند :
اى اهالى شهر زير و رو شده ، كه سه بار ساكنانش را زير و رو كرد و خدا براى چهارمين بار آن را زير و رو خواهد كرد ، اى سپاه آن زن و ياران آن حيوان [ شتر عايشه ] ! تا وقتى آن حيوان نعره ميزد ، جنگيديد ، اما چون پى شد ، پا به فرار گذارديد . اخلاق شما پست و آب آشاميدنيتان شور و ناگوار است . سرزمين شما متعفّنترين سرزمينهاى خدا و دورترين آنها از آسمان است . نه دهم شر و فساد در شهر شما نهفته شده است ، كسى كه در شهر شما باشد ، به خاطر گناه اوست ،
و آن كس كه بيرون برود ، عفو خداوند او را در يافته است ، گويى شهر شما را ميبينم كه آب تمام آن را فرا گرفته و همانند سينهى پرندهاى بر روى دريا ، از شهرتان چيزى بجز كنگرههاى مسجد ديده نميشود .
در اينجا احنف بن قيس برخاست و گفت : اى اميرمؤمنان ! اين اتفاق چه زمانى رخ ميدهد ؟ حضرت فرمود : اى ابا بحر ! بين تو و آن زمان قرنها فاصله است و تو هرگز آن هنگام را در نخواهى يافت . اما حاضران به غائبان برسانند تا به برادرانشان خبر دهند هنگامى كه ديدند كلبههاى بصره به خانه تبديل شد و نيزارهايش به كاخ ، پس فرار كنيد كه آن روز بُصيره [ بصرهى كوچك ] نداريد !
سپس به سمت راست رو كرده ، فرمود : فاصله شما با منطقه أبلة چقدر است ؟ منذر بن جارود گفت : پدر و مادرم فداى شما ، چهار فرسخ . فرمود : درست گفتي ، سوگند به خدايى كه محمد ( صلى الله عليه وآله ) را برانگيخت و با نبوت گرامى داشته ، به رسالت اختصاص داد و روحش را به بهشت برد ، هم چنانكه از من ميشنويد ، از ايشان شنيدم كه فرمودند : يا علي ! آيا ميدانى مسافت بين منطقهاى به نام بصره تا جايى كه أبلة ناميده ميشود ، چهار فرسخ است ؟ سرزمين أبلة محل ماليات بگيران خواهد بود و هفتاد هزار نفر از امتم در آن محل شهيد ميشوند كه مقام شهداى بدر را خواهند داشت .
--------------------------- 40 ---------------------------
منذر سؤال كرد : اى امير مؤمنان ! پدر و مادرم فداى شما ، چه كسى آنها را ميكشد ؟ فرمودند : برادران جن . آنان گروهى همچون شياطيناند ، سياه پوست ، بد بو و بسيار شرور هستند و غنيمت شان اندك است [ چرا كه اهتمام آنان به كشتن است نه كسب غنيمت ] . خوشا به حال كسى كه آنان را بكشد يا به دست آنان كشته شود . در آن زمان ، گروهى براى جهاد با آنها قيام ميكنند كه در چشم متكبران آن روزگار خوار و در زمين گمنامند ، ولى در آسمان مشهور . آسمان و اهل آن و زمين و اهل آن برايشان ميگريند .
در اين هنگام ديدگان حضرت پر از اشك شد و فرمود : اى بصره ! بدا به حال تو ، از لشكرى كه نه گرد و غبارى دارد ، و نه سر و صدايي .
منذر پرسيد : اى امير مؤمنان ! از آنچه فرموديد ، چه بر سر اهالى بصره بر اثر غرق شدن خواهد آمد ؟ و ويح و ويل يعنى چه ؟ فرمود : اينها دو در هستند ، ويح در رحمت و ويل در عذاب .
اى پسر جارود ! فتنههاى بزرگى به وقوع خواهد پيوست ، يكى از آنها آن است كه گروهى خواهند بود كه يكديگر را ميكشند ، و نيز فتنهاى كه در پى آن خانهها ويران ميشود ، اموال به غارت ميرود ، مردها كشته ميشوند و زنان اسير شده ، ذبح ميگردند . واى كه تا چه اندازه سرگذشت آن زنان عجيب است !
از ديگر فتنهها آن است كه دجال اكبر در آن منزل ميكند . او يك چشم است ، چشم راستش كور و چشم ديگرش گويا خون آلود است و از سرخى چونان لختهى خونى مينمايد . حدقهى چشمش چنان از كاسه بالا زده كه گويى دانه انگورى است كه روى آب آمده باشد . از اهالى بصره ، به تعداد شهداى أبلة از او پيروى ميكنند . انجيلهايشان را بر سينه دارند ، برخى كشته شده و بعضى ميگريزند . پس از آن زمين لرزهاى است ، سپس پرتاب ، به دنبال آن فرو رفتن زمين و در پى آن مسخ خواهد بود . آنگاه گرسنگى و قحطى شديدى پيش ميآيد و بعد از آن مرگ سرخ كه همان غرق شدن است ، خواهد بود .
اى منذر ! براى بصره سه نام ديگر در زُبُر اوّل آمده است كه كسى جز عالمان از آن آگاه نيست ؛ خريبه ، تدمر و مؤتفكه .
--------------------------- 41 ---------------------------
اى منذر ! قسم به كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد ، اگر بخواهم ميتوانم يك به يك خراب شدن مناطق را برايتان بگويم كه تا قيامت ، چه زمانى ويران ميشوند و چه هنگام آباد . نزد من در اين باره دانش فراوانى است ، اگر بپرسيد ، مرا بدان آگاه خواهيد يافت و هيچ اشتباهى در آن نخواهم داشت .
در اين هنگام مردى برخاست و گفت : يا اميرالمؤمنين ! اهل جماعت و اهل تفرقه و پيروان سنت و بدعت كيانند ؟ امام ( عليه السلام ) فرمودند : دقت كن ، حال كه از من پرسيدى بفهم و پس از من از احدى نپرس . اهل جماعت منم و پيروان مناند ، هرچند اندك باشند .
اين مطلب ، حق و به امر خدا و رسول اوست .
اما اهل تفرقه و اختلاف ، مخالفان من و مخالفان پيروان من هستند ، هرچند بسيار باشند .
پيروان سنت ، كسانى هستند كه به آنچه خدا و رسول سنت قرار دادهاند عمل ميكنند ، نه آنان كه به رأى و خواست خود رفتار ميكنند ، هر چند تعدادشان زياد باشد . » ( 1 ) ( 1 ) . از همان منبع در بحار الانوار 3 / 15 و 32 / 253
اين خطبه مرسل است و نميتوان بدان استدلال نمود ، مگر بخش نخست آن تا جايى كه ميفرمايد :
« همانند سينهى پرندهاى بر روى دريا ، از شهرتان چيزى بجز كنگرههاى مسجد ديده نميشود » چرا كه تاريخ نگارانى مانند ابن ابى الحديد و ابن منظور ، آن را نقل كردهاند .
نكتهاى در اينجا لازم به ذكر است : آن قسمتى از روايت كه سخن از دجال به ميان آورده مبهم است ، چون ممكن است مقصود از آن ، شورش زنگيان باشد كه رخ داده است ،
و اوصافى كه امام ( عليه السلام ) در آغاز خطبه براى دجال بيان ميفرمايند بر آن منطبق است ، آنجا كه ميفرمايند :
« آنان سياه پوست ، بد بو و بسيار شرور هستند و غنيمت شان اندك است . خوشا به حال كسى كه آنان را بكشد و يا به دست آنان كشته شود . »
8 . در روايات ما آغاز شورش دجال از شهر بلخ در كشور افغانستان است .
در بصائر الدرجات / 141 روايت ميكند كه مردى از اهالى بلخ نزد امام باقر ( عليه السلام ) آمد ، حضرت به
--------------------------- 42 ---------------------------
او فرمودند : « اى خراساني ! فلان منطقه را ميشناسي ؟ پاسخ داد : آري ، فرمودند : آيا فلان دره كه در آن منطقه قرار دارد و چنان اوصافى دارد را ميشناسي ؟ آن شخص گفت : آري ، ايشان فرمودند : دجال از آنجا خارج ميگردد . »
كمال الدين 1 / 250 در حديثى طولانى از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) از خداوند متعال روايت ميكند : « مردى از فرزندان امامحسين ( عليه السلام ) خارج ميشود . دجال از سمت مشرق از سيستان قيام ميكند ، و سفيانى ظهور خواهد كرد . » ( 1 ) ( 1 ) . المحتضر / 141 ، بحار الانوار 26 / 189 و 52 / 190 . در 51 / 68 آن را از كمال الدين نقل مى نمايد .
معناى اين حديث آن است كه حركت دجال از مناطق آن ديار آغاز ميشود .
9 . در روايات ما كسى كه دجال را ميكشد حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) است ، و حضرت عيسي ( عليه السلام ) ايشان را در اين راه يارى ميرساند .
در كمال الدين 2 / 335 از مفضل از امام صادق ( عليه السلام ) روايت ميكند كه فرمودند : « خداوند تبارك و تعالى چهارده هزار سال قبل از آفرينش مخلوقات ، چهارده نور را آفريد كه
ارواح ما بودند .
پرسيدند : اى فرزند رسولخدا ! اين چهارده نفر چه كسانى هستند ؟ فرمود : محمد ، علي ، فاطمه ، حسن ، حسين و امامان از نسل حسين . آخرينشان قائم است كه پس از غيبت قيام كرده ، دجال را ميكشد و زمين را از هر ستم و بيدادى پاك مينمايد . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز اثبات الهداة 1 / 517 و بحار الانوار 15 / 23
الكامل فى السقيفة اثر عماد الدين طبرى / 643 از امام زين العابدين ( عليه السلام ) روايت ميكند : « حق تعالى حلم و علم و شجاعت و سخاوت به ما داد ، و محبت بر دل مؤمنان نهاد ، و رسول و وصى او و سيدالشهداء و جعفر طيارِ در بهشت و دو سبط اين امت و مهدى كه دجال را بكشد از ماست . » ( 3 ) ( 3 ) . اين كتاب فارسى است و به قرن هفتم مربوط ميشود ، لذا عين عبارات ايشان را آورديم . م
10 . در روايات ما حضرت مسيح ( عليه السلام ) امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را در مقابل دجال يارى مينمايد .
شيخ صدوق ( رحمه الله ) در امالى / 224 از حماد و او از عبدالله بن سليمان كه كتابهاى آسمانى را خوانده بود ، چنين نقل ميكند : « در انجيل خواندهام [ كه خداوند ميفرمايد : ] اى عيسي !
--------------------------- 43 ---------------------------
نسبت به امر من جدّيت ورز و در آن سستى ننما و [ گفتار مرا ] بشنو و اطاعت كن . اى پسر آن بانوى پاكيزه ، پاكدامن و دوشيزه ! تو بدون پدر به دنيا آمدى و من تو را به عنوان نشانهاى براى جهانيان آفريدم ، پس تنها مرا بپرست و فقط بر من توكل كن . كتاب [ خدا ] را با جدّ و جهد بگير و آن را براى اهالى سوريه به زبان سريانى تفسير كن ، به تمام كسانى كه نزد تو هستند برسان كه من خداوندگار پايدار و به دور از زوال هستم . پيامبر مرا كه اهل ام القرى [ مكه ] و صاحب شتر ، زره ، تاج [ عمامه ] ، نعلين و عصا است تصديق نماييد ، همو كه چشمانش درشت و زيبا ، جبينش گشاده ، دو گونهاش برجسته ، بينياش كشيده و در وسط آن برآمدگى است ، دندانهايش با فاصله . . . داراى نسلى اندك است ، نسل او تنها از دخترى مبارك است كه براى آن دختر خانهاى در بهشت خواهد بود كه درآن نه سر و صدا است و نه خستگى و رنج . همچنانكه زكريا كفالت مادرت را عهده دار شد ، آن پيامبر نيز در آخرالزمان ( 1 ) ( 1 ) . آخرالزمان امرى نسبى است .
كفالت آن دختر مبارك را بر عهده خواهد گرفت . آن دختر دو جوجه [ فرزند ] دارد كه هر دو به شهادت ميرسند .
سخن آن پيامبر قرآن و دين او اسلام است و من سلام هستم ، طوبى براى آنكه دوران او را دريابد و گفتار او را بشنود .
مسيح به درگاه خداوند عرضه داشت : پروردگارا ! طوبى چيست ؟
خدا در پاسخ او فرمود : درختى است در بهشت كه من خود آن را كاشتهام ، بر تمامى بهشت سايه ميافكند ، ريشهى آن از رضوان و آب آن از چشمهى تسنيم است ، خنكاى آن چشمه خنكاى كافور است و طعم آن طعم زنجبيل ، هر كس از آن بنوشد تا ابد تشنه
نخواهد شد .
مسيح گفت : خدايا ! مرا از آن بنوشان .
خداوند فرمود : اى عيسي ! نوشيدن از آن چشمه بر بشر حرام است تا هنگامى كه آن پيامبر از آن بياشامد ، و آشاميدن از آن بر امتها حرام است تا زمانى كه امت او از آن بنوشند .
اى عيسي ! من تو را به سوى خود بالا ميبرم ، و در آخرالزمان تو را فرو خواهم فرستاد
--------------------------- 44 ---------------------------
تا از امت او شگفتيها ببينى و آنان را در مقابل دجال يارى نمايي . تو را در هنگام نماز
فرو ميفرستم تا با آنها نماز بگزاري . آنان امتى هستند كه مورد رحمت خواهند بود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز كمال الدين 1 / 159
11 . در روايات ما سخن از استمرار حيات پس از دجال است كه ردّى بر نظر كسانى است كه ميپندارند يأجوج و مأجوج پس از وى خواهند آمد و در پى آن زندگى پايان ميپذيرد و قيامت
برپا ميشود !
در كافى 5 / 260 از سيابه روايت ميكند كه مردى از امام صادق ( عليه السلام ) پرسيد : « فدايت شوم ، از گروهى ميشنوم كه ميگويند كشاورزى مكروه است .
امام ( عليه السلام ) فرمودند : زراعت كنيد و بكاريد . به خدا سوگند ، مردمان كارى حلالتر و پاكتر از آن انجام ندادهاند . به خدا قسم پس از خروج دجال نيز كشاورزى و كاشت نخل
خواهد بود . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز من لا يحضره الفقيه 3 / 250 ، تهذيب الاحكام 6 / 384 ، وسائل الشيعة 13 / 193 ، الغايات شيخ جعفر بن احمد قمى / 88 ، و به نقل از آن در بحار 103 / 68
12 . برخى روايات ما با روايات فراوان سنيان - كه دجال را از علائم قيامت قلمداد ميكند - موافقت دارد ، و ليكن بعضى سندهاى آن با اسناد نامقبول سنيها نزد ما مطابقت دارد و لذا در صحت آن روايات و نيز در ترتيبى كه دربارهى علائم قيامت در آنها آمده ، دچار مشكل مى شويم .
يكى از آن روايات آن است كه در غيبت شيخ طوسي / 267 از حضرت امير ( عليه السلام ) آمده كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند :
« ده رخداد پيش از قيامت حتمى است ؛ خروج سفياني ، دجال ، دود ، دابة الارض ،
خروج قائم ، طلوع خورشيد از مغرب ، فرود آمدن مسيح ، فرو رفتن زمين در مشرق ، فرو رفتن زمين در جزيرة العرب ، و خروج آتشى از سرزمين عدن كه مردم را به سمت محشر سوق ميدهد . »
13 . روايات اهلبيت ( عليهم السلام ) ضرر منافقِ در تشيع بر شيعيان را ، از ضرر دجال بيشتر ميشمارد .
صفات الشيعة شيخ صدوق / 14 از امام رضا ( عليه السلام ) روايت ميكند : « در ميان كسانى كه ادعاى
--------------------------- 45 ---------------------------
مودّت ما اهلبيت را دارند ، افرادى هستند كه فتنهى آنان براى شيعيان ، از فتنهى دجال سخت تر است !
[ راوى حديث ، حسن بن على خزاز ميگويد : ] عرضه داشتم : اى فرزند رسولخدا !
به خاطر چه چيزي ؟
فرمودند : به خاطر دوستى دشمنان ما و دشمنى دوستان ما ! وقتى چنين شود حق و باطل به هم آميخته و امر مشتبه ميگردد و لذا مؤمن از منافق شناخته نميشود . »
در احاديث ، دروغ پردازان به عنوان كسانى كه عرصه را براى پيروان دجال مهيا ميكنند ، معرفى شده اند .
كتاب سليم / 405 از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « براى دينتان از سه كس بر حذر باشيد ؛ از كسى كه قرآن را قرائت ميكند ، اما همين كه نشاط و خرّمى آن بر چهرهاش ديده شد ، شمشير به روى برادر مسلمانش كشيده و او رابه شرك متّهم مينمايد .
عرضه داشتم : يا رسول الله ! كدام يك از آن دو به شرك سزاوارتر است ؟ فرمودند : آنكه تهمت زده است .
[ دومين نفر ] كسى كه رخدادهاى روزگار او را [ به بازى گرفته ، ] خوار گرداند و هر امر دروغينى كه جلوه كند او دنبالهى آن را گرفته ، بيشتر گستراند ، اگر دجال را دريابد از او پيروى خواهد كرد .
[ سومين شخص ] كسى است كه خداى عزوجل به او قدرتى داده ، لذا ميپندارد كه فرمان بردارى از او اطاعت از خداست ، و سرپيچى از او سرپيچى از فرمان خدا . اين در حالى است كه او دروغ ميگويد چرا كه هيچ اطاعتى نسبت به مخلوقى در معصيت خالق نيست ، كسى كه سرپيچى خدا ميكند هيچ حق فرمان بردارى ندارد ، اطاعت تنها براى خدا ، پيامبرش و صاحبان امر - همان كسانى كه خدا با خود و پيامبرش قرين كرده و فرموده : أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمر مِنْكُمْ ، اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [ نيز ] اطاعت كنيد - است ، زيرا خدا تنها از آن جهت فرمان به اطاعت از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) داده است كه معصوم و پاك است و به معصيت خدا فرمان نميدهد ،
--------------------------- 46 ---------------------------
و نيز تنها از اين بابت دستور داده از صاحبان امر اطاعت شود ، كه معصوم و پاكند و به معصيت خدا امر نميكنند . »
ابنحماد نيز پارهاى از آن را در الفتن 2 / 520 آورده است ، او چنين روايت ميكند : « مردى است كه رخدادهاى روزگار او را [ به بازى گرفته ، ] خوار گرداند و هر امر دروغينى كه جلوه كند و پايان پذيرد دنبالهى آن را گرفته ، بيشتر ميگستراند ، اگر دجال را دريابد از او پيروى
خواهد نمود . »
14 . در احاديث ما آمده است كه بدترين مردمان پيشوايان گمراهياند و آنان دوازده نفرند ، شش تن از پيشينيان و شش تن از پسينيان ، و يكى از آنان دجال است .
خصال / 457 از ابو ذر از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « بدترين اولين و آخرين دوازده نفرند : شش تن از اولين و شش تن از آخرين ، سپس شش نفر نخستين را نام بردند : فرزند آدم كه برادرش را كشت ، فرعون ، هامان ، قارون ، سامرى و دجال ، كه نامش در پيشينيان است ، اما در زمره پسينيان خروج ميكند . . . »
كتاب سليم بن قيس ( رحمه الله ) / 161 از حضرت امير ( عليه السلام ) روايت ميكند : « در حالى كه شما [ سلمان ، ابوذر ، زبير و مقداد ] شاهد بوديد ، از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى آنان [ دوازده نفر كه در تابوتى در آتشاند ، شش نفر از اولين و شش نفر از آخرين ] پرسيدم و ايشان در پاسخ فرمودند :
اما پيشينيان : فرزند آدم كه برادرش را كشت ، فرعون فرعونها ، كسى كه با ابراهيم دربارهى پروردگارش ستيزه كرد ، دو مرد از بنى اسرائيل كه كتاب خود را تحريف و سنّتهايشان را دگرگون كردند ، يكى از آنان مردمان را يهودى كرد و ديگرى مردمان را به كيش نصارى در آورد ، ششمين آنان هم ابليس است ، و دجال از جمله آخرين ميباشد . . . . »
--------------------------- 47 ---------------------------
نگرش يهود نسبت به دجال
1 . دجال ، مهدى موعود يهود :
مناوى در فيض القدير 3 / 718 از بسطامى چنين نقل ميكند : « دجال ، مهدى يهود است و آنان انتظار وى را ميكشند ، چنانكه مؤمنان منتظر مهدى هستند ! وى از كعب الأحبار روايت ميكند كه دجال مردى است كور ، با قدى بلند و سينهاى پهن . او ادعاى خدايى ميكند . كوهى از نان و كوهى از انواع ميوهها را به همراه دارد . اصحاب عيش و خوش گذرانى همه در نزد او بر طبلها زده ، به كار ساز و آواز و نواختن تار و طنبور مشغولند . هر كسى صداى او را بشنود ، از وى دنباله روى ميكند ، مگر آن كسى كه خدا حفظ كند .
وى ميگويد : از نشانههاى خروج دجال ، وزيدن بادى مانند باد قوم عاد و شنيدن فريادى مهيب است . اين اتفاق زمانى ميافتد كه امر به معروف و نهى از منكر ترك شود ، زنا و خونريزى زياد گردد ، و عالمان به ستمگران متمايل شده ، نزد پادشاهان آمد و شد
داشته باشند .
دجال از سمت مشرق و از روستايى به نام دسر ابادين و از شهر هوازن و شهر اصفهان سوار بر الاغى خروج ميكند ، با دست خود ابر را ميگيرد ، و تا برآمدگى روى پايش در دريا فرو ميرود . مردم بسيارى زير گوش الاغش پناه ميگيرند . او چهل روز روى زمين ميماند . سپس خورشيد در يك روز ، سرخ گون ، روز ديگر به رنگ زرد ، و سومين روز به رنگ سياه
طلوع ميكند .
آنگاه مهدى و لشكر او به دجال ميرسند ، او ازياران دجال سى هزار نفر را ميكشد كه در پى آن دجال شكست ميخورد ، سپس عيسى به زمين فرود ميآيد ، در حالى كه عمامه سبزى بر سر دارد و شمشيرى به ميان بسته است ، بر روى اسبش نشسته و دشنهاى در دست دارد ، پس به سوى دجال ميآيد و بر او ضربه ميزند و از پاى در ميآورد . »
2 . يهوديان دجال را پادشاه آخرالزمان ناميدند !
الدرالمنثور 5 / 353 مينويسد : « ابن منذر از ابن جريح دربارهى اين آيه : لَخَلْقُ السَّمَوَاتِ
--------------------------- 48 ---------------------------
وَالأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ ( 1 ) ( 1 ) . سورهى غافر / 57
، قطعاً آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر [ و شكوهمندتر ] از آفرينش مردم است ، روايت كرده است : يهوديان ميگويند : در آخرالزمان پادشاهى از ميان ما خواهد آمد كه دريا تا دو زانوى اوست و ابر نزديك سرش ، پرنده را در ميان آسمان و زمين ميگيرد ، كوهى از نان و چشمهاى با خود به همراه دارد . پس اين آيه نازل شد . »
سيد ابن طاووس در اقبال الاعمال 2 / 319 جريان مناظره و گفتگوى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) با علماى نجران را نقل كرده ، مينويسد : « يكى از آنان كه حارثه نام داشت ، مسلمان شد و به نجرانيان گفت : اى قوم ! شما را بر حذر ميدارم از اينكه يهوديانى را كه پيش از شما بودند اسوه و الگو قرار دهيد ، آنان به دو مسيح هشدار داده شدند : مسيح هدايت و مسيح ضلالت ، و براى هر كدام نشانه و علامتى قرار داده شد . آنها مسيح هدايت را انكار كرده ، تكذيب نمودند و به مسيح ضلالت كه دجال بود ايمان آوردند و انتظارش را ميكشيدند ، در فتنه غوطه خوردند و بر تازه مولود آن سوار شدند . پيش از آن نيز كتاب خدا را پشت سرشان انداختند ، و پيامبران او و بندگانى را كه بر پا دارندگان عدالت بودند كشتند ، پس خداوند عزوجل پس از آنكه بر آنان اتمام حجت كرد ، بصيرت را از آنها سلب نمود و اين به خاطر اعمال خود آنان بود . و به جهت ظلم و جورى كه روا ميداشتند پادشاهى را از آنان گرفت و به ذلت و خوارى دچارشان كرد . »
در اين روايت آمده است كه بزرگ آنها كه عاقب نام داشت گفتار حارثه را انكار نكرد ، بلكه صرفاً نسبت به تطبيق مسيح هدايت بر رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) اعتراض كرد . معناى اين سخن آن است كه عاقب به بشارتى نبوى كه نزد آنان نسبت به پيامبر و دجالى وجود داشته ، اذعان داشته است و خواهد آمد كه آنان مسيح ( عليه السلام ) را مشيح [ كسى كه چيزى را لمس ميكند ] و مجدّف [ كسى كه داد و فرياد ميكند ] ناميدند و مقصودشان آن است كه او - پناه بر خدا - مسيح ضلالت و دجال است .
طبرى در تاريخ 1 / 12 مينويسد : « مسيحيان يونانى چنين پنداشتند كه يهوديان سالهاى ما بين تاريخ خود و تاريخ مسيحيان را كاستهاند تا پيامبرى عيسى بن مريم ( عليه السلام ) را انكار كنند ، زيرا صفت و وقت مبعث وى در تورات مشخص بوده است . آنان گفتند : هنوز آن
--------------------------- 49 ---------------------------
وقتى كه در تورات براى آمدن عيساى موصوف به آن اوصاف معين شده ، نرسيده است . آنها چنين ميانگارند كه منتظر خروج و دوران او هستند . به پندار من كسى كه آنان انتظارش را ميكشند و ادعا ميكنند كه صفت وى در تورات هست ، همان دجال است كه پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) براى امت خويش وصف كرده و فرموده است كه غالب پيروان او يهودياناند و اگر او عبدالله بن صياد باشد ، از نسل يهود است . »
3 . آن دجالى كه انبياى الهي ( عليهم السلام ) مردمان را دربارهى او هشدار دادهاند شخصى مذموم است . اين در حالى است كه يهوديان دربارهاش تعصب ورزيدند ، چرا كه اعتقاد داشتند او پادشاهى يهودى است و خدا وى را مانند حيوانى وحشى براى خوردن دشمنانش
خواهد فرستاد !
يهوديان به واسطهى آن دسته از صحابه كه تحت تأثير خود داشتند ترس و بيم از دجال را در ميان مسلمانان نشر دادند ، تا اينكه خاخام كعبالاحبار از راه رسيد و دستگاه خلافت او را مرجع دينى مسلمانان قرار داد ، او هم به نشر اسرائيليات و گسترانيدن عقيدهى يهود در مورد دجال پرداخت ، گرچه ميكوشيد باور آنان را با چهرهاى ديگر اظهار نمايد تا مبادا حقيقت او براى مسلمانان آشكار گردد ، از اين رو به تناقض گويى دچار شد !
4 . كعبالاحبار ميپندارد دجال شيطانى است كه در جزيرهاى در قيد و بند ميباشد و بعدها آزاد خواهد شد .
ابنحماد در الفتن 2 / 541 از كلاعى رفيق كعبالاحبار نقل ميكند : « دجال انسان نيست بلكه شيطانى است كه در جزيرهاى در هفتاد حلقه زنجير بسته شده است ، معلوم نيست كه چه كسى او را در قيد و بند كرده است ، آيا سليمان بوده يا شخصى ديگر ؟ چون وقت ظهورش فرا رسد ، خدا در هر سالى يك حلقه از او باز خواهد كرد ، وقتى ظهور كند ماده الاغى كه فاصله بين دو گوش آن چهل ذراع به ذراع خداوند است ، نزد او خواهد آمد كه اين براى سوارى تيز رو مقدار يك فرسخ است ، پس بر پشت آن منبرى از مس قرار داده ، روى آن مى نشيند ، قبائل جن با او بيعت ميكنند ، گنجهاى زمين را براى او خارج مينمايند و مردم را
--------------------------- 50 ---------------------------
به خاطر او ميكشند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز فتح البارى 13 / 277
5 . يهوديان از همان زمان پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ترس و بيم از دجال را نشر دادند .
در مناقب ابن شهر آشوب 1 / 129 آمده است : « عربى بيابانى نزد رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! به ما خبر رسيده كه مسيح - يعنى دجال - براى مردم و در حالى كه همه در معرض نابودى هستند ، نان و آبگوشت ميآورد ، آيا نظر شما اين است كه زهد ورزم و از خوردن آن بپرهيزم ؟ آن حضرت خنديدند و فرمودند : خداوند با هر آنچه [ ساير ] مؤمنين را بدان بينياز گرداند ، تو را نيز بينياز خواهد كرد . »
الفتن 2 / 581 روايتى را از ابو عمرو شيبانى مى آورد كه هيثمى در مجمع الزوائد 7 / 338 آن را توثيق ميكند ، وى ميگويد : « با حذيفه در مسجد نشسته بودم كه عربى بيابانى شتابان آمد و مقابل او ايستاد و پرسيد : آيا دجال خروج كرده است ؟ حذيفه گفت : من از غير دجال بيشتر ميهراسم تا از او ، دجال چيست ؟ فتنهى او تنها چهل روز خواهد بود . . . » ( 2 ) ( 2 ) . مشابه آن در المصنف ابن ابى شيبه 8 / 653
نگارنده : ببينيد كه تبليغات يهود دربارهى دجال حتى به عربهاى بيابانى رسيده است و گذشت كه آن مرد عرب بيابانى او را تنها با نام مسيح نام برد ، آن گونه كه از يهوديان و يا از صحابهاى كه تحت تأثير آنان قرار گرفته بودند شنيده بود . معناى اين مطلب يكى آن است كه يهود در گسترش فرهنگ رعب و وحشت از دجال ، چنان به مقصود خود نائل شده بودند كه اين فرهنگ حتى به اعراب بيابان هم رسيده بود ، و ديگر آنكه صحابهاى كه تحت تأثير يهوديان بودند آرامش دادنهاى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) را كتمان نمودند و فرهنگ ترسانيدنى را كه از يهود فرا گرفته بودند ، گسترش ميدادند !
ابن ابى شيبه در المصنف 8 / 649 جريانى را آورده كه باعث تعجب است ، وى مينويسد : « عايشه ميگويد : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نزد من آمد در حالى كه من گريه ميكردم ، پس فرمود : چرا گريه ميكني ؟ پاسخ دادم : اى پيامبر خدا ! به ياد دجال افتادم . فرمود : گريه نكن ، زيرا اگر در زمانى كه من زندهام خارج شود ، من شرّ او را از شما باز خواهم داشت ، و اگر بميرم پروردگارتان
--------------------------- 51 ---------------------------
يك چشم نيست .
به همراه دجال يهوديان اصفهان خروج خواهند كرد . او خواهد آمد تا اينكه به حومهى مدينه برسد و در آن روزگار ، مدينه هفت در و بر هر درى دو فرشته خواهد داشت ، پس مردمان شرور مدينه نزد او ميروند ، او خواهد رفت تا آنكه به لُد [ منطقهاى در نزديكى بيتالمقدس ] برسد ، در اين هنگام عيسى بن مريم فرود آمده ، او را ميكشد و در زمين چهل سال يا نزديك به آن ، به عنوان پيشوا و دادگرى عدل گستر ، زندگى خواهد كرد . » ( 1 ) ( 1 ) . نظير آن در مسند احمد 6 / 75
گريهى عايشه دليل بر آن است كه وى نيز تحت تأثير سخنان يهود قرار داشته و آنها را تصديق مينموده است و لذا پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) او را آرامش دادند . البته او با وجود اين ، باز هم مردمان را از دجال ميترسانيد !
ضحاك در الآحاد و المثانى 6 / 208 نقل ميكند كه « عايشه و حفصه ، سوده را در حالى كه خود را آراسته بود مشاهده كردند ، به او گفتند : دجال خارج شد و سوده را ترس فرا گرفت . وى زنى بلند قامت بود و [ تا اين را شنيد ] به خيمهاى كه براى ذخيره سازى هيزم تعبيه شده بود رفت ، حفصه ميگويد : ما خنديديم ، پس پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) در حالى كه سوده به خود ميلرزيد ، وارد [ خيمه ] شدند ، ايشان فرمود : چه چيزى برايت پيش آمده ؟ او در پاسخ گفت : اى رسولخدا ! دجال خارج شده است ؟ ايشان فرمود : نه ، و ليكن خارج ميشود ، و دست سوده را گرفته ، [ از خيمه ] بيرون بردند و با آستين لباسشان از چهره و پوشش او ، آثار دود و تار عنكبوت را زدودند . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز ر . ك به السيرة النبوية ابن كثير 4 / 644
6 . يهوديان در حجةالوداع نيز مسلمانان را از دجال ميهراسانند !
بخارى در صحيح 5 / 125 از عبدالله ابن عمر روايت ميكند : « در حجةالوداع در حالى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در ميان ما بود مشغول صحبت بوديم و نميدانستيم كه حجةالوداع چيست ! آن حضرت حمد و ثناى الهى را به جاى آوردند ، سپس سخن از مسيح دجال به ميان آوردند و پيرامون آن مطالب بسيارى فرمودند ، و اين چنين ادامه دادند :
--------------------------- 52 ---------------------------
خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد ، مگر آنكه امتش را از دجال بر حذر داشت ، نوح و پيامبران پس از وى امت خود را از او بر حذر داشتند . او در ميان شما خروج ميكند ، هر چه دربارهى او برايتان پوشيده باشد اين مطلب پوشيده نيست كه پروردگارتان يك چشم نيست - و اين را سه بار گفتند - ، در حالى كه چشم راست دجال كور است و به انگورى ميماند كه بر روى آب آمده باشد .
بدانيد ، خداوند بر شما [ براى هميشه ، ريختن ] خون و [ تصرف در ] مال يكديگر را حرام كرده است ، آن چنان كه [ ريختن خون و تصرف در مال ] در اين روز ، در اين سرزمين و در اين ماه حرام است . آيا رساندم ؟
گفتند : آري ، فرمود : خدايا ! تو گواه باش - و اين عبارت را سه مرتبه فرمودند - [ و ادامه دادند : ] واى بر شما - و يا بدا به حالتان [ ترديد از راوى است ] - ، مراقب باشيد كه پس از من به كفر باز نگرديد كه برخى گردن برخى ديگر را بزنند . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در مسند احمد 2 / 135 ، مجمع الزوائد 7 / 338 - وى آن را صحيح ميشمارد - المعجم الكبير 12 / 275 ، مسند ابو يعلى 9 / 435 و تاريخ مدينة دمشق 45 / 324
معناى اين مطلب آن است كه احاديث پيرامون دجال در حجةالوداع يعنى نزديك وفات پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) منتشر بوده است ، و چه بسا آن عربهاى بيابانى در همين برهه خدمت آن حضرت ميرسيدند ، و شايد به هراس افتادن سوده توسط عايشه و حفصه نيز در اين برهه بوده است ، و نيز گفتار برخى صحابه ، مانند كلام عبدالله بن حرث بن جزء ، وى ميگويد : « ما هيچ ترس و بيم و لرزهاى را در مدينه احساس نميكرديم ، مگر آنكه ميپنداشتيم همان دجال است ، اين به خاطر آن بود كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) براى ما از او سخن ميگفت و [ دوران ] ما را به دوران او نزديك قلمداد ميكرد . » ( 2 ) ( 2 ) . مجمع الزوائد 7 / 336
بر اين اساس هيچ استبعادى ندارد كه انتشار قرب خروج دجال ، از ابزارى باشد كه يهوديان و طلقاء ، در دو ماه پايانى زندگانى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) و با هدف سيطره بر حكومت پس از ايشان
به كار بستهاند .
7 . يهوديان حضرت مسيح ( عليه السلام ) را دجال ناميدند و راويان وابسته به دستگاه سلطه نيز از آنها
--------------------------- 53 ---------------------------
پيروى كردند ! آنان براى اين مطلب چنين تعليل آوردند كه يكى از چشمان او نابينا است و ديگرى به خون آغشته ، چنان كه سرخ مينمايد . ( 1 ) ( 1 ) . ر . ك به الفتن 2 / 518
راويان وابسته حتى اين نشانه را به پيامبر ( صلى الله عليه وآله )
نسبت دادند !
اين در حالى است كه اهلبيت ( عليهم السلام ) او را ، تنها دجال ناميدند و هرگز نام مسيح را بر او ننهادند . لذا سنت صحيح نبوى را بايد نزد اهلبيت ايشان يافت نه ديگران .
8 . منابع يهوديان و مسيحيان از دجال به عنوان شخصى منتظَر ياد ميكنند .
يكى از امورى كه گفتار اسقف اعظم نجرانيان ، همو كه اسلام آورد [ و كلام او پيشتر گذشت ] را تأييد ميكند ، آن است كه پيامبران يهود آنان را به دو مسيح بشارت دادهاند ، مسيح هدايت و مسيح گمراهى و آن دو به مشيح موعود و مجدّف وصف شدهاند ، و از دجال به پيامبر دروغ پردازى كه عرصه را براى پيامبر وحشى آماده ميكند ، تعبير شده است !
در كتاب مقدس چاپ مجمع الكنائس الشرقية / 126 آمده است : « در سفر اشعياى نبى چنين نوشته : اين منم كه پيامبرم را پيش از تو ميفرستم تا راه را براى تو آماده سازد . »
در همان كتاب / 818 ذيل عنوان « پيامبر دروغ پرداز ، وحشى را خدمت ميكند » آمده است :
« و حيوان وحشى ديگرى را ديدم كه خارج از زمين بود و دو شاخ شبيه به شاخهاى گوسفند داشت و چونان اژدها سخن ميگفت . و آن وحش ديگر تمامى اختيارات وحش اول را در حضور او دارد . زمين و اهل آن براى وحش اول به سجود در ميآيند ، همو كه از بيمارى مهلكش بهبودى يافت . او امور خارق العادهى عظيمى را با خود دارد ، در مقابل ديدگان مردم آتشى از آسمان بر زمين ميفرستد ، و با آن امور خارق العاده كه ميبايست تنها در حضور وحش اظهار نمايد ، مردمان را گمراه خواهد كرد . »
در حاشيه همان كتاب / 818 آمده است : « اين وحش دوم كه در خدمت وحش اول است ، پيامبر كذاب ناميده ميشود ( ر . ك به رؤ 16 / 13 و 19 / 20 و 20 / 10 ) . اين پيامبر دروغ پرداز پيامبران كذاب و مسيحان دجال كه
--------------------------- 54 ---------------------------
در انجيل متى 24 / 11 و 24 خبر آمدن آنان آمده است ، را به ياد مردم ميآورد تا علامت و بشارتى نسبت به بازگشت مشيح حقيقى باشد . »
در انجيل متى از كتاب مقدس / 115 آمده كه پيلاتس حاكم به كاهنان گفت : « من با يسوع كه به او مسيح گفته ميشود چه كنم ؟ همه پاسخ دادند : او بايد به دار آويخته شود ! پيلاتس گفت : چه كار بدى انجام داده است ؟ كاهنان يك صدا فرياد برآوردند : او بايد به دار آويخته شود . هنگامى كه پيلاتس دانست سخنانش هيچ فايدهاى ندارد ، دستانش را با آب در حضور همگان شست و گفت : من از ريختن اين خون برى هستم ، شما خود دانيد ، كاهنان همه در جواب گفتند : خون او به پاى ما و فرزندان ماست ! پس باراباس [ مجرمى كه يهوديان خواستار آزادى او بودند ] را آزاد كرد ، اما يسوع را تازيانه زد و او را براى به دار آويختن
تسليم نمود . »
در پاورقى آن آمده است : « اين فرياد يهوديان ريشههايى در عهد قديم نيز دارد ( 2 صم 1 / 13 - 16 و 3 / 29 وار 51 / 55 و لو 23 / 28 ) . پس يهوديان در مقابل خود يك دو راهى دينى دارند كه فراتر از رويكردى سياسى ميطلبد ؛ آنان يا بايست بپذيرند كه يسوع همان مشيح موعود است ، و يا اينكه او مجدّف بوده و لذا بايد خواهان مرگ او باشند . »
شارحان غربى كتاب مقدس اعتقاد به مسيح دجال را اين گونه تفسير نمودهاند كه از ظلم و فشار يهود نشأت گرفته است . در مقدمهى كتاب مقدس چاپ مجمع الكنائس الشرقية / 19
آمده است :
« اين امر در باور يهوديان روز به روز رسوخ بيشترى مييافت كه خداوند نسبت به خنثى كردن خطر وجود بت پرستان در سرزمين مقدس ، هرگز درنگ نخواهد نمود ، و عدالت را دوباره بر پا داشته ، امتيازات يهود را باز خواهد گرداند ، چرا كه ملكوت خود را بر روى زمين چنان ميگستراند كه چشمها را به تعجب وا ميدارد . اين مداخله [ ى خداوند ] منعى براى شدائد و نا آراميها بوده ، و دوران جديدى خالى از شرّ و گناه را خواهد آغازيد ، و در نهايت ، اين فزونى مصائب و پيشامدهاى ناگوار - كه هلاكت دشمنان خدا را به دنبال دارد - است كه فرا رسيدن آن دوران را خبر ميدهد . . .
اين باورهاست كه موجب شكل گيرى چنين نظراتى براى يهوديان متأخر در امور مربوط به زمانهاى اخير شده است . . . در آن دوران مشيح نصيب زيادى در
--------------------------- 55 ---------------------------
تمامى آراء ندارد ، چرا كه مؤلفان اسفار هنگامى كه دربارهى او سخن ميگويند ، از اينكه او را مشيحى دنيوى كه يهوه او را مسح نموده و يا به عبارتى ديگر پادشاهى از نسل داود كه اقداماتى سياسى و لشكرى انجام ميدهد ، تا به يارى خداوند سرزمين را آزاد سازد و موجبات شكوفايى آن را فراهم آورد ببينند ، خوددارى ميكنند . »
نگارنده : اين تحليل از آنِ روشنفكران غربى است ، و ليكن نظر صحيح همان است كه پيش از اين گذشت . پيامبران يهود ، آنان را پس از مسيح به دو مسيح بشارت دادهاند : مسيح هدايت و مسيح گمراهي ، مسيح هدايت حضرت عيسي ( عليه السلام ) است كه با كشيدن دست شفا ميدهد ، و مسيح گمراهى همان دجال موعود است كه آخرين پيشواى ضلالت بوده و در مقابل مهدى موعود ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) قيام خواهد كرد .
و اگر بشارت آنان به بعد از زمان حضرت عيسي ( عليه السلام ) بازگردد ، مقصود از مسيح هدايت رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) خواهد بود ، زيرا ايشان نيز به مانند مسيح با كشيدن دست شفا ميدهند .
اعتقاد به دجال نزد دستگاه خلافت ، كانون اسرائيليات !
1 . احاديث سنيان پيرامون دجال در عين فراوانى داراى تضادها و تناقضهاست ، جالب آنكه تمام آنها نزد ايشان صحيح است ! عمدهى اصول احاديثِ اين موضوع ، به كعبالاحبار ، عمر بن خطاب و تميم دارى بازگشت ميكند ! اهلسنت از آنجا كه اين روايات بر اساس مبانى شان صحيح است ، آنها را با تمام خرافات و تناقضاتش پذيرفتهاند ، و بدين صورت بدعت نزد آنان به دين تبديل شد ، و آنها آن را به اسلام و پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نسبت دادند !
كعبالاحبار به آنان گفت : دجال در يكى از جزاير يمن محبوس است ، تميم دارى گفت : در جزيره اى در بحر متوسط ، عمر هم گفت : او در مدينه متولد شده و وى او را ديده است . اهلسنت همه را تصديق كردند !
2 . آنان با رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) مخالفت نمودند و دجال را خطرناكتر از پيشوايان ضلالت عنوان كردند ! اين در حالى است كه خود ، با اسنادى صحيح روايت ميكنند كه رهبران گمراهى خطرى بيش از دجال دارند ، و سخن حذيفه به آن مرد عرب بيابانى - كه شتابان آمد و دربارهى دجال
--------------------------- 56 ---------------------------
پرسيد و او در پاسخ گفت : دجال چيست ؟ ! فتنهى او تنها چهل روز است - پيش از اين گذشت . ليكن آنان اصرار دارند بر اين كه دجال خطرناكترين فتنههاست !
با اين وجود ابنحماد در الفتن 2 / 518 از هشام بن عامر روايت ميكند : « از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) شنيدم كه ميفرمود : در فاصلهى ميان آفرينش آدم تا قيامت ، امرى مهمتر از دجال خواهد بود . »
ابن سعد در الطبقات الكبرى 7 / 26 از همو نقل ميكند : « شما مردم به جاى اينكه سراغ من آييد ، نزد گروهى از اصحاب رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) مى رويد كه بيش از من همنشينى آن حضرت نكردند ، و مانند من سخنان ايشان را به خاطر نسپاردند ، من از ايشان شنيدم كه ميفرمود : در فاصلهى ميان آفرينش آدم تا قيامت ، فتنهاى عظيمتر از دجال خواهد بود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به المصنف ابن ابى شيبه 8 / 648 ، مسند احمد 4 / 19 ، صحيح مسلم 8 / 207 ، مسند ابو يعلى
3 / 126 و المعجم الكبير 22 / 174 . حاكم در المستدرك 4 / 528 روايت را به مانند ابن ابى شيبه نقل و آن را بنابر شرط بخارى تصحيح ميكند . الفردوس 4 / 340 مانند روايت ابنحماد را ميآورد ، و الجامع الصغير 2 / 489 آن را از احمد و مسلم نقل و تصحيح مينمايد .
بنگريد كه راوى اين حديث هشام بن عامر چسان راويان را به خاطر آنكه او را ترك كرده و از او روايت نميكنند سرزنش ميكند و مدعى است كه خود ، از ديگر راويان كه مردم به سراغشان ميروند و آنان را بر او برترى ميدهند روايات را بهتر در خاطر دارد . او خود صحابى كم سن و سالى بوده و در خط بنياميه سير ميكرده ، و لذا به ترويج احاديث آنان ميپرداخته است ، و همين امر در اينكه مردمان او را ترك نموده ، احاديث سايرين را بر او ترجيح دهند ، كفايت ميكند .
الفتن 2 / 517 از ابو امامهى باهلى نقل ميكند : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) براى ما خطبهاى خواند و اكثر آن را به هشدار پيرامون دجال اختصاص داد ، پارهاى از آن خطبه چنين بود : اى مردم ! هيچ فتنهاى در زمين بالاتر از فتنهى دجال نيست و خداى تعالى هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد ، مگر آنكه امتش را از او بر حذر داشت ، و من آخرين پيامبر و شما آخرين امتها هستيد ، دجال بدون ترديد در ميان شما خروج خواهد كرد . حال اگر در حالى كه من در ميان شما هستم قيام كند ، من به جاى هر مسلمانى به احتجاج با او خواهم پرداخت ، و ليكن اگر پس از من خارج شود ، هر كسى خود چنين وظيفهاى دارد و خداوند جانشين من بر هر مسلمانى است . هر كس از شما كه او را مشاهده نمود آب دهان بر صورتش بيندازد و آيههاى آغازين
--------------------------- 57 ---------------------------
سورهى كهف را قرائت كند . »
3 . عالمان وابسته به دستگاه سلطه با قصد تقرب به درگاه خداوند ( ! ) در ترويج ترس و بيمى ديني ( ! ) با يكديگر مسابقه گذاردند . و در ميان آنان ، اين بخارى و مسلم هستند كه گوى سبقت را ربودند !
مسلم در صحيحش 8 / 197 از نواس بن سمعان ميآورد : « يك روز صبح رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دجال را ياد نموده و او را حقير و دوران او را نزديك دانستند ، چنان كه ما پنداشتيم او در جانب نخل هاست ، زمانى كه [ بار ديگر ] خدمت ايشان رسيديم ، اين [ ترس و اضطراب ] را در ما مشاهده كرد و فرمود : چه چيزى برايتان پيش آمده است ؟ گفتيم : اى پيامبر خدا ! صبح هنگامى شما دجال را ياد كرديد و شأن او را حقير و دوران او را نزديك دانستيد ، چنان كه ما پنداشتيم او در جانب نخل هاست !
ايشان فرمودند : من براى شما از غير دجال بيشتر ميهراسم ، اگر دجال زمانى خارج شود كه من در ميان شما هستم خود به جاى شما با او به احتجاج خواهم پرداخت ، اما اگر در نبود من خروج كند هر كسى خود چنين وظيفهاى دارد ، و خداوند جانشين من بر هر مسلمانى است . دجال جوانى است با موهاى مجعّد و چشم بر آمده ، من او را به عبد العزى بن قطن تشبيه ميكنم ، هر كس از شما او را درك كرد آيات آغازين سورهى كهف را بر او بخواند .
او از درهاى بين شام و عراق خارج خواهد شد و اطراف خود را مملو از شرّ و فساد خواهد كرد ، پس اى بندگان خدا ! [ سستى نكنيد و ] ثابت قدم باشيد .
عرضه داشتيم : اى رسولخدا ! چه مدت در زمين درنگ ميكند ؟ فرمودند : چهل روز ، يك روز آن به مانند يك سال ، يك روز آن به مانند يك ماه ، يك روز آن به مانند يك هفته و ساير روزهاى آن همچون روزهاى شماست .
گفتيم : اى پيامبر خدا ! آيا در آن روزى كه به سالى ميماند اداى نماز يك روز براى ما كافى است ؟ فرمودند : نه ، بلكه براى آن روز زمان بندى كنيد [ شارحان صحيح مسلم چنين تفسير كردهاند كه آن روز را به مانند ساير ايام تقسيم بندى كنيد ، به اين ترتيب كه هرگاه پس از نماز صبح ، آن مقدار زمانى كه در روزهاى معمولى بايد بگذرد تا وقت نماز ظهر برسد ،
--------------------------- 58 ---------------------------
سپرى شد نماز ظهر را به جاى آوريد و همچنين است نماز عصر و مغرب و عشاء ، سپس دوباره زمان بندى ميشود تا نماز صبح ، و همچنان ادامه مييابد تا اينكه در اين يك روز نمازهاى يك سال خوانده شود ( 1 ) ( 1 ) . شرح صحيح مسلم نووى 18 / 66
] .
عرض كرديم : اى رسولخدا ! سرعت او در زمين چگونه است ؟ فرمودند : مانند بارانى كه در پى آن باد روانه باشد ، او به سراغ مردم ميآيد و آنان را دعوت ميكند ، آنها نيز به او ايمان آورده ، اجابت ميكنند . پس او آسمان را امر ميكند و آن هم ميبارد و زمين را فرمان ميدهد و آن هم ميرويد ، و چار پايان آنها در آخر روز نزد صاحبان خود باز ميگردند در حالى كه بيشترين شير ، بزرگ ترين پستان و كشيدهترين لگن را دارند .
آنگاه به سراغ گروهى ديگر رفته ، آنان را دعوت ميكند ولى آنان گفتار او را نميپذيرند ، او هم از نزد آنها باز ميگردد ، آنان صبح ميكنند در حالى كه به قحطى دچار شدهاند و هيچ يك از اموالشان برايشان باقى نمانده است ، دجال از كنار ويرانهاى ميگذرد و بدان ميگويد : گنجهايت را بيرون آر ، پس گنجها مانند ملكههاى زنبور عسل در پى او خواهند آمد . سپس جوانى را فرا خوانده ، او را با شمشير چنان ضربهاى ميزند كه دو نيم ميكند ، و تنها به اندازهى پرتاب تيرى به سمت هدف در ميان دو قسمت بدن او فاصله ميماند . ( 2 ) ( 2 ) . برخى شارحان مقصود از اين جمله را چنين بيان ميكند كه در بين دو قسمت بدن او چنين فاصلهاى خواهد گذارد تا جاى ترديدى در مرگ او براى كسى باقى نماند ، همچنانكه ساحران و شعبده بازان انجام ميدهند ، ر . ك به تحفة الاحوذى 6 / 416 . م
سپس آن جوان را ميخواند و او در حالى كه خندان است و چهرهاش ميدرخشد
به سوى او ميآيد !
در اين هنگام خداوند مسيح را مبعوث ميكند و او كنار منارهى سفيدى كه در شرق دمشق قرار دارد در حالى كه دو جامهى زرد رنگ در بر دارد ، و دو كف دستش را بر بال دو فرشته گذاشته فرود ميآيد ، هنگامى كه سرش را پايين ميبرد قطرات عرق و وقتى سرش را بالا ميگيرد ، دانههايى چون گوهر فرو ميريزد ، هر كافرى رايحهى نفس او را استشمام كند خواهد مرد ، تا هر جايى كه چشم او ببيند نفس او خواهد رفت ، او در جستجوى دجال
--------------------------- 59 ---------------------------
خواهد رفت تا آنكه او را كنار باب لُد يافته ، به هلاكت ميرساند .
آنگاه گروهى نزد مسيح خواهند آمد كه خدا آنان را از شرّ دجال در امان داشته است ، او دست بر صورتهايشان ميكشد [ تا غم و اندوهى كه به جهت مواجهه با دجال بدان دچار شدند ، زائل شود ] و با آنان دربارهى درجاتشان در بهشت سخن ميگويد .
در اين هنگام خداوند به عيسى وحى ميكند كه من بندگانى را آفريدم كه هيچ كس را ياراى نبرد با آنان نيست ، پس [ ديگر ] بندگانم را در پناه كوه طور در آور ، و خداوند يأجوج و مأجوج را كه از هر پشتهاى بتازند ، ميفرستد ، گروه نخستين آنان به درياچهى طبريه ميرسند و هر چه در آن است ميآشامند ، ما بقى آنها كه به آن درياچه ميرسند ميگويند : زمانى در اينجا آب بوده است .
حضرت عيسى و مردمى كه با او هستند ، [ در كوه طور ] چنان در محاصره قرار ميگيرند كه [ از شدت قحطى ] سر گاو نزد آنها از صد سكه طلايى كه امروز نزد يكى از شما باشد ، محبوبتر است .
آنگاه پيامبر خدا عيسى و اطرافيانش به درگاه خدا به دعا و تضرع ميپردازند كه در پى آن خداوند كرمها را بر گردن يأجوج و مأجوج ميفرستد و آنان همانند مردن يك نفر ، همه به روى زمين ميافتند . در اين هنگام عيسى و همراهانش [ از طور ] پايين ميآيند و ليكن در زمين موضعى به اندازه يك وجب نمييابند ، مگر آنكه بوى بد و نامطبوع آنها آن را فرا گرفته است . پس عيسى و ياران به درگاه خدا به التجا ميپردازند و خداوند هم پرندگانى كه گردن آنها در بزرگى و طول مانند گردن شتران است گسيل ميكند كه آنها را حمل ميكنند و هر جايى كه خدا بخواهد مياندازند .
آنگاه خدا بارانى را فرو ميفرستد كه بر همهى خانههاى گلى يا مويى خواهد باريد ،
پس زمين را شست و شو داده ، مانند آيينه قرار ميدهد ، اينجاست كه به زمين گفته ميشود : ميوه ات را برويان و بركتت را بازگردان ، پس آن روز آن مردم از درخت انار خورده ،
در سايهى پوست آن خواهند آراميد ، در قسمتى از [ گوشت ] يك شتر چنان بركتى خواهد بود كه شترى
--------------------------- 60 ---------------------------
كه نزديك به وضع حمل است ، جماعت بسيارى را كفايت ميكند و يك گاوى كه نزديك به وضع حمل است قبيله اى را ، و گوسفندى چنين ، تعدادى از مردم را كافى
خواهد بود .
در حالى كه آنان در چنين شرائطى قرار دارند ، خداوند بادى خوشبو را ميفرستد كه آنها را در آغوش يكديگر فرا گرفته ، روح تمامى مؤمنان و مسلمانان را قبض خواهد نمود ، ولى بَدان باقى ميمانند و مانند الاغها در فساد و فتنه غوطه خورده ، قيامت بر آنان واقع خواهد شد . »
مسلم ديگر باره آن را در 8 / 199 روايت كرده ، ميافزايد : « سپس يأجوج و مأجوج در زمين سير ميكنند تا آنكه به جبل الخمر كه نام كوهى است در بيتالمقدس برسند ، پس ميگويند : كسانى را كه در زمين بودند نابود كرديم ، حال بياييد كسانى را كه در آسمانند از بين ببريم و تيرهايشان را به سوى آسمان رها ميكنند ، آنگاه خداوند تيرهايشان را در حالى كه به خون آغشته ، بر خود آنها باز ميگرداند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به سنن ابن ماجه 2 / 1356 ، سنن ابو داود 4 / 117 مختصرا ، البدء و التاريخ 2 / 193 ، المعجم الكبير 8 / 171 ، المستدرك 4 / 492 - آن را بنابر شرط شيخين صحيح ميشمارد و در / 530 قسمت آغازين آن را بنابر شرط مسلم صحيح ميشمارد - و سنن ترمذى 4 / 510 - وى آن را حديثى حسن قلمداد ميكند - .
كسى كه در احاديث خبره و آگاه باشد ميداند چنين احاديثى از اسرائيليات است و راوى باديه نشين آن ، اين حديث را - به مانند اكثر رواياتى كه در اين باب دارند - با خيالات خود در هم آميخته است ، و ليكن اين روايات نزد اهلسنت از بالا ترين درجات صحت برخوردار ميباشد !
به اين عبارت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در روايت مسلم « از امر ديگرى غير از دجال براى شما بيشتر ميهراسم » دقت كنيد و ببينيد كه چگونه در ميان دروغها و بزرگ سازيهايى كه پيرامون دجال صورت گرفته گم شده است !
4 . آنان براى دجال معجزات و امور خارق العادهاى قرار دادند كه پيروان بنياميه زمينه ساز آن بودند !
در مجموع فتاوى ابن تيميه 35 / 118 آمده است : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : قيامت بر پا نخواهد شد تا آنكه سى دجال دروغ پرداز كه باور همهشان اين است كه فرستادهى خدا هستند ، در ميان شما آشكار شوند . بالاترين فتنه را در بين آنها دجال بزرگ دارد ، همو كه عيسى بن مريم
او را به قتل خواهد رساند . خداوند از آدم تا قيامت بالاتر از فتنهى او را نيافريده است .
--------------------------- 61 ---------------------------
خدا مسلمانان را فرمان داده كه در نمازهايشان از فتنهى دجال به او پناه برند ! اين مطلب ثابت است كه او به آسمان فرمان بارش ميدهد و آن هم ميبارد و به زمين فرمان رويش ميدهد و آن همچنين ميكند ! دجال مردى مؤمن را ميكشد سپس به او ميگويد : برخيز ، و او بر ميخيزد و در اينجا دجال ميگويد : من پروردگار تو هستم ، آن مرد در پاسخ ميگويد : دروغ گفتي ، بلكه تو آن يك چشم كذابى هستى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ما را از آن خبر داده است ، و به خدا سوگند آگاهى و شناختم نسبت به تو بالا رفت ، دجال دوباره او را ميكشد [ و زنده ميكند ] و چون ميخواهد او را براى بار سوم به قتل برساند ، خدا قدرت اين كار را به او نميدهد . » !
ابن تيميه فتنهى دجال را بالاتر از فتنه پيشوايان ضلالت قرار داده است و بر احاديث صحيحى كه صراحت در اين دارند كه فتنهى آنان بالاتر و خطرناكتر از فتنهى دجال است ، خط بطلان ميكشد ! همچنانكه جزم دارد خدا به دجال معجزه و ولايت تكوينى ميدهد و به واسطهى آن قدرت مييابد كه آسمان را فرمان بارش دهد و زمين را فرمان رويش ، آن دو نيز اطاعت ميكنند ، و مرده را امر ميكند و او هم زنده ميگردد ! اينها قدرتهايى است كه ابن تيميه نسبت به پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) و خاندان ايشان ( عليهم السلام ) نميپذيرد ، حال آيا دجال از آنها قدرت بيشترى دارد و افضل است ؟ !
الفتن 2 / 536 از حذيفه از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) چنين روايت ميكند : « چشم راست دجال كور است و موهاى او بسيار ، او به همراه خود بهشتى دارد و آتشي ، آتش او بهشت است و بهشت
او آتش . . .
به واسطه عبداللهبنعمر چنين روايت ميكند : يكى از چشمان دجال كور است و ديگرى به خون آغشته چنان كه سرخ مينمايد ، وقتى كه او سير ميكند دو كوه با خود به همراه دارد ، كوهى از نهرها و ميوهها و كوهى از دود و آتش ، همچنانكه تار مويى را دو نيم ميكند خورشيد را دو نيم ميكند ، و پرنده را در هوا ميگيرد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به مسند احمد 5 / 324 و / 397 ، صحيح مسلم در 8 / 195 ، سنن ابو داود 4 / 116 ، سنن ابن ماجه
2 / 1353 ، حلية الاولياء 5 / 157 و 9 / 235 و مصابيح السنة بغوى 3 / 498 و 507 - وى برخى را صحيح و برخى را حسن ياد ميكند - .
در اين نقلى كه آن را حديث ميپندارند ( ! ) دستهاى يهود را مشاهده ميكنيم . يكى
--------------------------- 62 ---------------------------
از معجزات پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) آن بوده كه ايشان به درگاه خداوند متعال دعا كردند و او ماه را به عنوان نشانهاى براى مشركين ، براى آن حضرت دو نيم كرد ، حال يهوديان براى دجال چنين ادعا ميكنند كه خورشيد را مانند تار مويى كه دو نيم شود ، به دو قسمت مساوى تبديل خواهد نمود !
ابن ابى شيبه در المصنف 8 / 657 از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) چنين نقل ميكند :
« دجال تا زانوهايش در درياها فرو ميرود ، ابر را با دستش ميگيرد ، از خورشيد زودتر به مغرب ميرسد ، در پيشانى او شاخى است كه از آن مارهايى را ميگيرد [ و با آنها با دشمنانش ميجنگد ] ، او تمام بدنش را سلاح پوشانده است و [ پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) يك به يك اسلحه و ] حتى شمشير و نيزه و درق را هم نام بردند ، راوى [ كه حسن نام دارد ] گويد : از ايشان پرسيدم كه درق چيست ؟ فرمود : سپر . . . »
همان / 648 : « همانا من نسبت به آنچه دجال به همراه دارد از خود او آگاهترم ، او با خود دو نهر جارى دارد كه يكى آبى سفيد ديده ميشود و ديگرى آتشى فروزان ، اگر كسى آن را يافت به سوى نهرى كه آن را آتش ميبيند برود و چشمش را ببندد سپس سر به زير آورده از آن بياشامد كه آبى خنك است .
دجال چشمى نابينا دارد كه بر آن گوشتى غليظ روييده و تمام آن را پوشانده است ،
در ميان دو چشم او لفظ كافر نوشته شده است كه هر مؤمني ، چه آشنا با نوشتن و چه ناآشنا ،
آن را ميخواند . » ( 1 ) ( 1 ) . اين حديث را احمد در 5 / 386 ، طبرانى در الأحاديث الطوال / 125 و المعجم الكبير 8 / 146 ، الدرالمنثور 4 / 210 و 252 و حاكم در المستدرك 4 / 491 آورده اند - وى آن را صحيح ميشمارد و با عبارتى افسانهاى تر نيز آن را نقل ميكند - .
عبدالرزاق در المصنف 11 / 391 از اسماء بنت يزيد كه زنى از انصار و دوست فاطمه بنت قيس است - كه خواهد آمد - روايت ميكند : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در خانهى من بود كه دجال را ياد كرد و فرمود : دجال سه سال در پيش رو دارد ، در سال اول آسمان يك سوم باران و زمين يك سوم گياهانش ، در سال دوم دو سوم آن و در سومين سال تمام آن را باز ميدارد ، و تمام چارپايان سُم دار و داراى دندان هلاك ميشوند .
--------------------------- 63 ---------------------------
از كسانى كه سختترين امتحان را دارند ، آن است كه دجال نزد عربى بيابانى رفته ، ميگويد : آيا اگر شترت را برايت زنده كنم خواهى پذيرفت كه من پروردگار توام ؟ و او ميگويد : آري ، پس شيطان به صورت شتر او در ميآيد در حالى كه بهترين پستان و بلند ترين كوهان را دارد . او به نزد مردى كه پدر و برادرش مردهاند رفته ، ميگويد : آيا اگر پدر و برادرت را زنده كنم خواهى پذيرفت كه من پروردگار توام ؟ و او پاسخ مثبت ميدهد ، آنگاه شيطان خود را به صورت پدر و برادر او درميآورد .
اسماء ميگويد : در اين هنگام آن حضرت براى كارى از خانه بيرون رفت ، سپس در حالى كه جماعت حاضر همه به سبب گفتههاى ايشان در غم و اندوه به سر ميبردند ، بازگشت و دو طرف در را گرفته ، فرمود : اى اسماء ! چه شده است ؟ عرضه داشتم : اى رسولخدا ! با ذكر دجال دلهاى ما را از جا كنديد . ايشان فرمود : اگر در زمان حيات من خروج كند ، خود با او به احتجاج خواهم پرداخت ، و اگر من در ميان شما نباشم ، پروردگار من پس از من ، جانشين من بر هر مؤمنى است .
اسماء گفت : اى رسولخدا ! ما آردهايمان را خمير ميكنيم ولى آن را نميپزيم تا آنكه گرسنه شويم ، مؤمنين آن روز چه خواهند كرد ؟ فرمود : همچنانكه اهل آسمان را تسبيح و تقديس
[ به عنوان غذا ] كفايت ميكند ، آنان نيز چنين خواهند بود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز الفتن 2 / 527 و مسند احمد 6 / 455
5 . بخارى احاديث بسيارى پيرامون دجال نقل ميكند .
او در 4 / 105 از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « دجال به همراه خود مانند بهشت و دوزخ را ميآورد و آن را كه بهشت ميگويد ، دوزخ است » .
در / 143 از آن حضرت نقل ميكند : « هنگامى كه دجال قيام كند به همراه خود آب و آتشى دارد ، آن را كه مردم آتش ميبينند آبى خنك است و آن را كه آب خنك ميبينند آتشى سوزان است ! هر كسى آن را درك كرد خود را در آنچه آتش ميبيند بيندازد ، كه گوارا و
خنك است . »
در 8 / 101 چنين ميآورد : « آتش او آب خنك ، و آب او آتش است . »
--------------------------- 64 ---------------------------
در 1 / 202 ، 7 / 159 و 161 و 8 / 103 از عايشه روايت ميكند : « پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در نمازش از دجال به خدا پناه ميبرد و ميگفت : خدايا ! من به تو از عذاب قبر و فتنهى مسيح دجال و فتنهى زندگى و مرگ پناه ميبرم . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن را در 2 / 103 از ابوهريره و در 5 / 223 از انس نقل ميكند و در 7 / 158 روايت ميكند كه سعد از فتنهى دنيا - يعنى فتنهى دجال - به خدا پناه ميبرد .
6 . بخارى خود در احاديث دجال دچار تناقض گويى شده است ، بلكه فراتر آنكه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را به تناقض گويى متهم نموده است !
در 8 / 103 به واسطهى انس روايت ميكند : « دجال به طرف مدينه ميآيد و ليكن فرشتگان را مشغول نگهبانى آن ميبيند . نه دجال و نه طاعون نميتوانند به مدينه نزديك شوند . »
در 2 / 223 و 8 / 108 نيز ، از آن حضرت چنين ميآورد : « ترس و رعب از مسيح دجال وارد مدينه نميگردد ، در آن روز مدينه هفت در دارد و بر هر درى دو فرشته است . »
وي ، اين را از يك سو و از سويى ديگر نقيض آن را ميآورد .
وى در 8 / 101 از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « دجال ميآيد تا آنكه در ناحيهاى از مدينه وارد ميشود و تمام كافران و منافقان به سوى او ميروند . »
در 8 / 103 روايت ميكند : « دجال در بعضى از شوره زارهاى مدينه وارد ميشود ، پس مردى كه در آن روز بهترين مردم - يا از بهترين آنان - است به نزد او آمده ، ميگويد : گواهى ميدهم كه تو آن دجالى هستى كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دربارهاش براى ما سخن گفته است . پس دجال [ به مردم ] ميگويد : اگر اين شخص را بكشم سپس زنده گردانم ، باز هم دربارهى من ترديدى خواهيد داشت ؟ آنان هم ميگويند : نه ، او هم آن مرد را ميكشد و زنده ميكند . »
با اين حساب حرمت ورود به مدينه بر دجال چنان خواهد بود كه او وارد حومهى آن ميشود و اهالى آن از او ميگريزند ، منافقان مدينه به نزد او ميآيند ، او بر مؤمنين تسلّط مييابد و مردى صالح از آنان را ميكشد ، در اين صورت ديگر چه چيزى براى حفظ كردن مدينه باقى ميماند ؟ !
فراتر آنكه طيالسى از محجن از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند كه تمام اهل مدينه ميگريزند !
وى در مسند خود / 183 ميآورد : « بدا به حال آن شهر در روزى كه اهالى آن ، آن را ترك
--------------------------- 65 ---------------------------
ميكنند در حالى كه در بالاترين شرايط آبادانى است . دجال به سمت آن ميآيد ولى بر هر درى از آن فرشتهاى با شمشيرى آخته ميبيند ، لذا وارد آن نميشود . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در المصنف ابن ابى شيبه 15 / 140 ، مسند احمد 4 / 338 و المستدرك حاكم 4 / 427
بخارى در 8 / 101 از عبداللهبنعمر روايت ميكند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گفتار او و پدرش را در اين باره كه دجال به دنيا آمده ، تصديق ميكند ، و حضرت خود او را در كنار كعبه ديده است ، آن حضرت ميگويد : « در حالى كه به طواف كعبه مشغول بودم مردى گندمگون با موهايى نرم و انبوه كه از سر او آب ميچكيد - و يا ميريخت - را ديدم ، پرسيدم : او كيست ؟ گفتند : عيسى بن مريم ، آنگاه رفتم و يكباره مردى درشت هيكل ، سرخ ، با موهايى مجعّد و يك چشم ديدم ، گويا چشم او مانند انگورى كه بر روى آب افتاده بود ، آنان گفتند : اين دجال است ! و شبيهترين مردم به او ابن قطن مردى از خزاعه است . » ( 2 ) ( 2 ) . در 7 / 58 ، 5 / 126 و 8 / 72 آن را مسيح دجال مينامد .
7 . نزد ما تمامى احاديث اهلسنت پيرامون دجال مردود است و آنان نيز بايست آنها را رد كنند ، زيرا خود صحيح ميدانند كه فتنهى پيشوايان گمراهى سختترين فتنههاست ! از سويى عقل اين مطلب را كه خداوند عزوجل به دشمنش دجال همانند پيامبران ( عليهم السلام ) معجزه و قدرت زنده نمودن مردگان را عطا كند ، محال ميداند .
8 . سنيان حديث صحيحى را كه با سخن اهلبيت ( عليهم السلام ) موافقت دارد ، نقل ميكنند و ليكن در عمل با آن مخالفت مينمايند !
بخارى در صحيح خود 8 / 101 از مغيرة بن شعبه نقل ميكند كه از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى دجال پرسيد و آن حضرت فرمودند : « چه چيزى از او به تو آسيب ميرساند ؟ گفتم : مردم ميگويند : او به همراه خود كوهى از نان وچشمهاى دارد ! ايشان فرمودند : او نزد خدا بيارزشتر از آن است . » ( 3 ) ( 3 ) . و نيز مسند احمد 4 / 252 ، الفتن ابنحماد 2 / 552 ، المصنف ابن ابى شيبه 8 / 647 و صحيح مسلم
6 / 177 و 8 / 200
اين حديث تمامى بزرگ سازيهاى بخارى و ديگران پيرامون دجال را تكذيب كرده ، و انگشت اتهام را بر روى آن دسته از صحابه كه تحت تأثير يهود بودند و دربارهى دجال
--------------------------- 66 ---------------------------
افسانهها در ميان مسلمانان رواج داده ، به سنت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) پشت پا زدند ، قرار ميدهد .
و با امثال اين روايت ميتوان علت اينكه آن حضرت صحابهاى را كه تحت تأثير يهود بودند ، متهوِّك [ سرگردان ] ناميد دانست ، يعنى جز اندكى از آنها ما بقى به يهوديگرى پرداختند !
9 . آنچه مايهى تعجب است آن است كه بزرگان اهلسنت از ديرباز تا عصر حاضر ، اين رعب و وحشت دينى يهودى را با قصد قربت ( ! ) در ميان مسلمين رواج ميدهند و به نشر و گسترش امور خارق العاده براى دجال ميپردازند ، از جمله اينكه پوست او چنان باد ميكند كه مسير را پر ميكند ، طول الاغ او هفتاد ذراع به ذراع خداوند است ، با خود بهشت و دوزخ و كوهى از نان و آبگوشت دارد و . . . . و عموم اهلسنت هم اين امور را تصديق ميكنند . عالمان آنان [ كه به نشر اين مطالب ميپردازند ] آرامش دادنهاى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) و سخنانى كه از ايشان در تكذيب اين امور رسيده است را كتمان ميكنند !
10 . ترس و بيم مسلمانان از دجال تا بدان جا رسيده است ، كه برخى آن را بر مغول تطبيق نمودهاند !
سنيان از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت كردهاند كه فرمود : « دجال با هشتاد هزار نفر در خوزستان و كرمان فرود ميآيد . صورتهاى آنان به سپرهايى ميماند كه آهنگر بر آن ضربه ميزند ، جامههايى كه تمام بدن را ميپوشاند در بر ، و كفشهايى از مو برپا دارند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به الفتن 2 / 597 و مسند احمد 2 / 337 ، المصنف ابن ابى شيبه 8 / 654 ، مسند ابو يعلى 10 / 380 ، الفتن ابن كثير 1 / 143 و 144 و مجمع الزوائد 7 / 345
دو وصفى كه در اين روايت آمده است ، يكى آن كه صورتهاى آنان به سپرهايى ميماند كه آهنگر بر آن ضربه ميزند ، و دوم آن كه كفشهايى از مو بر پا دارند ، تنها در اوصاف مغول آمده است .
11 . اهلسنت طول عمر دجال را پذيرفتند ، و ليكن نسبت به طول عمر حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) اعتراض دارند !
شيخ صدوق ( رحمه الله ) در كمال الدين 2 / 528 گزارش عبدالله ابن عمر دربارهى دجال را آورده است ،
ابن عمر در آن چنين ميپندارد : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) صبح هنگامى با اصحاب نماز را به جاى آوردند و بعد با آنان تا درخانهاى در مدينه آمده و در را كوبيدند ، زنى بيرون آمد و گفت : اى
--------------------------- 67 ---------------------------
ابوالقاسم ! چه ميخواهي ؟ آن حضرت فرمودند : اى مادر عبدالله ! به من اجازه بده تا نزد عبدالله بروم ، او گفت : اى ابوالقاسم ! با عبدالله چه كار داري ؟ به خدا قسم او عقلش را از دست داده و لباسش را آلوده ميكند ، مرا نيز به امرى عظيم وادار ميكند ! ايشان فرمودند : اجازه بده تا نزد او بروم ، آن زن گفت : بر عهدهى شما ؟ حضرت فرمودند : آري ، آنگاه اجازهى ورود داد و رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) داخل شدند . آن پسر در ميان ردايي ، با خود زمزمه ميكرد ، مادر گفت : ساكت شو و بنشين ، اين محمد است كه نزد تو آمده ، او هم آرام نشست . حضرت فرمودند :
اين زن چه ميخواهد ؟ خدا او را لعنت كند ، اگر مرا وا ميگذاشت به شما خبر ميدادم كه آيا اين پسر همان است ؟
سپس به آن پسر فرمود : چه ميبيني ؟ گفت : حق ، باطل و سريرى بر روى آب ، فرمود : گواهى بده كه خدايى جز الله نيست و من رسول اويم ، آن پسر گفت : بلكه شما گواهى بده كه خدايى جز الله نيست و من رسول اويم ، خدا شما را در اين امر شايستهتر از من قرار
نداده است !
روز دوم هم پس از آنكه با اصحاب نماز صبح را به جاى آوردند با آنان برخاسته ، به در آن خانه رفتند و در را كوبيدند . . . مادر گفت : ساكت باش و [ از فراز درخت ] پايين بيا ، چرا كه اين محمد است كه نزد تو آمده ، و او هم آرام شد ، آنگاه حضرت گفتند : اين زن چه مى خواهد ؟ خدا او را لعنت كند ، اگر مرا وا ميگذاشت به شما خبر ميدادم كه آيا اين پسر
همان است ؟
چون روز سوم فرا رسيد ايشان با اصحاب نماز صبح را بر پا داشتند و بعد با آنان برخاستند . . . پس فرمودند : من براى تو چيزى را پنهان كردهام ، آن چيست ؟ او در جواب گفت : دود ، دود [ مقصود سورهى دخان است كه آياتى از آن در آن روز بر پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نازل شده بود ] ، حضرت فرمودند : دور شو ، تو هرگز از اجلت فراتر نرفته و به آرزويت نخواهى رسيد ، تو جز به آنچه برايت مقدر است دست نخواهى يافت .
در اين هنگام به اصحاب فرمود : اى مردم ! خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد ، مگر آنكه قوم خود را از دجال بر حذر داشته است ، خدا دجال را تا امروز تأخير انداخته است ، پس
--------------------------- 68 ---------------------------
اگر چيزى از امر وى برايتان مشتبه شد [ بدانيد كه ] پروردگارتان يك چشم نيست . دجال بر الاغى كه فاصلهى ميان دو گوش آن به اندازهى يك ميل است خارج ميشود ، او در حالى خروج ميكند كه بهشتي ، دوزخى و كوهى از نان و چشمهاى را با خود به همراه دارد ، بيشترين پيروان او را يهوديان ، زنان و اعراب تشكيل ميدهند . او در تمامى آفاق زمين - به جز مكه و دو حومهى آن و مدينه و دو حومهى آن - وارد ميشود . »
پيشتر رد ما بر مضمون اين گزارش گذشت .
غرض ما از نقل اين حديث آن است كه بدانيد اهلسنت به دجال و طول عمر وى معتقدند ، در حالى كه طول عمر امام زمان ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را انكار ميكنند ! شيخ صدوق ( رحمه الله ) پس از نقل اين روايت ميفرمايد :
« كسانى كه عناد ميورزند و به تكذيب [ حقايق ] ميپردازند اين روايت را پذيرفته ، آن را دربارهى دجال ، غيبت وي ، طول مدت درنگ و خروج او در آخرالزمان نقل ميكنند ، حال آنكه امام قائم ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ، غيبت طولانى و ظهور ايشان را كه در آن ، عدل و داد را در زمين آن گونه كه از ظلم و جور پر شده است فراگير ميسازد ، بر نميتابند ، و اين با وجود تصريحاتى است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) و امامان ( عليهم السلام ) دربارهى نام و نسب آن حضرت ، غيبت و طولانى بودن دوران آن ، داشتهاند . آنان با اين كار در صدد خاموش كردن نور خداوند عزوجل و نيز باطل نمودن امر ولى خدا هستند ، در حالى كه خداوند ابا كرده مگر آن كه نور خود را تمام كند ، گرچه كافران را خوش نيايد . آنان در راستاى باطل ساختن امر حضرت حجت ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) بيشتر چنين استدلال نموده و گويند : ما اين اخبارى را كه شما در مورد مهدى داريد نه ميشناسيم و نه روايت ميكنيم . اين همان سخن ملحدان ، براهمه ، يهوديان ، مسيحيان و مجوسيان است كه نبوت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) را انكار نموده ، ميگويند : هيچ يك از معجزات و دلائلى كه براى صدق ادعاى نبوت پيامبرتان ميآوريد را نه ميشناسيم و نه روايت ميكنيم ، و لذا به عدم صحت ادعاى او معتقديم . حال اگر دليل سنيان ما را ملزم سازد ، دليل اين طوائف - كه تعدادشان از سنيان بيشتر است - نيز بايد براى سنيان الزام آور باشد !
ديگر از سخنان سنيها آن است كه گويند : در عقول ما نميگنجد كه شخصى در زمان ما
--------------------------- 69 ---------------------------
چنان عمر كند كه از عمر هم عصران خود فراتر رود ، حال آنكه امام شما بر طبق پندارتان از عمر هم عصران خود فراتر رفته است .
ما هم در پاسخ آنها ميگوييم : آيا شما تصديق ميكنيد كه دجال در غيبت ميتواند عمرى فراتر از عمر اهل زمان داشته باشد و ابليس نيز چنين است ( ؟ ) و ليكن با وجود تصريحاتى كه دربارهى قائم آل محمد ( صلى الله عليه وآله ) ، غيبت ، طول عمر و ظهور ايشان براى بر پا داشتن امر خدا رسيده است - و رواياتى را كه در اين باره وارد شده در اين كتاب آوردهام - آن را نميپذيريد !
علاوه بر آنكه به طريق صحيح از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) رسيده كه فرمودند : هر آنچه در امتهاى گذشته واقع شده ، در اين امت نيز خواهد بود ، همچنانكه دو تاى كفش و دو پر تير در برابر يكديگر هستند . در پيامبران گذشته و حجتهاى الهى كسانى بودهاند كه عمر طولانى داشتهاند ، نوح نبي ( عليه السلام ) دو هزار و پانصد سال زندگى كرد و خدا در قرآن [ تنها ] سخن از آن به ميان آورده كه او در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال درنگ كرد ( 1 ) ( 1 ) . سورهى عنكبوت / 14
، در حديثى كه آن را با سندش در اين كتاب نقل نمودم ، آمده است كه در قائم ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) سنتى از نوح است كه طولانى بودن عمر وى ميباشد ، حال چگونه است كه سنيان امر [ غيبت ] امام زمان ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را نميپذيرند ولى با امور مشابه آن - كه نزد عقل هيچ اشكالى ندارد - چنين برخوردى ندارند ؟ بلكه بايست به اين امور اذعان نمود ، چرا كه از طريق رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) رسيده است ، و اعتقاد به قائم ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) نيز چنين است .
مقتضاى كدام عقل است كه اصحاب كهف ميتوانند سيصد و نه سال در غارشان درنگ كنند ، آيا تصديق و پذيرش اين مطلب از غير طريق اخبار بوده است ؟ پس چرا امر حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را كه آن نيز از طريق اخبار رسيده ، تصديق نمينمايند ؟ !
آنان چگونه اخبار وهب بن منبه و كعبالاحبار را در امورى محال تصديق ميكنند ، در حالى كه هيچ يك از آنها را نه ميتوان به رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نسبت داد و نه عقل روا ميشمارد ، و ليكن آنچه را كه از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) و امامان ( عليهم السلام ) پيرامون حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ، غيبت و ظهور ايشان - كه پس از ترديد اكثر مردم و بازگشت آنها از اعتقاد به آن حضرت واقع ميشود -
--------------------------- 70 ---------------------------
رسيده و اخبار و آثار صحيح بر آن دلالت دارد نميپذيرند ؟ ! آيا اين امر غير از پافشارى
بر انكار حق است ؟
اينان چرا نميگويند : اگر چه در اين عصر و زمان كسى كه بتواند عمرى طولانى داشته باشد وجود ندارد ، اما بايد به عنوان تصديق گفتار صاحب شريعت ( صلى الله عليه وآله ) ، سنت پيشينيان در عمر طولانى در مشهورترين اجناس جارى گردد و هيچ جنسى از قائم ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) مشهورتر نيست ، زيرا در شرق و غرب عالم برزبان كسانى كه به ايشان اعتقاد دارند و نيز آنان كه انكار مينمايند ، ياد ميشود .
هرگاه غيبت امام دوازدهم ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) با وجود روايات صحيحى كه از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى آن رسيده است صحيح نباشد ، نبوت ايشان نيز باطل خواهد بود ، چرا كه در اين صورت آن حضرت خبر از غيبت كسى دادهاند كه غائب نشده است ، و اگر دروغ ايشان ثابت شود ، پيامبر نبوده است !
چگونه است كه سنيان رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را در آنچه در مورد عمار فرموده است : « گروه ستمكار او را ميكشند » ، و درمورد اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) : « موهاى صورتش با خون سرش رنگين ميشود » ، و دربارهى امام حسن ( عليه السلام ) : « با سم كشته ميشود » ، و در مورد امامحسين ( عليه السلام ) : « با شمشير به شهادت ميرسد » تصديق ميكنند ، ولى آن حضرت را در آنچه پيرامون قائم ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ، غيبت ، و تعيين او به نام و نسب ، فرموده است تصديق نمينمايند ؟ !
البته كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در تمامى سخنان صادق است و در تمامى حالات به حق رفتار مينمايد و ايمان هيچ بندهاى صحيح نخواهد بود ، مگر آن زمانى كه در دل نسبت به حكم آن حضرت هيچ ناراحتى نيافته ، در تمامى امور تسليم ايشان باشد و شك و ترديدى در او راه نيابد ، اين اسلام است همان اسلامى كه عبارت است از تسليم و انقياد وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإسلام دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ ( 1 ) ( 1 ) . سورهى آل عمران / 85
، و هر كه غير از اسلام ، دينى [ ديگر ] جويد ، هرگز از وى پذيرفته نشود ، و وى در آخرت از زيانكاران است .
از شگفت انگيزترين امور آن است كه مخالفين ما روايت ميكنند : عيسى بن مريم ( عليه السلام ) از
--------------------------- 71 ---------------------------
سرزمين كربلا عبور كرد و آهوانى را ديد كه در آنجا گرد آمده بودند ، آن آهوان گريان به سوى او آمدند و مسيح و حواريون نشستند و به گريه مشغول شدند ، حواريون كه علت گريه مسيح را نميدانستند ، گفتند : اى روح و كلمهى خداوند ! چرا گريه ميكنيد ؟ فرمود : آيا ميدانيد اينجا چه سرزمينى است ؟ آنها پاسخ منفى دادند ، او فرمود : اين زمينى است كه جوجهى رسولخدا احمد و آن زن آزادهى طاهره بتول كه شبيه مادر من است ، در آن كشته و دفن ميشود ، اين زمين از مشك خوشبوتر است ، چرا كه خاك آن جوجهى شهيد است و البته كه خاك پيامبران و فرزندان آنها چنين است ، اين آهوان با من تكلم ميكنند و ميگويند : ما در اين سرزمين از شوق تربت آن جوجهى شهيد و مبارك به چَرا مشغوليم ، اينان چنين اعتقاد دارند كه در اين زمين در امنيت هستند ، آنگاه از پشكل آنها برداشت و بوئيد و گفت : خدايا اينها را باقى دار تا پدرش آن را ببويد و موجب تسلى و آرامش او گردد . آن پشكلها نيز تا زمان اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) باقى ماند و ايشان آن را بوييدند و گريستند و زمانى كه گذرشان به كربلا افتاد اين ماجرا را تعريف كردند .
سنيان ميپذيرند كه پشكل اين آهوان بيش از پانصد سال باقى بماند و بارانها و بادها و گذشت روزها و سالها آن را دگرگون نكند ، ولى نميپذيرند كه قائم آل محمد ( صلى الله عليه وآله )
باقى ميماند تا آنكه با شمشير قيام كرده ، دشمنان خداى عزوجل را به هلاكت رساند و دين خدا را اظهار نمايد . و اين با وجود احاديثى است كه از پيامبر و ائمه ( عليهم السلام ) با تصريح به نام ، نسب ، غيبتِ دراز مدت و جريان يافتن سنت پيشينيان در طول عمر در آن حضرت رسيده است ! آيا اين چيزى جز عناد ورزيدن و انكار حق است ؟ »
در غيبت شيخ طوسى / 113 آمده است : « ناقلان حديث روايت كردهاند كه دجال موجود است و در عصرنبوى هم بوده است و تا زمانى كه خروج ميكند باقى خواهد ماند ، و او دشمن خداست . اگر به خاطر مصلحتى جايز باشد كه دشمن خدا چنين عمر كند ، پس چگونه براى ولى خدا جايز نباشد ؟ ! همانا اين امر از عناد ناشى شده است . »
نگارنده : پيروان مذاهب به دجال اعتقاد دارند ، بعضى از آنان به دجال عمر معتقدند و او را ابنصياد ميدانند چرا كه عمر و فرزندانش بر احاديث پيرامون آن كه [ نزد آنها ] صحيح است ،
--------------------------- 72 ---------------------------
قسم خوردهاند !
برخى هم دجال تميم دارى را كه جاسوس وى در جزيره ، او را از آن خبر داد باور دارند ، زيرا احاديث او نيز [ بر اساس مبانى آنها ] صحيح است . برخى ديگر نيز به دجال كعبالاحبار
اعتقاد دارند .
تمامى آنان چنين معتقد هستند كه دجال زنده و پوشيده از چشمهاست و خداوند بر اساس عقيدهى عمر صدها سال ، و بر اساس باور تميم دارى و كعب هزاران سال به او عمر داده است ، لذا روا نيست آنها نسبت به اعتقاد به اينكه امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) زنده است و روزى ميخورد تا آنكه خداوند متعال به ايشان اذن دهد كه ظهور كرده و اسلام را اظهار نمايد ، بر ما خرده گيرند .
چگونه است كه عمر دراز مدت براى دشمنان خدا ممكن است ، ولى براى اولياى او ناممكن ؟ ! و آيا روايات تميم و كعب و امثال آنها از روايات اهلبيت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) بيشتر اطمينان آور است ؟ !
احاديث پيرامون دجال در منابع سنيان به چند جلد ميرسد !
1 . مسلمين اتفاق نظر دارند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) از سه موضوع سخن گفتند ؛ ايشان به دوازده امام پس از خود بشارت دادهاند ، از رهبران گمراهى پس از خود بر حذر داشتهاند و نسبت به دجال هشدار دادهاند .
هنگامى كه به منابع دستگاه سلطه مراجعه ميكنيم ، چنين مييابيم كه در چند موضع سخن دربارهى امامان دوازده گانه به ميان رفته است . مردم در عرفات در اثناى سخنرانى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) صدايشان را بالا بردند و لذا نفهميدند كه اين دوازده تن كيانند !
همين حادثه زمانى كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در مدينه دربارهى امامان دوازده گانه سخن ميگفتند براى راويان رخ داد ، از اين رو اسامى ائمه در ميان همهمه گم شد ، راوى در اين رابطه از عمر پرسيد و او گفت : تمامى آنان از قريشاند ، آنها همه از قريشاند !
تعيين پيشوايان ضلالت و زمان آنها توسط آن حضرت نيز با سرنوشتى مشابه مواجه شد ! گرچه برخى روايات از تيررس آنان به دور مانده است ، در ميان آنها بعضى مروان و فرزندانش را نام برده است و بعضى ديگر بر اين دلالت دارد كه آنها بلافاصله پس از پيامبرند .
--------------------------- 73 ---------------------------
بنابراين نبايد امامان دوازده گانهى هدايت را تعيين كرد ، چرا كه اسامى آنها از بين رفته است و نيز نميتوان رهبران دوازده گانهى ضلالت را مشخص نمود ، زيرا اسامى آنان نيز به چنين سرنوشتى دچار شده است ! ! !
در مقابل هيچ يك از احاديث پيرامون دجال از ميان نرفته است و بازار آن رونق دارد ، اين احاديث در دار الخلافه نگهدارى ميشود و توسط راويان آن به عرضه گذارده شده و به چند جلد ميرسد !
بنابر آنچه گذشت ميتوان فهميد كه دستگاه خلافت قريش نشر و ترويج احاديث دجال - حتى اگر دروغين باشد - و نيز منع از احاديث پيرامون امامان هدايت و رهبران گمراهى را - هر چند صحيح باشد - هدفمند دنبال ميكرده است .
2 . در روايات دستگاه خلافت قريش ، دو پيامبر با عنوان وزير در خدمت دجال هستند !
طيالسى در مسند خود / 150 با سندى صحيح ( ! ) از سفينه روايت ميكند : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) براى ما سخن راند و فرمود : هيچ پيامبرى نبوده مگر آنكه امتش را از دجال بر حذر داشته است ، تا آنجا كه فرمودند : دجال به مردم ميگويد : آيا من پروردگار شما نيستم كه زنده ميكنم و ميميرانم ؟
به همراه او دو تن از پيامبران هستند كه من نام خود و پدرانشان را ميدانم ، اگر ميخواستم آنها را نام ميبردم ، يكى در طرف راست و ديگرى در طرف چپ او قرار دارند ، دجال ميگويد :
آيا من پروردگار شما نيستم كه زنده ميكنم و ميميرانم ؟ يكى از آن دو پاسخ ميدهد : دروغ گفتي ، ولى هيچ يك از مردم غير از آن پيامبر ديگر صداى او را نميشنود ، اما پيامبر ديگر ميگويد : راست گفتي ، و مردم صداى او را ميشنوند و اين خود فتنهاى خواهد بود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به المصنف ابن ابى شيبه 8 / 651 ، مسند احمد 5 / 221 و المعجم الكبير 7 / 84 و ديگران .
پس به اين نوآورى راويان دستگاه خلافت و احاديث صحيح ( ! ) آنان توجه كنيد و ببينيد كه ميپندارند خداوند دو پيامبر را در خدمت دجال قرار ميدهد و صداى آنكه دجال را تكذيب ميكند مخفى ميدارد ، پيامبر ديگر هم خيانت نموده ، به پروردگارش كفر ميورزد و دجال را تصديق ميكند ! اينان در افترا بستن بر خداوند متعال و توهين به رسولان و پيامبران ( عليهم السلام ) به تقليد يهود گردن نهادهاند .
--------------------------- 74 ---------------------------
3 . اهلسنت چنين گمان ميكنند كه دجال به خداوند شبيه است و لذا مسلمانان در تشخيص او دچار مشكل ميشوند ! از اين رو پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به آنان چنين نشانه داده كه دجال يك چشم است تا آنان بتوانند او را از خدا تشخيص دهند ، چرا كه خداوند يك چشم نيست بلكه هر دو چشم او سالم ميباشد !
عبدالرزاق در المصنف 11 / 390 از عبداللهبنعمر از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند : « هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه قوم خود را از دجال بر حذر داشته است ، نوح [ هم ] قوم خود را از او برحذر داشت . و ليكن من دربارهى او سخنى ميگويم كه هيچ پيامبرى به قوم خود نگفته است ، شما ميدانيد كه او يك چشم است ولى خدا يك چشم نيست » ! ( 1 ) ( 1 ) . و نيز الفتن 2 / 518 ، مسند طيالسى / 73 و المصنف ابن ابى شيبه 8 / 646 . علاوه بر آن در المصنف 8 / 647 چنين آمده است : چشم راست او كور است . . . . و از هر قومى گروهى از او پيروى ميكنند و او را با زبان خودشان ، خدا ميخوانند !
كسانى كه پس از اينان آمدند اين روايت را با دهها نقل كه اكثر آنها از عبداللهبنعمر
است ، آوردند . ( 2 ) ( 2 ) . ر . ك به صحيح بخارى 4 / 163 ، مسلم 8 / 193 ، سنن ابو داود 4 / 116 ، سنن ترمذى 3 / 345 ، مسند ابو يعلى 2 / 78 و 5 / 368 ، حلية الأولياء 4 / 334 ، مصابيح السنة 3 / 497 و تاريخ بغداد 7 / 193 و . . .
4 . سنيان چنين ميپندارند كه دجال معجزاتى از جمله زنده كردن مردگان دارد !
عبدالرزاق در المصنف 11 / 393 از ابو سعيد خدرى از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ميآورد : « بر دجال حرام است كه در راههاى مدينه داخل شود ، در آن روز مردى كه بهترين - و يا از بهترين - مردم است نزد او رفته ميگويد : گواهى ميدهم تو آن دجالى هستى كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دربارهاش براى ما سخن گفته است . دجال [ به مردم ] ميگويد : آيا اگر اين شخص را بكشم و آنگاه زنده كنم ، دربارهى من هم چنان ترديد خواهيد داشت ؟ پاسخ ميدهند : نه ، او هم آن مرد را ميكشد سپس زنده ميگرداند ، آن مرد پس از آنكه زنده ميشود ميگويد : به خدا قسم آگاهى و شناختى كه اكنون نسبت به تو دارم پيشتر نداشتم . دجال در صدد كشتن دوبارهى او بر ميآيد ، ولى بر او مسلّط نميگردد .
معمر گويد : به من خبر رسيده كه دجال بر حلق او قطعهاى مس قرار ميدهد ، و كسى كه
--------------------------- 75 ---------------------------
دجال او را ميكشد و زنده ميگرداند ، خضر است . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز الفتن 2 / 546 ، مسند احمد 3 / 36 و صحيح بخارى 9 / 76
صحيح مسلم 8 / 20 آن را با تفاوتى اندك نسبت به عبدالرزاق آورده و در قسمتى از آن چنين آمده است : « پس به فرمان دجال او را با ارّه از فرق سر تا پا دو نيم ميكنند . او بين دو نيمهى آن بدن راه ميرود و ميگويد : بايست ، و او بر ميخيزد . آنگاه ميگويد : آيا به من ايمان ميآوري ؟ او پاسخ ميدهد : [ با اين كار ] تنها شناختم نسبت به تو بيشتر شد . پس دجال ميگويد : اى مردم ! پس از من با هيچ كس چنين رفتارى نخواهد شد و در صدد ذبح نمودن آن شخص بر ميآيد . پس قطعه مسى [ برّان ] را بين گردن و ترقوهى او قرار ميدهد ، ولى نميتواند به مقصود خود برسد ، لذا دست و پاى او را ميگيرد و پرتاب ميكند .
مردم گمان ميكنند كه او را به جهنم انداخت ، حال آن كه او در بهشت افتاد . در اين هنگام رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : اين شخص بالاترين گواهى را نزد رب العالمين دارد . »
بايد از كسانى كه بر اعتقاد ما - به اينكه خداوند به عترت معصوم ( عليهم السلام ) معجزه داده است - خرده ميگيرند و در مقابل چنين ميپندارند كه خدا به دشمنان خود مانند دجال و جنيان و ساحران معجزه ميدهد ، تعجّب نمود ، آنان با اين كار نبوتها را از اساس باطل ميكنند ، چرا كه دليل آن معجزه است كه تصديق و تأييدى از جانب خداوند براى پيامبران ميباشد .
5 . آنان دهها روايت دربارهى دجال نقل ميكنند ، از جمله آنكه او از يهوديان مشرق يا
اصفهان است .
طبرانى در المعجم الكبير 18 / 155 از عمران بن حصين از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند : « دجال از جانب اصفهان شورش ميكند . » ( 2 ) ( 2 ) . مجمع الزوائد 7 / 339 آن را از المعجم الاوسط نقل ميكند .
در المعجم الصغير 1 / 260 از ابو برده روايت ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دجال را ياد كرد و فرمود : « او از اينجا ، نه بلكه از اينجا ميآيد ، و با دست به سمت مشرق اشاره نمود . »
حاكم در المستدرك 4 / 528 به واسطهى ابوهريره از آن حضرت چنين نقل ميكند و صحيح ميشمارد : « دجال از اينجا ، يا از اينجا ، و يا از اينجا ، بلكه از اينجا خروج ميكند . ابوهريره
--------------------------- 76 ---------------------------
ميگويد : مقصود ايشان مشرق است . »
الفتن 2 / 532 و صفحاتى پس از آن از ابوبكر روايتى را بدون ذكر سند نقل ميكند كه دجال از سمت مشرق و از سرزمينى كه آن را خراسان گويند خروج ميكند ، ولى ابن ابى شيبه آن را با سند در المصنف 8 / 654 آورده و مينويسد : « ابوبكر پرسيد : آيا در عراق سرزمينى به نام خراسان وجود دارد ؟ در جواب گفتند : بلي ، او گفت : دجال از آن خارج ميشود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به مسند احمد 1 / 4 ، سنن ابن ماجه 2 / 1353 ، ترمذي 3 / 345 ، مستدرك 4 / 527 ، مصابيح بغوي
3 / 508 ، سيوطى در الدرالمنثور 5 / 354 مينويسد : اين روايت را ابن ابى شيبه ، احمد و ابن ماجه آورده اند و ترمذى هم آن را نقل كرده ، صحيح ميشمارد .
در تهذيب تاريخ دمشق 1 / 195 مينويسد : « ابن منده از عبدالله بن معتمر روايت ميكند كه گفت : دجال به طور علنى فعاليت ميكند . او از مشرق ميآيد ، به سوى خود دعوت ميكند و گروهى به دو ميگروند ، او با گروهى از مردم ميجنگد و بر آنان چيره ميشود ، اينچنين ادامه مييابد تا آنكه وارد كوفه شده بر كوفيان نيز غالب ميشود . »
عبدالرزاق در المصنف 11 / 396 از كعبالاحبار روايت ميكند : « دجال از عراق خروج مينمايد . » ( 2 ) ( 2 ) . همو در / 395 و ابن ابى شيبه در 8 / 656 اين مطلب را از ابن عمرو ميآورند .
ابنحماد در الفتن 2 / 530 از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند : « دجال از درّهاى ميان شام و عراق خارج ميشود . » و در النهاية 2 / 73 آن را از هروى ميآورد .
و پيشتر حديثى از اهلبيت ( عليهم السلام ) گذشت كه وى از بلخ در افغانستان خروج ميكند .
6 . در احاديث آنان و نيز در روايات ما آمده است كه پيروان دجال يهوديانند .
روايت صحيح مسلم 8 / 207 گذشت كه « هفتاد هزار نفر از يهود اصفهان ، كه جامههايى كه تمام بدن را ميپوشاند دربردارند ، از او دنباله روى خواهند نمود . » و خواهد آمد كه كعبالاحبار اتباع وى را از عرب ميداند !
در مسند احمد 3 / 224 آمده است : « دجال از منطقه يهودى نشين اصفهان شورش ميكند و هفتاد هزار تن از يهوديان كه تاج برسردارند ، او را همراهى خواهند نمود . » ( 3 ) ( 3 ) . مسند ابو يعلى 6 / 317 ، المعجم الاوسط 5 / 156 و مجمع الزوائد 7 / 338 - هيثمى آن را صحيح ميشمارد - .
--------------------------- 77 ---------------------------
و دهها بلكه صدها روايت ديگر كه على رغم وجود تناقضات ، منابع سنيان مالامال
از آن است .
در كمال الدين / 528 نيز از عبداللهبنعمر نقل ميكند : « اكثر اتباع دجال يهود ، زنان و اعراب هستند . »
قهرمانان سهگانه در تحريف دجال
بارزترين شخصيتهايى كه براى روايات پيرامون دجال زمينه سازى كردند و آنها را در ميان مسلمانان ترويج دادند ، عمر بن خطاب ، تميم دارى و كعبالاحبار هستند كه بر دجال و امور خارق العادهى وى اتفاق نظر دارند ، اگر چه در تعيين شخص او با يكديگر اختلاف دارند .
نظر عمر آن است كه دجال عبدالله بن صياد است كه در عهد وى متولد شده و ظاهراً يهودى و مادرش از خزرج و از بستگان سعد بن عباده بوده است ، اين در حالى است كه تميم دارى او را شخصى بلند قامت ، عريض و درشت هيكل ميداند و معتقد است كه وى در جزيرهاى در بحر متوسط در غل و زنجير است ، كعبالاحبار هم بر اين باور است كه دجال شيطانى است كه در جزيرهاى از جزائر يمن در بند ميباشد .
اهلسنت هر سه را تصديق كرده بر آنند تا بين دجالهاى متناقض آنان جمع كنند و از آنان يكى بسازند ! و ليكن بالاترين تأثير را عمر داشته است ، چرا كه وى علاوه بر گسترانيدن اعتقاد
به دجال ، به تميم و كعب ميدانى داد تا در حدّ توان اسرائيلياتشان را منتشر كنند و يكى از آنها هم عقيدهشان دربارهى دجال است .
عالمان سنى در ميان دجال عمر ، دجال تميم و دجال كعب دچار حيرت و سرگردانى شدهاند ، زيرا رواياتشان در عين اينكه همه صحيح است ( ! ) در كليات و جزئيات دچار تناقض است .
تحير ديگر آنان در احاديث كعبالاحبار و جماعت اوست ، كه خروج دجال را به فتح قسطنطنيه ، مهدى و قيامت مرتبط ميدانند و تفاصيل و تناقضات بسيارى دارد .
بزرگان اهلسنت اصل روايات دجال را مورد هيچ گونه نقدى قرار ندادهاند ، زيرا تمام آنها نزد آنان صحيح است ( ! ) به عنوان نمونه ابن حجر كه از بزرگان ايشان است ، حتى دجال كعب را كه در
--------------------------- 78 ---------------------------
يكى از جزائر يمن محبوس ميباشد پذيرفته است ، اوهيچ نقدى را متوجه روايت تميم و جاسوس خيالى دجال [ كه در روايت تميم است ] نميكند ، و البته در جمع بين آن و دجال عمر به حيرت افتاده است ! و بنابر عادت هميشگى در صدد بر آمده تا با وجوهى سست آنها را جمع كرده و تناقضاتش را بر طرف سازد كه در اين راستا به بيراهه رفته و به عجز افتاده است .
وى در فتح البارى 13 / 277 مينويسد : « نعيم بن حماد استاد بخارى در كتاب خود الفتن احاديثى را دربارهى دجال و شورش او آورده است كه اگر به آنچه پيشتر در اواخر كتاب الفتن گذشت ضميمه شود ، سرگذشت كاملى دربارهى دجال خواهد بود . از جمله ، آنچه كه ابنحماد از طريق جبير بن نفير و شريح بن عبيد و عمرو بن اسود و كثير بن مره نقل ميكند كه گفتند : دجال انسان نيست بلكه شيطانى است كه در بعضى از جزائر يمن به هفتاد زنجير بسته شده است ، معلوم نيست چه كسى او را در بند كرده است ، سليمان نبى يا ديگري ، هنگامى كه زمان ظهورش فرا برسد خداوند در هر سالى يك حلقه از او باز مينمايد ، پس چون آشكار شود ماده الاغى كه فاصلهى ميان دو گوشش چهل ذراع است نزد او مى آيد و دجال منبرى از مس بر پشت آن قرار داده ، بر روى آن مينشيند و قبيلههاى جن از او پيروى نموده ، گنجهاى زمين را براى او بيرون خواهند آورد ! ابن حجر در ادامه مينويسد : با چنين اوصافى امكان ندارد كه ابنصياد دجال باشد . »
اين ابنصيادى كه ابن حجر [ دجال بودن ] وى را بعيد ميشمارد ، همان دجال عمر است كه روايات مربوط به آن نزد سنيان در بالاترين درجات صحت است !
او در ادامه ميافزايد : « راويانى كه اين روايات را نقل كردهاند گرچه افراد ثقهاى هستند ، ولى شايد آن را از برخى كتب اهل كتاب آوردهاند . ابو نعيم هم از طريق كعبالاحبار نقل ميكند كه دجال از مادرى در قوص مصر به دنيا ميآيد و فاصله ميان تولد تا خروج وى سى سال است . خبر وى نه در تورات و نه در انجيل نازل نشده بلكه تنها در بعضى از كتب پيامبران آمده است . . . ابن وصيف مورخ نيز مينويسد : دجال از فرزندان شق كاهن مشهور است ، بلكه او خود شق است و خداوند او را مهلت داده . مادر دجال زنى از جن است كه شيفتهى پدر او شد ، پدر هم از او صاحب اين فرزند شد . شيطان براى او كارهاى عجيبى انجام ميداد ،
--------------------------- 79 ---------------------------
لذا سليمان او را گرفت و در جزيره اى از جزائر بحر حبس نمود . »
ابن حجر ميافزايد : « به خاطر آنكه امر در مورد دجال بسيار مشتبه است بخارى در صدد ترجيح [ در ميان اخبار ] بر آمده و تنها روايت جابر از عمر كه دربارهى ابنصياد است را آورده ، و حديث فاطمه بنت قيس را كه در جريان تميم ميباشد نقل نكرده است ، از اين رو برخى چنين پنداشتهاند كه حديث فاطمه غريب ميباشد و آن را رد كرده ، حال آنكه
چنين نيست . »
پس از آن ابن حجر به رد روايتى كه دجال را اهل مصر عنوان ميكرد [ و پيشتر گذشت ] پرداخته و در 13 / 277 مينويسد : « گمانم اين است كه اين خبر نادرست ميباشد ، زيرا حديث صحيح دلالت دارد كه هر پيامبرى پيش از پيامبر ما ، قوم خود را از دجال بر حذر داشته است . اين مطلب هم كه او به آن مدت [ سى سال ] قبل از خروجش به دنيا ميآيد ، با اينكه او ابنصياد است و نيز آنكه در جزيره اى از جزائر بحر در بند ميباشد ، تنافى دارد . »
سخنان ابن حجر طولانى است و در آن به دجال تميم تمايل بيشترى نسبت به دجال عمر نشان ميدهد ! وى تلاش كرده تا بين آن دو چنين جمع كند : « نزديكترين وجهى كه ميتوان بدان بين حديث تميم و ابنصياد جمع نمود ، آن است كه دجال همان كسى است كه تميم او را در بند ديده ، و ابنصياد شيطانى است كه در آن مدت به صورت دجال آشكار شد تا آن هنگام كه به سوى اصفهان رفت و با رفيق خود در آنجا پنهان شد ، تا آن زمانى كه خداوند خروج او را در آن مقدر داشته فرا رسد . »
جمعى كه ابن حجر ارائه داده صحيح نميباشد ، چرا كه ابنصياد در مدينه از دنيا رفت ، در حالى كه دجال تميم و دجال كعبالاحبار در بند هستند و جز در هنگام خروجشان آزاد
نخواهند شد .
ابن حجر با وجود علم و آگاهي ، در احاديث پيرامون دجال سرگردان مانده است ،
پس حال ديگر عالمان آنان چگونه است ؟ مشكلى كه بزرگان علماى سنى دارند ضعف ذهنى نيست ، بلكه در مواد قضايايى است كه آن را مفروض گرفتهاند و دليل آنان صحت سند است ،
و همين امر است كه آنها را مجبور به پذيرش متناقضات كرده ، به حشوى گرى و نوآورى وا ميدارد !
--------------------------- 80 ---------------------------
عقيده اى كه عمر دربارهى دجال رواج داد
صحيحترين كتاب سنيان پس از كتاب خدا - آن گونه كه خود ادعا ميكنند - روايت ميكند كه عمر قسم ميخورده دجال عبدالله بن صياد ميباشد كه از يهوديان مدينه است .
پيش از اين گذشت كه صحيح بخارى 8 / 158 و 9 / 133 از جابر نقل ميكند : « شنيدم كه عمر نزد رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بر اين مطلب قسم مى خورد و آن حضرت هم آن را انكار نكرد . »
اين روايت بيانگر آن است كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به دجالِ عُمر يعنى ابنصياد اقرار دارند ! ! !
و امرى كه باعث شگفتى ميشود آن است كه عمر از آن حضرت دربارهى دجال نپرسيد ، بلكه در حضور ايشان بر رأى و نظر خود سوگند ميخورد و حضرت با سكوت خود به باور او اقرار ميكنند !
آنان بر جابر و ابوذر هم دروغ بستند و گفتند كه اين دو نيز به مانند عمر قسم ياد ميكردند ، و دربارهى ابوذر پا را فراتر گذارده گفتند كه او ده بار سوگند ميخورد ! آنگاه بر رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) افترا بستند كه اعتقاد ايشان بر اين است كه دجال ابنصياد ميباشد و ايشان نسبت به آگاهى از حقيقت ، گفتار و اهداف او حريص بودهاند و مخفى از او ، بارها براى
تجسس رفتهاند !
بخارى در صحيح 7 / 113 از سالم بن عبدالله نقل ميكند : « عبداللهبنعمر به او خبر داده : عمر با رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در ميان جماعتى از اصحاب به سراغ ابنصياد رفتند و او را در قلعه بنى مغاله در حال بازى با كودكان يافتند ، ابنصياد كه آن روزها نزديك بلوغ بود ، متوجه حضور پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نشد تا آنكه آن حضرت با دست بر پشت او زدند و فرمودند :
آيا گواهى ميدهى كه من رسولخدايم ؟ وى پاسخ داد : گواهى ميدهم كه تو رسول
بى سوادان هستي ، و خود گفت : آيا تو شهادت ميدهى كه من رسولخدايم ؟ پس آن حضرت او را زدند و فرمودند : به خدا و رسولان او ايمان دارم .
به او گفتند : چه ميبيني ؟ وى گفت : راستگو و دروغگو به نزد من ميآيند . پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گفتند : امر بر تو مشتبه شده است . در ادامه فرمودند : من براى تو چيزى را پنهان كردهام ، ابنصياد گفت : آن دود است . ايشان گفتند : دور شو كه تو هرگز از آنچه برايت مقدر است ، تجاوز نخواهى نمود !
--------------------------- 81 ---------------------------
عمر گفت : اى رسولخدا ! آيا به من اجازه ميدهيد كه گردن او را بزنم ؟ ايشان گفتند :
اگر او همان دجال باشد بر او تسلّط نخواهى يافت ، و اگر او نباشد براى تو هيچ خيرى در كشتن او نيست » .
سالم گويد : از عبداللهبنعمر شنيدم : « پس از اين ماجرا رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به همراه ابى بن كعب انصارى دوباره به سراغ ابنصياد رفتند ، چون آن حضرت وارد شد خود را در پشت شاخههاى نخل پنهان نمود و ميخواست پيش از آنكه او ايشان را ببيند چيزى از سخنان او را بشنود ، ابنصياد در بستر در ميان عبايش دراز كشيده و زمزمه ميكرد ، مادر ابنصياد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) را - در حالى كه خود را در ميان شاخههاى نخل مخفى ميكرد - مشاهده نمود و به پسرش گفت : اى صاف ! - اين نام ابنصياد است - اين محمد است ، و ابنصياد از حضور ايشان آگاه شد .
رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : اگر مادرش او را رها ميگذاشت ، او [ اسرار خود را ] فاش ميكرد ! سالم گويد : عبداللهبنعمر گفت : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در ميان مردم برخاست و به آنچه شايستهى خداست ثنا گفت ، سپس دجال را ياد نمود و فرمود : من شما را از او بر حذر ميدارم و هيچ پيامبرى نبوده مگر آنكه قوم خود را از او بر حذر داشته است ، نوح [ هم ] قومش را دربارهى او هشدار داده است ، ليكن من در مورد او سخنى ميگويم كه هيچ پيامبرى به قوم خود نگفته است ، شما ميدانيد كه او يك چشم است و حال آنكه خداوند يك چشم نميباشد . »
عبدالرزاق در المصنف 11 / 389 اين مطلب را به سه روايت نقل ميكند كه در سومين خبر از امامحسين ( عليه السلام ) ( ! ) چنين ميآورد : « پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) سورهى دخان را از ابنصياد مخفى داشت و از او دربارهى آن پرسيد ، وى گفت : دود ، ايشان گفتند : دور شو كه تو هرگز از آنچه برايت مقدر است تجاوز نخواهى نمود ، پس چون پشت نمود پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) پرسيد : او چه گفت ؟
بعضى گفتند : دخ [ دود ] و برخى گفتند : ريح [ باد ] ! حضرت فرمود : من در بين شما هستم و دچار اختلاف شدهايد ، پس از من اختلافتان شديدتر خواهد بود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به الفتن 2 / 550 و مسند احمد 2 / 148 و 149 و 3 / 368 كه در آن آمده است : « . . . همانا صاحب او [ كسى كه او را ميكشد ] عيسى بن مريم است ، و اگر او دجال نباشد تو حق كشتن مردى كه با ما معاهده دارد را نداري . ايشان پيوسته بيم آن داشتند كه او دجال باشد . »
--------------------------- 82 ---------------------------
روايت بخارى اين مطلب را نيز در بر دارد كه خداوند متعال دو ديدهى سالم دارد كه به واسطهى آن از دجال تمييز داده ميشود !
ابوبكره برادر زياد بن ابيه هم براى آنكه سوگند عمر را تأييد كند به اظهار نظر دربارهى
دجال ميپردازد .
طيالسى در مسند / 116 به واسطهى او از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « پدر و مادر دجال سى سال را بدون فرزند سپرى ميكنند و پس از آن پسرى يك چشم از آنان متولد ميشود كه بيشترين زيان و كمترين نفع را دارد ، چشمان او به خواب ميرود ولى قلب او نه .
حضرت پدر او را نيز چنين وصف نمودند : پدر او مردى است با قدى بلند و اندامى فربه كه گوشت بدنش به اضطراب افتاده است و بينياش به منقار ميماند . مادر او زنى است
بلند قد ، درشت هيكل و با سينههايى بزرگ .
ابوبكره در ادامه ميگويد : ما شنيديم كه در مدينه در ميان يهوديان كودكى به دنيا آمده است ، لذا من و زبير به نزد والدين آن كودك رفتيم و اوصافى را كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) بيان كرده بودند در آن دو مشاهده كرديم ، من به آنان گفتم : آيا براى شما فرزندى به دنيا آمده است ؟ آن دو در پاسخ گفتند : ما سى سال را بدون فرزند سپرى نموديم و پس از گذشت آن ، اين كودك برايمان متولد شده است كه بيشترين زيان و كمترين نفع را دارد و ديدگانش به خواب ميرود ولى قلب او بيدار است .
ما از نزد آنها بيرون آمديم كه يكباره به آن پسر برخورديم ، او قامتى نحيف داشت و در زير آفتاب در ميان عبايي ، چيزى با خود زمزمه ميكرد ، پس سرش را بيرون آورد و گفت : شما چه گفتيد ؟ ما گفتيم : آيا شنيدي ؟ او گفت : من به خواب ميروم ولى قلبم نميخوابد ! » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز المصنف ابن ابى شيبه 8 / 652 ، مسند احمد 5 / 49 و 5 / 51 ، سنن ترمذى 3 / 353 و مصابيح السنة بغوى 3 / 514 - وى آن را حديثى حسن به شمار ميآورد - .
اهلسنت پنداشتهاند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) قسم عمر را تأييد نموده است ، باور آنان چنين است كه آن حضرت در اين مطلب ترديد داشته و نيازمند دانش يهوديان بوده است و از آنجا كه عمر در دروس آنان شركت ميكرده و دانش دجال شناسى را از آنان فرا گرفته است ، آن را به پيامبر ( صلى الله عليه وآله )
--------------------------- 83 ---------------------------
ياد داده و با سوگند تأكيد كرده است ، و در پى آن ايشان از قسم خوردن عمر كسب يقين نموده و به واسطهى دانش يهود و قسم عمر ، از نزول وحى مستغنى شده است !
عمدة القارى 25 / 69 [ پس از آنكه روايتى را كه پيشتر گذشت و در آن ، عمر از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ميخواهد تا اجازه بدهد گردن ابنصياد را بزند و ايشان در پاسخ او ميگويد : اگر او همان دجال باشد بر او تسلط نمييابي ، و اگر او نباشد هيچ خيرى در كشتنش نيست ، نقل ميكند ] مينويسد : « اگر كسى اشكال كند كه اين خبر بر شك و ترديد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) و عدم جزم ايشان نسبت به دجال بودن ابنصياد دلالت دارد ، در پاسخ گوييم : شك آن حضرت ، ممكن است پيش از سوگند خوردن عمر بر دجال بودن وى بوده باشد . » !
اين در حالى است كه عالمانى به مانند ابن حجر كه خود را وقف دستگاه خلافت كردهاند ، اعتقادشان بر اين است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دجال عمر را تأييد ننموده ، سكوت اختيار كردند و هم چنان در شك و ترديد بودند تا آنكه تميم دارى از راه رسيد و به ايشان خبر داد كه دجال را ديده است ، ايشان هم از او قدردانى كرده ، مسلمانان را فرا خواندند و براى آنان سخنرانى نمودند و اعتقاد به دجال را به ايشان آموختند ، از اين رو فضيلت و برترى از آن تميم است نه عمر ! ! !
و ديگر نوآوريهاى تأسف بار آنها .
فرزندان عمر بر عقيده و باور پدرشان تأكيد ميكنند !
سنن ابى داود 4 / 120 از عبداللهبنعمر نقل ميكند كه ميگفت : « به خدا قسم ترديدى ندارم كه مسيح دجال همان ابنصياد است . »
در مسند احمد 6 / 283 نيز آمده است كه « عبداللهبنعمر ابن صائد [ ابنصياد ] را در يكى از كوچههاى مدينه مشاهده كرد و به او دشنام داد و ناسزا گفت و ابن صائد در پى آن چنان باد كرد كه تمامى راه را بست ! ابن عمر با عصايى كه به همراه داشت چنان او را زد كه عصا شكست ! حفصه [ چون برادرش را ديد ] گفت : شما دو نفر با يكديگر چه كار داريد ، چه چيزى تو را بر آن وا ميدارد ؟ آيا نشنيدى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : خروج دجال تنها به خاطر خشم و غضب است ؟ » !
--------------------------- 84 ---------------------------
مسلم در صحيح 8 / 194 از نافع چنين نقل ميكند : « عبداللهبنعمر ابن صائد را در يكى از گذرگاههاى مدينه ديد و سخنى گفت كه خشم او را برانگيخت ، در پى آن ابن صائد چنان باد كرد كه تمام راه را پر كرد ، پس از اين ماجرا عبدالله نزد حفصه كه از اين برخورد آگاهى يافته بود آمد ، او به برادرش گفت : خداوند تو را رحمت كند ، از ابن صائد چه خواستي ، آيا نميدانى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : خروج دجال تنها بر اثر خشم و غضب است » ! ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به المعجم الكبير 23 / 195 ، الفتن 2 / 518 و ديگر كتب .
عبدالرزاق در المصنف 11 / 396 از ابن عمر روايت ميكند : « روزى به ابنصياد در حالى كه مردى يهودى همراه او بود برخوردم و ديدم چشم او كه مانند چشم شتر بيرون بود بر آمده است ، گفتم : اى ابنصياد ! تو را به خدا قسم ميدهم ، چه زمانى چشم تو بر آمده است - و يا سخنى مشابه اين - ؟ او در جواب گفت : به خدا قسم نميدانم ، گفتم : دروغ ميگويي ، چشم تو در سر تو است و نميداني ؟ او هم با دست چشمش را مسح نمود و سه بار خرناس كشيد ! - در اينجا يهودى پنداشت كه من با دست بر سينه او زدهام ولى من نميدانستم - من به ابنصياد گفتم : دور شو كه هرگز از آنچه برايت مقدر است تجاوز نخواهى نمود ، او هم گفت : آري ، قسم به جانم كه از آنچه برايم مقدر است تجاوز نخواهم كرد .
ابن عمر ميگويد : من اين مطلب را براى حفصه گفتم و او گفت : از اين مرد اجتناب كن ،
زيرا ما روايت ميكنيم كه دجال به هنگام غضب خارج ميشود » !
بلايى كه بر سر عبدالله بن صياد بيچاره و پسرش عماره آمد !
عالمانى كه خود را وقف دستگاه خلافت كردهاند در شرح حال عبدالله بن صياد و پسرش عماره دچار تناقض شدهاند ، آنان در پذيرش سوگند عمر نسبت به اينكه وى همان دجال است متحيرند ، برخى از آنان چنين گفتند : گفتار عمر صحيح است و ابنصياد همان دجال ميباشد ، اينان به جابر بن عبدالله انصاري ( رحمه الله ) نسبت دادند كه وى شهادت ميداده ابنصياد دجال است و « ابو سلمه به او گفت : ابنصياد از دنيا رفته است ( ! ) و جابر پاسخ داد : اگر چه از دنيا رفته باشد ، ابو سلمه گفت : ابنصياد اسلام آورده بود و جابر گفت : اگر چه اسلام آورده باشد » !
--------------------------- 85 ---------------------------
منكران گفتند كه ابنصياد اسلام آورد و در فتح اصفهان شركت جست ، ولى مدعيان جواب دادند كه او نزد يهود آنجا غائب شده است ، چرا كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) خبر داده است دجال از آن سرزمين خروج ميكند « و يهوديان از او استقبال كرده ، گفتند : اين پادشاه ماست كه به واسطهى او بر عرب پيروز خواهيم شد ، آنان او را شبانه وارد شهر كردند و بر طبلها زدند و شمعها افروختند ، و پس از آن ديگر خبرى از او نشد . » ( 1 ) ( 1 ) . تهذيب التهذيب ابن حجر 7 / 367 .
گرچه آنان خودشان را تكذيب نمودند ، زيرا خواهد آمد كه خود روايت ميكنند او در واقعهى حره در مدينه بوده است !
بعضى ديگر نيز چنين گفتند : چگونه ميتوان گفت كه ابنصياد دجال است و حال آنكه او مسلمان شد و در فتوحات شركت نمود و در مدينه در گذشت ، به علاوه آنكه پسر او عماره مورد توثيق ابن معين ، ابن حبان و ديگران قرار گرفته است !
بيهقي ، ابن حجر ، ذهبي ، ابن تيميه و شوكانى از خود جرأت نشان داده ، گفتند : ابنصياد دجال نبوده و عمر در سوگند خود خطا رفته است ، پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نيز بدان اقرار ننمودهاند ، چرا كه هم چنان شك و ترديد داشتند ، تا آنكه وحى بر ايشان نازل ميشود و دجال را دجال تميم دارى كه در جزيرهاى محبوس است ، معرفى ميكند و در پى آن ايشان در ميان مردم سخنرانى كرده ، آنان را ميآگاهاند !
ابن حجر در اصابه 5 / 148 ميگويد : « صحيحين روايت ميكنند كه جابر قسم ميخورد ابنصياد همان دجال است ، و در خبر چنين آمده كه عمر نزد رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در اين باره سوگند ياد ميكرده است . . . و ليكن اگر او بر دين اسلام از دنيا رفته باشد ، همان گونه كه ابن فتحون بر شرط كتاب الاستيعاب گفته [ صحابى عادلى ] خواهد بود » .
ذهبى در الكاشف 2 / 54 مينويسد : « عمارة بن عبدالله بن صياد : او فرزند كسى است كه او را دجال پنداشتند ، عماره از جابر و سعيد بن مسيب روايت ميكند و مالك و جماعتى هم از او روايت مينمايند . او مورد توثيق ابن معين قرار گرفته است . »
شوكانى در نيل الاوطار 8 / 20 - 19 مينويسد : « خطابى ميگويد : پيشينيان در مورد ابنصياد -
--------------------------- 86 ---------------------------
پس از آنكه بزرگ شد - اختلاف كردهاند ، روايت شده كه او از گفتار خود توبه نمود و در مدينه درگذشت و هنگامى كه خواستند بر او نماز بخوانند ، چهرهاش را گشودند تا مردمان او را ببينند و به مردم گفته شد : شاهد باشيد !
نووى گفته است : علماء جريان ابنصياد را مشكل و امر او را مشتبه ميدانند ، اما جاى ترديدى نيست كه وى يكى از دجالها ميباشد ! ظاهر آن است كه دربارهى اينكه دجال كيست هيچ وحيى بر پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نيامد و تنها اوصاف وى بر ايشان وحى شد ، در ابنصياد هم قرائنى وجود داشت كه با اين احتمال سازگار بود ، از اين رو آن حضرت در اين باره
جازم نبودند .
بيهقى نيز ميگويد : احتمال آن ميرود كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در مورد ابنصياد متوقف بودند ، سپس از ناحيه خداى متعال اين امر براى ايشان استوار شد كه دجال شخص ديگرى است همان گونه كه ماجراى تميم دارى ميرساند و تمام كسانى كه بر اين مطلب جزم دارند كه دجال كسى ديگر است بدان تمسك نمودهاند ، و البته طريق آن اصح است . »
همو در 8 / 20 چنين ميگويد : « حديثى كه از دجال تميم سخن ميگويد با آنچه بر دجال بودن ابنصياد دلالت ميكند منافات دارد و امكان جمع بين آن دو نيست ، زيرا كسى كه در روزگار نبوى نزديك به بلوغ بوده و آن حضرت نزد او آمده و از او سؤال ميپرسيدند ، نميتواند در اواخر دوران آن حضرت مردى بزرگ باشد كه در جزيرهاى از جزائر بحر زندانى و در بند است و دربارهى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ميپرسد كه آيا ظهور نموده است يا نه ، پس سزاوار است كه قسم عمر و جابر را اين گونه توجيه كنيم كه پيش از اطلاع از ماجراى تميم بوده است . »
اين در حالى است كه اينان خود از جابر ( رحمه الله ) در همين موضوع و نيز در موضوعات متعدد ديگر ، امورى ضد و نقيض روايت نمودهاند ، آنان از او نقل ميكنند كه گفت : « نسبت به ابنصياد پيوسته در ترديد بودم تا آنكه به خاك سپرده شد . » ( 1 ) ( 1 ) . رسالة الصاهل ابو العلاء معرى / 100
ابن تيميه در فتاوى خود 11 / 283 مينويسد : « بعضى از صحابه چنين ميپنداشتند كه ابنصياد همان دجال است ، پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نيز در مورد او متوقف بودند ، تا آنكه پس از مدتى
--------------------------- 87 ---------------------------
معلوم شد او دجال نيست ، بلكه پيشگو بوده است . »
ابن قتيبه در المعارف / 272 ميگويد : « پدر او [ عماره ] عبدالله بن صياد است كه دربارهاش گفته شده كه دجال است . اين به خاطر كارهايى بود كه انجام ميداد . عبدالله مسلمان شد و در كنار مسلمانان جنگيد و در مدينه اقامت نمود و پسرش عماره در دوران خلافت مروان بن محمد از دنيا رفت . »
در الجرح و التعديل 6 / 367 مينويسد : « يحيى بن معين گويد : عمارة بن عبدالله بن صياد ثقه است ، عبدالرحمن براى ما نقل نموده كه از پدرم دربارهى عماره پرسيدم و او در پاسخ او را صالح الحديث خواند . »
در تهذيب الكمال 21 / 249 مينويسد : « محمد بن سعد [ دربارهى عماره ] گفت : وى ثقه بود و احاديث كمى را نقل كرد ، مالك بن انس هيچ كسى را در فضل بر او مقدّم نميداشت . . . عماره در خلافت مروان بن محمد درگذشت . ابن حبان او را در كتاب الثقات ذكر
كرده است . »
در اسد الغابة 3 / 187 مينويسد : « عبدالله بن صياد : . . . پدر او از يهوديان بود ، معلوم نيست كه او از چه تيرهاى است ، بعضى از مردم او را دجال ميدانند . عبدالله در روزگار رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) متولد شد در حالى كه يك چشم داشت و ختنه بود . از فرزندان او عماره است كه از نيكان مسلمين و اصحاب سعيد بن مسيب بود ، مالك و ديگران از او روايت كردهاند . »
وى در ادامه سوگند عمر را ميآورد و ميگويد : « آنچه نزد ما صحيح است آن است كه ابنصياد دجال نيست ، به جهت آنچه در اين حديث آمده است [ ابن اثير حديثى نقل ميكند كه خلاصهاش اين است : ابنصياد با ابو سعيد به حج يا عمره رفتند و سخن از گفتار مردم دربارهى او به ميان آمد ، ابنصياد به ابو سعيد گفت : آيا رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نگفتند كه دجال عقيم است ؟ و حال آنكه من فرزندم را در مدينه به جا گذاشتم . آيا ايشان نگفتند كه دجال وارد مكه و مدينه نميشود ؟ و آيا من خود اهل مدينه نيستم ؟ هم اكنون نيز رهسپار مكهام ! ] و نيز به دليل آنكه او در حالى كه مسلمان بود در مدينه فوت نمود . دليل ديگر هم روايت تميم دارى است . »
--------------------------- 88 ---------------------------
الطبقات الكبري ، القسم المتمم / 302 مينويسد : « مالك بن انس احدى را در فضل بر او [ عماره ] مقدم نميكرد ، و از او روايت نقل نموده است ، خود عماره هم از سعيد بن مسيب روايت ميكند ، آنان [ عماره و خانوادهاش ] خود را بنى اشيهب ميدانستند . ابن سعد دربارهى پدر عماره - عبدالله - ميگويد : اوست كه به خاطر كارهايى كه انجام ميداد ، گفتند دجال است . »
نگارنده : به نظر ميرسد مادر ابن صائد از خزرج بوده ، پدرش نيز ممكن است از يهود باشد ، در مورد بنى اشيهب كه وى خود را به آن منتسب مينمود چيزى يافت نشد و چه بسا آنان داييهاى او از خزرج باشند ، پس او به حساب خزرج گذاشته ميشود كه رئيس آنها سعد بن عباده است ، همو كه دشمن سرسخت عمر بود ، چرا كه در مقابل بيعت ابوبكر ايستاد ، لذا عمر او را به شام تبعيد كرد وخالد بن وليد را فرستاد تا او را به قتل برساند !
الطبقات الكبرى 3 / 503 مينويسد : « پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ابنصياد را در حالى كه نوجوان و در نزديكى بلوغ بود و در قبيلهى بنى مغاله بازى ميكرد مشاهده نمود ، آنان تيرهاى از
بنيعبد نجار هستند . »
و ليكن عمر او را يهودى معرفى و به دجال بودن متهم كرد ! در حالى كه او مسلمانى مجاهد بود و در جنگ نهاوند فرماندهى سواران را بر عهده داشت ، چنان كه طبرى در تاريخ 3 / 187 مينگارد . او همواره از تهمت عمر و فرزندان او - عبدالله و حفصه - و مقلّدين آنها فرياد ميكرد !
احمد در المسند 3 / 79 مينگارد : « ابو سعيد خدرى در لشكر فتح شركت داشت ، وى ميگويد : ما در لشكرى - كه عبدالله بن صياد هم در آن حضور داشت - از مدينه به سمت مشرق آمديم ، هيچ كس با او همراه ، همنشين و همسفره نميشد و او را دجال ميناميدند ! روزى در منزلگاهى فرود آمده بودم كه او مرا ديد كه نشستهام ، پس آمد ، كنار من نشست و گفت : ابو سعيد ! آيا نميبينى مردم چه ميكنند ؟ ! هيچ كسى همراه ، همنشين و همسفرهى من نميشود ، و مرا دجال ميخوانند ! تو ميدانى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : دجال وارد مدينه نميشود ، و اين در حالى است كه من در مدينه به دنيا آمدم ، و شنيدى كه آن حضرت گفتند : براى دجال فرزندى به دنيا نميآيد ، در حالى كه من صاحب فرزند هستم ! سوگند به خدا به خاطر رفتارى كه مردم با من دارند در صدد آن بر آمدم كه ريسمانى بگيرم و در خلوت
--------------------------- 89 ---------------------------
آن را دور گردنم قرار داده ، [ خود را حلق آويز كنم تا ] خفه شوم و از اين مردم راحت گردم . به خدا قسم من دجال نيستم » !
اما راويان در راستاى اثبات صدق عمر ، از زبان ابو سعيد در اين گزارش افزودند كه وى گفت : « ابنصياد در پايان سخنش گفت : به خدا قسم من محل تولد و مكان دجال را ميدانم !
ابو سعيد ادامه ميدهد : او امر را براى من دگرگون جلوه داد . » ( 1 ) ( 1 ) . صحيح مسلم 8 / 190 .
مقصود ابو سعيد آن است كه ابنصياد در ابتداى گفتارش او را فريب داد ، ولى در نهايت اقرار نمود كه دجال است !
دجال تميم داري
تميم دارى شخصى مسيحى و اهل شام است ، او در سال دهم هجرى يعنى پس از پيروزى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) و فراگير شدن اسلام در تمام جزيره ، به همراه گروهى نزد آن حضرت آمدند . آنها به تجارت شراب اشتغال داشتند ، پس خمرههايى از شراب را به عنوان هديه خدمت ايشان آوردند ، آن حضرت نپذيرفت زيرا خداوند حرام نموده است ، در اينجا تميم گفت : اينها را بگيريد و از قيمت آن بهره ببريد ، ايشان در پاسخ فرمودند : قيمت آن نيز
حرام است .
تميم در مدينه سكنى گزيد و بعداً در درگاه عمر كه فرهنگ اهل كتاب ، مخصوصاً داستانهاى آنها - كه تميم به خوبى از پس آن بر ميآمد - موجب شگفتى او ميشد ، تقرّب يافت ! وى از عمر درخواست نمود تا به او اجازه دهد داستانهاى اهل كتاب را در مسجد بگويد ، ولى عمر گفت : « پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) از فرهنگ داستانسرايان نهى نموده است و من هراس آن دارم كه خدا تو را در زير گامهاى آنان قرار دهد . »
مقصود عمر آن است كه هنگامى كه تو در مسجد داستان بگويي ، من از غضب مسلمين بر تو ميهراسم !
و ليكن تميم از نرمش و سهل انگارى عمر بهره جست و به مطلوب خود دست يافت ، همچنانكه
--------------------------- 90 ---------------------------
در تاريخ المدينة 1 / 9 آمده است ، لذا عمر نامهاى رسمى نوشت و به او اجازه داد تا در مسجد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به داستانسرايى بپردازد !
او خود او در جلسه سخنرانى تميم حضور يافت . او گفته كه ميخواسته از تميم دربارهى مطلبى كه در آن جلسه از او شنيده است سؤال كند ، ولى او را احترام كرد و نپسنديد گفتارش را قطع نمايد !
عمر روز جمعه را براى تميم انتخاب كرد ، سپس شنبه را بدان افزود و نتيجه آن جالب از آب در آمد : كشيش و تاجر شراب ، مسيحى سابق و آن گونه كه خود گويد مسلمان كنوني . براى مسلمين در مسجد پيامبرشان ( صلى الله عليه وآله ) در روز شنبه داستانهاى يهوديان و مسيحيان را ميگويد ! اين در حالى است كه عمر نقل هر گونه حديثى از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را با تهديد به تازيانه و زندان ، ممنوع كرده بود !
در مسند احمد 3 / 449 آمده است : « در دوران رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) و نيز روزگار ابوبكر داستانسرايى نميشد ، نخستين كسى كه بدان پرداخت تميم دارى بود ، وى از عمر اجازه گرفت تا در حالى كه ايستاده است براى مردم داستانسرايى كند و عمر به او اجازه داد . »
عمر بن شبه در تاريخ المدينة 1 / 11 ميگويد : « سپس عثمان به خلافت رسيد ، تميم از او درخواست كرد تا [ بر عرصهى فعاليت او ] بيفزايد ، وى هم جايگاه ديگرى به او داد كه
در پى آن تميم در طول هفته سه بار به سخنرانى ميپرداخت . »
بدين سان تميم واعظ و سخنران رسمى مسلمانان شد و عمر او را بسيار احترام ميكرد و خير المؤمنين مى ناميد ، از اين رو براى او كرامات و معجزات ساختند ، از جمله آنكه گفتند : روزى آتشفشانى در مدينه فوران كرد ، عمر نزد تميم آمد و از او خواهش كرد تا آن را خاموش كند ، تميم هم با وى آمد و با دست دهانهى آتشفشان را جمع كرده آن را به سمت راهى در ميان كوهها سوق داد و در پى آن دويد تا آنكه آتش پنهان شد !
بيهقى در دلائل النبوة 6 / 80 مينويسد : « فصلى در بيان كراماتى كه براى تميم دارى آشكار شد . . . معاوية بن حرمل گويد : وارد مدينه شدم و سه روز بدون غذا در مسجد ماندم ، پس از آن به نزد عمر آمده گفتم : يا اميرالمؤمنين ! توبه كارى پيش از آنكه بر او دست يا بى [ با پاى خويش آمده است ] ، او گفت : كه هستي ؟ پاسخ دادم : معاوية بن حرمل [ وى داماد مسيلمهى كذاب است كه در جريان ادعاى نبوت ، او را همراهى نموده است ] ، او گفت :
--------------------------- 91 ---------------------------
نزد خير المؤمنين برو .
سيرهى تميم دارى چنان بود كه پس از نماز با دست به سمت راست و چپ خود ميزد و دو مرد را گرفته ، با خود ميبرد [ و ميهمان ميكرد ] ، من در كنار او نماز خواندم و پس از نماز با دست زد و دست مرا گرفت و برد ، پس غذايى برايم آوردند و من هم بسيار خوردم ، گرچه از شدت گرسنگى سير نشدم !
روزى در منطقهى حره آتشى شعله گرفت ، عمر نزد تميم آمد و گفت : به سراغ اين آتش برو ، تميم گفت : اى اميرالمؤمنين ! مگر من كيستم ؟ مگر من كيستم ؟ و عمر آن قدر اصرار كرد كه تميم با او برخاست و من هم به دنبال آنها رفتم ، آنان به سوى آتش رفتند و تميم آن را با دستش جمع مينمود تا آنكه آتش در راهى كوهستانى داخل شد و تميم هم در پى آن رفت . پس عمر گفت : كسى كه ديده مانند كسى كه نديده نيست ، و اين را سه بار تكرار كرد . »
اين تميم دارى است كه پنداشتند رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) اعتقاد به دجال را از او گرفته است ! تميم آن را از داستان دجال يهودى برگرفته ، تغيير داده و ادعا كرده كه او را در جزيرهاى در بحر در حالى كه در بند است مشاهده كرده است ! او رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را از آن با خبر نمود و آن حضرت هم به سرعت بر منبر رفت و در ميان مسلمانان سخنرانى و قصهى تميم را برايشان تعريف نمود و آن را يكى از اجزاء اسلام و اعتقادات آن قرار داد ! مسلمين هم به ترويج آن در مهمترين مصادر پرداختند ، اين جريان به نام حديث جساسه شناخته ميشود .
از قديميترين كسانى كه آن را روايت كرده ابن ابى شيبه است ، وى در المصنف 15 / 154
آن را از مشهورترين راويان اين داستان كه فاطمه دختر قيس فهريه خواهر ضحاك بن قيس چاپلوس معاويه است ، نقل ميكند ، او ميگويد : « روزى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نماز ظهر را به جا آورده پس از آن بر منبر رفتند ، مردم از اين كار تعجب كردند ، برخى از آنان ايستاده و بعضى هم نشسته بودند ، ايشان پيش از آن روز تنها در روز جمعه بر منبر ميرفتند ، پس با دست به مردم اشاره نمودند كه بنشينيد ، سپس گفتند : به خدا قسم ايستادن من بابت امرى كه برايتان نفعى به دنبال داشته باشد نيست ، نه براى ترغيب نمودن است و نه براى ترسانيدن .
مطلب آن است كه تميم دارى نزد من آمد و خبرى آورد كه به خاطر مسرّت و روشنى چشمى
--------------------------- 92 ---------------------------
كه برايم در پى داشت مرا از خواب نيم روز باز داشت ، پسر عموهاى او در ميان دريا دچار بادهاى سختى شدند كه آنان را واداشت تا به جزيرهاى كه نميشناختند پناه برند ، آنان در ميان قايقهاى كوچك نشستند و بالا رفتند كه ناگهان با چيزى سياه و پرمو كه مژههايى دراز داشت مواجه شدند ، پرسيدند : تو كيستي ؟ او گفت : من جساسهام ، گفتند : به ما خبر بده ، او گفت : من نه به شما خبرى ميدهم و نه از شما دربارهى چيزى ميپرسم ، ولى اين دير چشم شما را گرفته است ، بدانجا برويد كه در آنجا مردى است مشتاق آگاهانيدن شما
و كسب اطلاع از شما .
آنها هم به دير آمدند و يكباره با پيرمردى پرمو برخورد كردند كه سخت در ميان غل و زنجير به بند كشيده شده بود ، او به آنان گفت : از كجا آمدهايد ؟ گفتند : از شام ، پرسيد : عربها چه كردند ؟ پاسخ دادند : ما قومى از آنهاييم ، گفت : اين مردى كه در ميان شما خارج شد چه كرد ؟ گفتند : كار نيك ، گروهى با او به دشمنى پرداختند ولى خدا او را بر آنها غالب گردانيد ، امروز آنان همه متحدّند و پروردگار و دينشان يكى است ، او گفت : اين براى آنها بهتر است ، و افزود : چشمهى زغر چه شد ؟ گفتند : مردم محصولات خود را از آن آبيارى كرده و براى آشاميدن از آن استفاده مينمايند .
او پرسيد : آن درخت نخلى كه بين عمان و بيسان [ شهرى در اردن ] بود چه شد ؟ پاسخ گفتند : هر ساله از ميوهى آن اطعام ميشود ، گفت : چه بر سر درياچهى طبريه آمد ؟ گفتند : از فراواني ، آب از دو طرف آن روان است . پس سه بار نفس عميق كشيد و گفت : اگر از اين بند رهايى مييافتم هيچ زمينى را وا نمينهادم مگر آنكه با همين دو قدم بر آنجا گام مينهادم ، مگر مدينه كه مرا هيچ سلطهاى بر آن نيست .
در اين هنگام رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) گفتند : شادمانى من در اينجا به نهايت رسيد ( ! ) اينجا مدينه است ، سوگند به كسى كه جان محمد در دست اوست هيچ گذرگاه تنگ يا وسيعى در مدينه نيست ، مگر آنكه تا روز قيامت فرشتهاى با شمشيرى آخته بر آن قرار دارد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به مسند احمد 6 / 416 ، سنن ابن ماجه 2 / 1354 و سنن ابو داود 4 / 118 ، ترمذى 3 / 355 ، مسند
ابو يعلى 4 / 119 و . . .
--------------------------- 93 ---------------------------
و ليكن مسلم در صحيح 8 / 203 در جريان جساسه و دجال تميم بيش از حد قلم فرسايى كرده و آن را با چند روايت آورده است كه شايد طولانيترين آن در 8 / 204 و از قهرمان داستان فاطمه دختر قيس باشد ، وى گويد : « هنگامى كه دوران عدهى من سپرى شد ، شنيدم منادى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ندا كرد : نماز جماعت ، پس به مسجد رفتم و با آن حضرت نماز گزاردم ، ايشان بعد از نماز بر منبر نشستند در حالى كه ميخنديدند ، سپس گفتند : هر كسى در محل نماز خود باشد ، و بعد از آن گفتند : آيا ميدانيد چرا شما را گرد آوردم ؟ مردم گفتند :
خدا و رسولش داناترند .
ايشان گفتند : به خدا قسم نه براى ترغيب نمودن است و نه بابت بيم دادن ، بلكه به خاطر آن است كه تميم دارى كه مردى بود بر آيين مسيح و آمد و بيعت نمود و مسلمان شد براى من جريانى را تعريف كرد كه با آنچه برايتان از مسيح دجال ميگفتم موافقت دارد ! او به من گفت كه به همراه سى تن از طوايف لخم و جذام در كشتى نشست و آنان به مدت يك ماه در ميان دريا گرفتار امواج بودند ، پس از آن به جزيرهاى كه در مغرب خورشيد قرار داشت پناه بردند و لذا در قايقهاى كوچك نشستند تا آنكه داخل جزيره شدند ، در آنجا جنبندهاى به آنان برخورد كرد چنان پرمو ، كه جلو و پشت او قابل تمييز نبود ، آنان گفتند : واى بر تو ، كيستي ؟ او در پاسخ گفت : من جساسهام . پرسيدند : جساسه چيست ؟ گفت : اى قوم !
به نزد اين مردى كه در اين دير است برويد كه او مشتاق خبر شماست .
تميم گويد : وقتى از او نام مردى را شنيديم ترسيديم كه مبادا اين جساسه يك شيطان باشد پس به سرعت رفتيم تا آنكه وارد دير شديم ، در آنجا با انسانى مواجه شديم كه بزرگتر از او نديده بوديم و كسى كه به مانند او سخت در بند باشد مشاهده نكرده بوديم ! دستان او به گردنش بسته شده بود و بين زانو تا استخوان روى پاى او در آهن بود ! به او گفتيم : واى بر تو ، كيستي ؟ پاسخ داد : دربارهى من آگاه شديد ، از خودتان خبر دهيد كه كيستيد ؟ گفتيم : مردمانى عرب هستيم كه در كشتى نشستيم ولى در دريا با طوفانى روبرو شديم كه يك ماه گرفتار آن بوديم ، پس از آن هم به جزيرهى تو پناهنده شده در قايقها نشستيم ، در جزيره جنبندهاى به ما برخورد چنان پرمو ، كه جلو و پشت او قابل تمييز نبود ، به او گفتيم : واى بر تو ، كيستي ؟
--------------------------- 94 ---------------------------
و او پاسخ داد : من جساسهام ، گفتيم : جساسه چيست ؟ گفت : به نزد اين مردى كه در دير است برويد كه مشتاق خبر شماست ، و ما با سرعت نزد تو آمديم و از آن موجود هراسان بوديم و ايمن نبوديم كه يك شيطان باشد !
پس آن شخص پرسيد : به من از نخل بيسان خبر بدهيد ، گفتيم : از چه چيز آن ميپرسي ؟ گفت : از نخل آن ، آيا ميوه ميدهد ؟ پاسخ داديم : آري ، او گفت : نزديك است كه ديگر ميوه ندهد ، و افزود : از درياچهى طبريه چه خبر داريد ؟ گفتيم : از چه چيز آن ميپرسي ؟ گفت : آيا آب دارد ؟ پاسخ داديم : آب بسيارى دارد ، او گفت : نزديك است كه آب آن خشك شود ، گفت : از چشمهى زغر خبر دهيد ، گفتيم : از چه چيز آن ميپرسي ؟ گفت : آيا در آن آبى هست و آيا اهالى آنجا در كشاورزى از آن بهره ميبرند ؟ پاسخ داديم : آري ، آب فراوانى دارد و اهالى آنجا در كشاورزى از آن بهره ميبرند ، گفت : به من از پيامبر درس نخواندگان خبر دهيد ، چه كرده است ؟ گفتيم : از مكه خارج و ساكن مدينه شده است ، پرسيد : آيا عربها به جنگ با او پرداختند ؟ پاسخ مثبت داديم ، گفت : او با ايشان چه كرد ؟ و ما به او خبر داديم كه آن حضرت بر عربهايى كه پيرامون ايشان بودند غالب آمد و آنان به اطاعت او گردن نهادند ، او گفت : آيا چنين شد ؟ ! گفتيم : آري ، گفت : براى آنها بهتر است كه از او اطاعت نمايند ، [ حال ] من از خودم به شما خبر ميدهم ، من مسيحم ( ! ) و نزديك است كه به من اجازهى خروج داده شود و در پى آن خروج كرده در زمين سير كنم و در مدت چهل شب هيچ ناحيهاى را وا ننهم مگر آنكه در آن فرود آيم ، مگر مكه و طيبه [ مدينه ] كه بر من حرام است و هرگاه بخواهم در يكى از آن دو وارد شوم فرشتهاى با شمشيرى آخته به سوى من آمده مرا باز ميدارد ، و بر هر راهى از آن ملائكهاى هستند كه از آن محافظت مينمايند .
[ در اين هنگام ] پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در حالى كه با چوب دستى خود بر منبر ميزدند گفتند : اين طيبه است ، اين طيبه است ، اين طيبه است ، آيا اين را به شما گفته بودم ؟ مردم گفتند : آري ، ايشان گفتند : سخن تميم كه با آنچه برايتان از دجال و مكه و مدينه ميگفتم مطابق است ( ! ) خوشايند من قرار گرفت ، بدانيد كه او در درياى شام يا يمن است ، نه ، بلكه از سمت مشرق مى آيد ، از سمت مشرق ، از سمت مشرق .
--------------------------- 95 ---------------------------
من [ فاطمه بنت قيس ] اين حديث را از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به خاطر سپردم . »
نگارنده : آگاهى از دروغين بودن و تناقضات اين داستان به دقت و تأمل زيادى نياز ندارد ، ظاهراً پردازندهى آن خود بنت قيس دروغ پرداز بوده است و به حق بايد گفت : دروغگو حافظه ندارد ! يكى از امور سؤال بر انگيز آن است كه در بعضى از اخبار آمده كه تميم در كشتى بوده است ، ولى در برخى چنين آمده كه او در كشتى حضور نداشته است ! در بعضى آمده كه آنان به مدت يك ماه گرفتار امواج دريا بودند ، حال آنكه در برخى ديگر چنين آمده كه آنان سير ميكردند تا آنكه جزيره اى نمايان شد و براى خريد نان رفتند ( 1 ) ( 1 ) . سنن ابو داود 2 / 321
! اين جزيره در بعضى از اخبار در ساحل فلسطين ( 2 ) ( 2 ) . مسند احمد 6 / 374
قرار دارد و در برخى ديگر در مغرب ! و در بعضى از آنها آمده كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در مكان آن متحير بودند و . . .
از سويى ديگر بعضى روايات ، جساسه را جنبندهاى معرفى ميكند و حال آنكه بعضى ديگر او را يك زن ميداند ( 3 ) ( 3 ) . سنن ابو داود 2 / 321
! دجال هم كه يا انسانى است درشت هيكل و يا شيطانى كه در دير جزيره
در بند است .
دجال خاخام كعبالاحبار
يهوديان تلاش بسيارى نمودند تا بر فرهنگ اصحاب رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) تأثيرگذار باشند ، تا جايى كه تورات را به زبان عربى ترجمه نموده و عمر بن خطاب را عهدهدار آن كردند كه به پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) بقبولاند تا تورات را به عنوان كتابى براى مسلمانان ، مورد اعتماد خود
قرار دهد ! اما پيامبر غضبناك شده فرمودند : « قسم به آن كسى كه جان محمد در دست اوست ، اگر موسى در ميان شما ميبود و شما از او پيروى ميكرديد ، و مرا وامينهاديد ، بيشك گمراه ميشديد . »
در المصنف عبدالرزاق 6 / 113 آمده است : « پس رنگ چهرهى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) عوض شد ! عبدالله بن ثابت گويد : به عمر گفتم : خدا عقلت را مسخ نمايد ( ! ) آيا نميبينى چهرهى
--------------------------- 96 ---------------------------
رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) چگونه شد » ؟ ! ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به فتح البارى 13 / 438
يهوديان در مدينه دو مدرسه داشتند : يكى مدراس بود كه در آن تورات تدريس ميشد و ديگرى مشنا كه محل تدريس تلمود بود و بعضى از اصحاب پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) كه بارزترين آنها عمر بود ، هر شنبه نزد آنان حاضر ميشدند ! عمر از آن حضرت خواست تا به آنها اجازه دهد كه احاديث يهوديان را بنويسند ، ولى ايشان از اين مطلب نهى نموده فرمودند :
آنها چگونه شما را هدايت نمايند حال آنكه خود را گمراه كردهاند ! و ليكن آنها هم چنان در درسهاى يهوديان حضور مييافتند ! و لذا پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) سخنرانى نمودند و مسلمانان را از كسانى كه از يهود تأثير ميپذيرند - و خود ايشان آنها را متهوّكين ناميدند - بر حذر داشت ! ( 2 ) ( 2 ) . الدرالمنثور 4 / 3 و نيز ر . ك به تدوين القرآن / 417
معناى اين مطلب آن است كه اسرائيليات از همان زمان رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) انتشار يافت و هنگامى كه كعبالاحبار در زمان عمر از راه رسيد ، دريافت كه اسرائيليات در دجال جمع است و لذا آن را دگرگون كرد ، يهودى بودن دجال را انكار نمود و چنين جلوه داد كه دجال عرب و اهل عراق است و بر هراس مسلمين از او افزود . علاوه بر آن با خبر دادن از فتح قسطنطنيه آنان را بيم داد ، چرا كه در پى آن خروج دجال و قيامت است ! ! !
او همچنين فتح قسطنطنيه را بر دستان يهود بنى اسحاق قرار داد و نه به دست مسلمانان !
امرى كه موجب شگفتى ميشود آن است كه كعب اين مطالب را از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند و حال آنكه ايشان را نديده است ! و ليكن شاگردان كعب يعنى ابوهريره ، عبداللهبنعمر ، عبداللهبنعمرو عاص و ديگران سخنان او را حديث قرار دادند !
كعبالاحبار شورش دجال را شورشى عربى جلوه ميدهد !
سنيان از انس روايت ميكنند كه دجال يهودى است ، در مسند احمد 3 / 224 از انس نقل ميكند : « پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : دجال از منطقهى يهودى نشين اصفهان قيام ميكند و هفتاد هزار تن از يهوديان كه بر سر تاج دارند ، همراه او خواهند بود . » صحيح مسلم 8 / 207 ميآورد :
--------------------------- 97 ---------------------------
« از يهود اصفهان هفتاد هزار نفر از دجال تبعيت ميكنند ، آنان جامههايى دربردارند كه تمام بدن را ميپوشاند . » با اين وجود ، كعب دجال را عربى خالص جلوه داد !
در مصنف ابن ابى شيبه 8 / 671 از كعب آمده است : « گويا ميبينم كه در صف مقدم لشكر دجالِ يك چشم ، ششصد هزار نفر از اعراب هستند كه جامههايى سبز و گشاد دربردارند كه تمام بدن را ميپوشاند . » در الكنى بخارى / 65 آمده است : « چهل هزار تن از اعراب اصيل از دجال پيروى ميكنند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به الجرح و التعديل رازى 9 / 430 از ابن عمرو و نيز المصنف عبدالرزاق 11 / 393
كار ديگر كعب آن است كه دجال را اهل عراق نشان داد ، زيرا عراق خوشايند وى نبود و علت اين امر آن بود كه قبائل يمنى آنجا از فريبكارى او آگاه بودند ، عبدالرزاق در المصنف 11 / 396 از كعب ميآورد : « دجال از عراق قيام ميكند . » و در / 251 نقل ميكند : « عمر بر آن شد كه در عراق سكونت كند ، ولى كعب به دو گفت : اين كار را نكن چرا كه دجال ، جنيان عصيانگر ، نه قسمت از ده قسمت سحر و هر درد سختى كه از پاى در ميآورد - مقصود او اهواء است - در آنجاست . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز الدرالمنثور 5 / 393
كعبالاحبار براى بنى تميم احترام بسيارى قائل شده است ، او بنابر نقل الآحاد و المثانى
2 / 372 به ابن فاتك تميمى گويد : « سختترين قبائل عرب در مقابل دجال ، قوم تو هستند . »
در نتيجه كعبالاحبار با اين كار ، با تميم دارى و عمر به مخالفت پرداخته است ، زيرا آن دو ميگويند دجال به دنيا آمده و زندگى ميكند تا آنكه خروج نمايد !
همچنانكه حديث نبوى مشهور نزد سنيان را كه متضمن آن است كه دجال از يهود اصفهان ميباشد ، رد كرده است ! او ميپندارد كه دجال اهل مصر است و غرض آن بوده كه وى را يهودى و شبيه به موسي ( عليه السلام ) قرار دهد ، زيرا نزد يهوديان موسى مهدى منتظر است !
در فتح البارى 13 / 277 مينويسد : « ابو نعيم به واسطهى كعبالاحبار روايت كرده كه دجال در شهر قوص در سرزمين مصر به دنيا ميآيد ، او گفته است : بين زمان تولد تا قيام او
سى سال است . »
--------------------------- 98 ---------------------------
هر كس به دجال كعب ايمان نياورد كافر است !
در فرائد السمطين 2 / 334 مينويسد : « جابر بن عبدالله روايت ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : هر كس قيام مهدى را انكار كند ، به آنچه بر محمد نازل گشته كافر شده است ، و هر كس فرود آمدن عيسى را انكار نمايد ، كافر شده است ، و هر كس خروج دجال را انكار كند ، كافر شده است . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز الروض الانف 2 / 431 و ردّ ابن خلدون / 347 و . . .
مقصود از اين دجال ، دجال كعبالاحبار است ، و چه بسا بدعتى كه او دربارهى دجال آورده از ناحيه عقلاء مسلمانان با انكار مواجه شده و برخى علناً به انكار آن پرداخته و يا با اهلبيت ( عليهم السلام ) موافقت كرده اند ، لذا او و شاگردانش اين حديث را ساخته و دجال او را با حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ارتباط دادهاند [ و از مسلّم بودن قيام حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) سوء استفاده كردهاند تا دجال كعب را نيز مسلّم جلوه دهند ] !
و اگر از باب جدال صحت اين حديث را بپذيريم بايد كفر در آن را به معناى لغوى كه عبارتست از پوشاندن حق بدانيم ، نه به معناى اصطلاحى آن كه موجب
خروج از دين ميشود .
ارتباطى كه كعبالاحبار ميان دجال و مهدى ايجاد نمود و ضربهى آن را متوجه اسلام كرد !
كعبالاحبار بشارت نبوى دربارهى حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) و فرود آمدن مسيح ( عليه السلام ) را دريافت كرده و آنها را با بدعتهاى يهود آميخت ، به علاوه در راستاى مصالح روميان ، دروغهايى بدان افزود كه مسلمين را از فتح قسطنطنيه باز ميداشت ! او چنين پنداشت كه دجال بدون فاصله پس از فتح قسطنطنيه خروج ميكند ، حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) كشته ميشود ، كعبه منهدم ميگردد و مكه ويران شده و تا ابد كسى در آن سكونت نخواهد نمود !
راويان وابسته به دستگاه خلافت هم بدعتهاى او را پذيرفته ، آنها را احاديثى نبوى قلمداد كردند و در مهمترين منابع خود گرد آورى نمودند و به اعتقادى تبديل شد كه على رغم آن كه
--------------------------- 99 ---------------------------
رسوايى آن فرياد ميكند ، بدان ايمان ميآورند !
ابنحماد در الفتن 2 / 457 از كعب نقل ميكند : « اهل آسمان و زمين و پرندگان ، بر مهدى منصور درود ميفرستند ، او نبرد خود را با اهل روم آغازميكند وجنگهايش بيست سال به طول ميانجامد ، سپس در بزرگترين نبرد ، او و دو هزار تن از همراهانش كه همه امير
و صاحب پرچم هستند به شهادت ميرسند كه مسلمانان پس از مصيبت رسولخدا ( صلى الله عليه وآله )
به مصيبتى عظيمتر از آن دچار نشدهاند . »
همو در 1 / 393 از كعب ميآورد : « به من خبر رسيده كه مهدى چهارده سال در بيتالمقدس درنگ خواهد كرد ، سپس ميميرد و بعد از او شريف الذكر كه از قوم تبّع است و به دو منصور گفته ميشود ، به مدت بيست و يك سال در بيتالمقدس خواهد بود ، در پانزده سال آن عدالت و در سه سال آن ستم حكم خواهد كرد ، سه سال ديگر نيز محروميت از اموال است و هيچ كس درهمى نخواهد پرداخت . »
زرندى شافعى در معارج الوصول / 198 مينويسد : « از كعب نقل شده كه مهدى ميميرد و پس از او مردى از اهلبيتش متولّى امر مردم خواهد شد كه هم خير دارد و هم شر و بدي ، ولى شرّ او از خيرش بيشتر است ، او مردم را به غضب آورده و پس از يكپارچگى آنها را به افتراق ميكشاند ، دوران او كوتاه است و مردى از اهلبيتش بر او شوريده ، او را به قتل خواهد رساند . پس از قتل او جنگى شديد در ميان مردم درميگيرد . دوران او نيز كوتاه بوده و خواهد مرد ، پس از او مردى از قبيلهى مضر ، از سمت مشرق بر مردم حاكم شده ، آنان را به كفر كشانده و از دين به در خواهد برد ! »
ببينيم كه چگونه كعبالاحبار قلب اعتقاد اسلام و بشارت نبوى نسبت به دولت عدل الهى و پايان يافتن ظلم و ستم را هدف قرار داده و آن را به بازى گرفته است ، و به خداى متعال كه وعدهى پايان يافتن ظلم و جور را داده است نسبت داده كه مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف )
كشته ميشود و ظلم باز ميگردد ! و چگونه است كه عبداللهبنعمر ، عبداللهبنعمرو عاص ، زهري ، وهب بن منبه و ديگران افكار كعب را پذيرفتند و به گسترش آن همت گماردند و نپرسيدند كه كعب به جز از آموختههاى يهود ، از كجا به علم غيب دست يافته است ؟ !
--------------------------- 100 ---------------------------
كعب ميپندارد يهوديان قسطنطنيه را فتح خواهند كرد !
از امور عجيبى كه مسلم در صحيح 8 / 187 از ابوهريره نقل ميكند اين مطلب است : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : آيا نام شهرى را شنيدهايد كه يك سوى آن در خشكى و يك سوى ديگر آن در دريا باشد ؟ پاسخ دادند : آري ، اى رسولخدا ! فرمود : قيامت به پا نخواهد شد تا آنكه هفتاد هزار تن از بنى اسحاق براى جنگ بدان سو بشتابند ، و وقتى بدان سرزمين ميرسند فرود ميآيند ولى نه با سلاحى به جنگ ميپردازند و نه تيرى پرتاب ميكنند ، بلكه ميگويند : لا إله إلا الله و الله اكبر ، و يكى از دو طرف آن سرزمين سقوط ميكند - ثور [ كه اين مطلب را با يك واسطه از ابوهريره نقل ميكند ] ميگويد : به خاطر دارم كه گفت آن طرفى كه در درياست - آنان دوباره ميگويند : لا إله إلا الله والله اكبر ، و طرف ديگر آن سقوط ميكند ، براى بار سوم اين جمله را تكرار ميكنند كه راه براى آنان باز ميشود و وارد شده به جمع آورى غنائم ميپردازند ، در حالى كه مشغول تقسيم غنائم هستند شخصى ميآيد و در ميان آنان فرياد ميكند : دجال خروج كرده است و آنها همه چيز را وانهاده باز ميگردند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز المستدرك 4 / 476 ، مصابيح السنة بغوى 3 / 482 - وى آن را صحيح شمرده است - ، جامع الاصول
11 / 75 و التذكرة قرطبى / 707 . نووى در شرح صحيح مسلم 18 / 43 گويد : قاضى گويد : در تمام نسخ صحيح مسلم
بنى اسحاق آمده است ، برخى گويند : آنچه معروف و محفوظ است بنى اسماعيل است كه متن و سياق حديث بر آن دلالت دارد ، چرا كه مراد آن حضرت [ از جنگاوران ] عرباند و آن شهر هم قسطنطنيه ميباشد [ كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) مژدهى فتح آن را به مسلمانان داده است ] .
نگارنده : كعبالاحبار شنيده كه امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) شهرى را در مغرب با تكبير فتح ميكند ، برخى راويان هم گفتند كه آن شهر قسطنطنيه است ، مسلمانان هم براى فتح آن مهيا ميشدند ، پس كعب فتح آن را به قوم خود نسبت داد .
وى اين مطلب را به ابوهريره آموخت ، او هم آن را حديثى نبوى جلوه داد كه خواهد آمد .
--------------------------- 101 ---------------------------
كعبالاحبار مسلمانان را از دجال ميهراساند ، اگر قسطنطنيه را فتح كنند !
در جلد سوم جواهر التاريخ آورديم كه امام زين العابدين و امام باقر ( عليهما السلام ) افتراى كعبالاحبار را نسبت به اينكه صخرهى بيتالمقدس كه قبلهى يهوديان است از كعبه برتر است ، رد كردند ، و در جلد دوم در فصل كسانى كه به دست معاويه كشته شدند ، آورديم كه رشيد هجرى و
محمد بن ابى حذيفه ، كعب و پيشگوئيهاى او را به تمسخر گرفتند ! ( 1 ) ( 1 ) . ر . ك به تدوين القرآن / 429
كعب ، دجال را زمينهاى مناسب براى دروغهاى خود يافت ، لذا آنچه را در ذهنش در باب او ساخته و پرداخته بود ، در افكار مسلمانان كاشت و به آنان قبولاند كه اين امت در زمانى نزديك به انتها ميرسد ! او عمر را نيز قانع كرد كه اسلام به پايان ميرسد ، كعبه منهدم ميشود ، مكه ويران شده و تا ابد آباد نخواهد گرديد ! و البته هذيان سراييهاى كعب توسط شاگردانش به احاديثى نبوى تبديل شد !
ابنحماد در الفتن 2 / 529 مينويسد : « كعبالاحبار گويد : قسطنطنيه را فتح ميكنند ، پس از آن خبر قيام دجال به آنها ميرسد ، آنها هم رهسپار شام ميشوند ولى ميفهمند او خروج نكرده است ، و پس از درنگى كوتاه خروج مينمايد . »
همو در 2 / 522 از كعب مينويسد : « در حالى كه مشغول تقسيم غنائم هستند خبر قيام دجال به آنها ميرسد و حال آنكه اين خبر دروغ است ، پس هر آنچه ميتوانيد غنيمت برداريد ، زيرا شما شش سال سپرى خواهيد نمود و او در هفتمين سال خروج خواهد كرد . »
و در / 147 از كعب ميآورد : « دجال قيام نميكند تا آنكه قسطنطنيه فتح گردد . »
حاكم در المستدرك 4 / 462 از كعب نقل ميكند : « جزيره ايمن از خرابى است تا آنكه ارمينيه [ ارمنستان ] ويران شود ، مصر ايمن از ويرانى است تا آنكه جزيره خراب گردد ، كوفه نيز ايمن است تا آنكه مصر ويران گردد ، و جنگ واقع نخواهد شد تا زمانى كه كوفه خراب شود ، و شهر كفر [ قسطنطنيه ] پيش از جنگ فتح نميشود و دجال هم پيش از فتح آن قيام
--------------------------- 102 ---------------------------
نخواهد كرد . »
الفتن 2 / 548 از عبداللهبنعمر روايت ميكند : « مردم پنج جنگ خواهند داشت ؛ دو مورد آنها گذشته و سه مورد ديگر در اين امت است ؛ جنگ تركها ، نبرد روميان و جنگ دجال كه پس از آن جنگى نخواهد بود . »
همو در 2 / 161 از كعب : « در حالى كه آنها مشغول تقسيم غنائم هستند خبر خروج دجال ميرسد . پس هر آنچه در دست دارند رها ميكنند و به بيتالمقدس ميآيند . پس [ عيسى ] پشت سر كسى كه عهدهدار امور مسلمين است نماز ميگزارد .
سپس خداوند به عيسى بن مريم وحى ميكند كه به سمت يأجوج و مأجوج برود و بعد از آن به بيتالمقدس باز ميگردد . آنگاه زمين زكات خود را آن چنان كه در ابتداى دنيا بود بيرون ميدهد ، پس از آن هفت سال ميگذرد و در پى آن خدا بادى را ميفرستد كه ارواح مؤمنين را قبض ميكند . »
الفتن 2 / 499 از كعب نقل ميكند : « بالاترين نبرد ، ويرانى قسطنطنيه و قيام دجال ، در هفت ماه است و يا هر قدر كه خدا بخواهد . »
نظر كعب - با تبديل هفت ماه به هفت سال - به برخى از صحابه هم سرايت نمود ! الفتن 2 / 469 از بشير بن عبدالله بن يسار چنين ميآورد : « عبدالله بن بسر مازنى كه از صحابهى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بود ، گوش مرا گرفت و گفت : اى فرزند برادر ! شايد تو فتح قسطنطنيه را درك كني ، پس اگر چنين شد مبادا غنيمتت را رها كني ، زيرا بين فتح آن تا خروج دجال هفت سال است . »
فراتر آنكه سخن كعب به حديثى نبوى تبديل شد ! و سنيان گمان كردند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گفته است : « بالاترين نبرد ، فتح قسطنطنيه و قيام دجال در هفت ماه است . » ! ( 1 ) ( 1 ) . و نيز سنن ترمذى 3 / 346 و المستدرك 4 / 426
مسند احمد 4 / 189 از عبدالله بن بسر از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « بين جنگ و فتح مدينه شش سال است و مسيح دجال در سال هفتم قيام ميكند . » ( 2 ) ( 2 ) . التاريخ الكبير 8 / 431 و سنن ابن ماجه 2 / 1370 . سيوطى در الدرالمنثور 6 / 59 مينويسد : احمد ، ابو داود ، ابن ماجه ، ابو يعلي ، نعيم بن حماد ، طبراني ، بيهقى و ضياء مقدسى در المختارة آن را نقل كردهاند .
ابن سهل بلخى در البدء و التاريخ 2 / 185 مينويسد : « عالمان گفتهاند : بين فتح قسطنطنيه
--------------------------- 103 ---------------------------
و شورش دجال هفت سال است ، پس در حالى كه آنها در چنين حالتى [ تقسيم دينارها ] هستند كسى ميآيد و فرياد ميكند كه دجال در خانههايتان است و آنان هر چه در دست دارند رها ميكنند و به سوى او ميشتابند . »
يكى ديگر از اين خرافات آن است كه مسلم در صحيح خود 8 / 176 از ابوهريره ميآورد كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) گفتند : « قيامت به پا نخواهد شد مگر آن زمان كه لشكريان روم در اعماق يا دابق ( 1 ) ( 1 ) . دو منطقه در شام و در نزديكى حلب
فرود آيند . در پى آن لشكرى از مدينه كه در آن روزگار از بهترينهاى اهل زمين هستند به سوى آنان ميروند ، پس چون صف ميكشند روميان گويند : ما را با كسانى كه برخى از ما را اسير كردند ، رها بگذاريد تا با آنها بجنگيم ، مسلمانان در پاسخ ميگويند : نه ، به خدا سوگند شما را با برادرانمان رها نخواهيم كرد ، پس ميان آنان جنگى در ميگيرد و يك سوم مسلمانان پا به فرار ميگذارند كه خداوند تا ابد توبهى آنها را نخواهد پذيرفت ، يك سوم هم كشته ميشوند كه برترين شهيدان نزد خدايند ، و يك سوم آخر فاتحاند و تا ابد فتنه و اختلافى در ميان آنها در نخواهد گرفت ، آنان قسطنطنيه را فتح ميكنند و زمانى كه مشغول تقسيم غنائم هستند و شمشيرهايشان را بر درختان زيتون آويختهاند ، شيطان در ميان آنها فرياد ميكند كه مسيح [ دجال ] به سراغ خانوادههايتان رفته است . [ به دنبال اين فرياد ] آنها از آن سرزمين خارج ميشوند و حال آنكه اين خبر دروغ است .
وقتى به شام ميرسند در حالى كه خود را آماده جنگ ميكنند و مشغول صف آرايى هستند ، او قيام ميكند . يكباره نماز به پا ميشود و عيسى بن مريم ( عليه السلام ) فرود آمده ، امامت نماز را بر عهده ميگيرد . زمانى كه دشمن خدا او را ميبيند همچنانكه نمك در آب ذوب ميشود ، ذوب ميگردد ، اگر او را رها كند ، آن قدر ذوب ميشود كه هلاك گردد ، و ليكن خدا او را به دست عيسى به قتل خواهد رساند و خونش را بر دشنهى وى به مردم نشان
خواهد داد . » ( 2 ) ( 2 ) . ابن حبان در صحيح 8 / 286 ، حاكم در المستدرك 4 / 482 - وى آن را بنابر شرط مسلم صحيح شمرده - و بغوى در مصابيح السنة 3 / 480 - او هم آن را صحيح قلمداد كرده است - .
بدين صورت دروغهاى كعبالاحبار به احاديثى نبوى و صحيح مبدل شد كه مصادر مورد
--------------------------- 104 ---------------------------
اعتماد ( ! ) آنها را نقل نمودند . ببينيم كه چگونه يهوديان ، راويان سرسپردهى دستگاه خلافت را نادان فرض نمودند و براى خدمت به توطئههايشان ، از آنها استفاده كردند ؟ ! و چگونه حكومتها تا به امروز بدعتهاى آنها را پذيرفتهاند ؟ ! ما كسى را نمى يابيم كه از خود بپرسد : قسطنطنيه فتح شده و هفت سال ، بلكه هفتاد سال ، و بلكه صدها سال از آن گذشته است ، پس دجال كعب ، مهدى او و قيامتى كه از آن سخن ميگفت ، كجا شدند ؟ !
كعب در تأييد دروغهايش شگردهايى مختلف داشت !
در الفائق زمخشرى 2 / 185 آمده است كه كعب به ابو عثمان نهدى گفت : « آيا نزد شما كوهى كه بر بصره اشراف داشته باشد و بدان سنام گويند ، وجود دارد ؟ وى پاسخ داد : آري ،
او گفت : آيا در كنار آن ، چشمهاى بسيار خاك آلود قرار دارد ؟ او گفت : بلي ، كعب گفت :
آن چشمه اولين آب از آبهاى عرب است كه دجال وارد آن ميگردد » ! ( 1 ) ( 1 ) . حلية الاولياء 6 / 13 و نيز ر . ك به الفتن 2 / 325
در نهايت اين سخن كعب به به حديثى نبوى تبديل شد ! ( 2 ) ( 2 ) . الفتن / 149
كعبالاحبار گفتار رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را نميپذيرد و پيروان دستگاه خلافت از او تبعيت ميكنند !
پيشتر به نقل بخارى گذشت كه مغيره به پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گفت : « مردم ميپندارند كه دجال خوردنى و آشاميدنى با خود به همراه دارد ، و آن حضرت پاسخ دادند : او نزد خدا خوارتر از آن است . »
و ليكن كعب روى داستانهاى يهود تأكيد ميكند ، مسلمانان هم او را دربارهى كوه نان خرد شده در آبگوشت تصديق مينمايند !
لسان العرب 8 / 328 مينويسد : « [ به كوه بلند ماتع گويند كه ] مثال آن سخن كعب است كه دجال با خود كوهى بلند دارد كه با نان خرد شده در آبگوشت مخلوط است . » ! ( 3 ) ( 3 ) . و نيز غريب الحديث ابن قتيبه 1 / 271 و النهاية ابن اثير 4 / 293
--------------------------- 105 ---------------------------
كعبالاحبار آن كوه را كوهى بلند و مرتفع قرار داده است ، كه در حقيقت نانى است خرد شده در آبگوشت ، بلند و مرتفع ، و براى تمامى قبائل عرب كافى است ! و اين كوه به نام پدر كعب ميباشد ، چرا كه او كعب بن ماتع است !
اهلبيت ( عليهم السلام ) دروغ پردازيهاى كعب را رد ميكنند !
منابع ما با قاطعيت بيان ميكنند كه ظهور امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) مرحله و دورانى جديد در زندگى مردم بر روى اين كرهى خاكى است و حيات تا روز قيامت در پرتو آن استمرار دارد ، لذا ظلم تا ابد باز نخواهد گشت . در روايات ما چنين آمده كه آن حضرت مدت زمانى طولانى به تعداد سالهاى اصحاب كهف حكومت ميكنند ، و پس از ايشان پيامبر ( صلى الله عليه وآله )
و امامان باز ميگردند و حكومت مينمايند .
سلسلهى وقايع اينچنين است ؛ ظهور امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ، فرود آمدن مسيح ( عليه السلام ) ،
خروج دجال در عصرآن دو و مرگ او ، وفات مسيح و استمرارحكومت امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف )
و امتداد دولت عدل الهى پس از ايشان تا روز قيامت . پس قيام دجال بعد از ظهور آن حضرت و نزول مسيح است .
اين در حالى است كه منابع اهلسنت باورهاى يهوديان را - كه ميپندارند وقتى مسلمين قسطنطنيه را فتح نمايند و بر روميان پيروز گردند ، حضرت مهدي ( عليه السلام ) كشته ميشود و دجال خروج ميكند ، سپس مسيح ( عليه السلام ) فرود ميآيد ، بعد از آن يأجوج و مأجوج ظهور ميكنند و پس از آن قيامت به پا ميشود - به رسميت شناخته است ! آنان اين وقايع عظيم را كه با فاصله از يكديگر رخ ميدهند ، پشت سر هم قرار دادند و همه را در هفت ماه و يا هفت سال گنجاندند ، سپس آن را احاديثى نبوى قلمداد كردند !
سؤالى كه به ذهن ميآيد دربارهى جبههى مشكوكى است كه كعبالاحبار در مورد قسطنطنيه اتخاذ نموده و با مصالح روميان موافقت دارد !
پس از آنكه لشكر روم در شام شكست خورد و مسلمين به قصد فتح قسطنطنيه بدان سو رفتند ، كعب گفت : در پى فتح آن سرزمين ، دجال قيام ميكند ، مهدى مسلمانان كشته ميشود ،
--------------------------- 106 ---------------------------
قيامت بر پا شده و عالم به پايان ميرسد !
ابن ابى شيبه در المصنف 8 / 650 از معاذ بن جبل روايت ميكند : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) گفتند : آبادانى بيتالمقدس ويرانى مدينه را در پى دارد و ويرانى مدينه بروز جنگ را ، با بروز آن جنگ ، قسطنطنيه فتح ميشود و فتح آن قيام دجال را به دنبال دارد !
سپس با دست بر ران يا شانهى كسى كه اين حديث را برايش گفتند زدند و افزودند : اين مطلب حق است همچنانكه تو اينجا هستى - و يا همچنانكه تو اينجا نشسته اى - ،
و مقصود ايشان معاذ است . » ! ( 1 ) ( 1 ) . مسند احمد 5 / 232 و 245 و سنن ابى داود 4 / 110 . و نيز ر . ك به المستدرك 4 / 420 و الدرالمنثور 6 / 60
نگارنده : اگر روايت سنيان از ابو عبيده و معاذ صحيح باشد ، بر آن دلالت دارد كه اين دو نيز از جمله متهوّكين و شاگردان خاخامهاى يهود بودهاند ، و احاديثى را كه مردم را از دجال به هراس ميانداخت ، از آنها فرا گرفته بودند !
سنن ابن ماجه 2 / 1370 از عمرو بن عوف از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ميآورد : « قيامت به پا نخواهد شد ، مگر آنكه نزديكترين مرزبانان مسلمانان در بولاء باشند ، سپس فرمود : يا علي ! يا علي ! يا علي ! و ايشان گفتند : پدر و مادرم فداى شما ، رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) گفتند : شما و كسانى كه بعد از شما خواهند بود ، با بنى الاصفر [ روميان ] نبرد خواهيد كرد تا آنكه بهترينهاى اسلام يعنى اهل حجاز كه در راه خدا از سرزنش هيچ ملامتگرى نميهراسند ، به سوى آنان بروند ، آنها قسطنطنيه را با تسبيح و تكبير فتح ميكنند و به غنائمى دست مييابند كه مانند آن را دست نيافته بودند و حتى سپرها را تقسيم ميكنند ، يكباره شخصى آمده گويد : مسيح در سرزمينهاى شما قيام كرده است ، آگاه باشيد كه اين خبر دروغ است ، پس هم كسانى كه از غنائم برداشتهاند پشيمانند و هم كسانى كه آن را رها كردهاند . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز المستدرك 4 / 483
الفتن 1 / 55 از عمران بن حصين از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند : « چهار فتنه به وقوع خواهد پيوست ، در نخستين آنها ريختن خون مردم را حلال ميشمارند ، در دومى خون و مال مردم حلال شمرده ميشود ، در سومين آنها خون و مال و ناموس حلال به حساب ميآيد ، و
--------------------------- 107 ---------------------------
چهارمين آنها دجال است . »
و در 2 / 555 مينويسد : « دجال در فتنهى چهارم شورش و چهل سال درنگ خواهد نمود . »
همو در 2 / 517 از كعب ميآورد : « گفته ميشد كه سگ قيامت ، دجال است . »
معناى اين سخن آن است كه قيام دجال ملازم برپايى قيامت است ، همچنانكه سگ ملازم صاحب خود ميباشد ! بايد گفت كه كعب اين تعبير را از تلمود گرفته است ، چرا كه همچنانكه ابن حجر ميگويد گزارشهاى پيرامون دجال در تورات نيامده است .
شگردى كه كعبالاحبار به كار بسته آن است كه براى جلب رضايت مسلمين ( ! ) تصويرش از دجال را با اندك تفاوتى نسبت به تصوير يهود ارائه كرده است . قوم او يهود ، دجال را بر پيامبر خدا حضرت مسيح ( عليه السلام ) تطبيق ميكنند ، ولى كعب اين تطبيق را
حذف نموده است .
از سويى ظهور مهدي ، نزول مسيح و جنگ آنها با دجال را بدان افزوده است . در عين حال مهدى و دجالى كه ترسيم ميكند ، با مفاهيمى يهودى توأم است ، مثل آنكه ميگويد دجال عرب است ، مهدى به هدف خود دست نمييابد و به دست روميان به قتل ميرسد و كعبه منهدم و مكه ويران ميشود !
در نهايت گوييم كه يك محقق به آسانى ميتواند به احاديث كعب خرده گيرد ، و همين كافى است كه ميبينيم سخنان وى به احاديثى نبوى مبدل شد ، با وجود آنكه كعب ، آن حضرت را نديده است ! و گفتيم كه عمر و پس از وى عثمان و معاويه چه تقديسى از او ميكردند ، و او بين مدينه و شام و مصر و قسطنطنيه در حركت بود .
راويان وابسته به دستگاه خلافت نيز چنان او را بزرگ داشتند كه به وى اجازه ميداد هر آنچه بخواهد بگويد ، و شاگردان او مانند ابوهريره ، عبداللهبنعمرو عاص ، عبداللهبنعمر ، عبدالله بن سلام ، وهب بن منبه و ديگران ، آن سخنان را به حديث تبديل ميكردند و به رسولخدا ( صلى الله عليه وآله )
نسبت ميدادند !
--------------------------- 108 ---------------------------
دروغپردازان پيش از دجال !
سنيان روايت كردهاند كه پيش از دجال سى و يا هفتاد دروغپرداز خواهند بود و روايت
سى تن نزد آنان صحيح است . در روايات ما نيز آمده است كه در اين امت دوازده پيشواى هدايت و دوازده پيشواى ضلالت و سى دروغپرداز خواهند بود . و البته مقصود آن است كه دجالها و دروغپردازان پيش از دجال اصلى كه از شخصيتها و رؤوس هستند اين تعدادند و گر نه بيش از اينها هستند ، كه از جملهى آنها ، تعدادى از راويان احاديث پيرامون دجال هستند !
عبدالرزاق در المصنف 11 / 392 از ابى بكره چنين نقل ميكند : « مردم پيش از آنكه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى مسيلمه سخنى بگويند ، در مورد او زياد صحبت ميكردند ، پس روزى آن حضرت براى سخنرانى ايستادند و فرمودند : اين دجالى كه پيرامون او بسيار سخن گفتيد ، يكى از سى دروغپردازى است كه پيش از مسيح [ دجال ] ميآيند .
هيچ سرزمينى نيست مگر آنكه رعب از او در آن وارد ميشود ، مگر مدينه كه بر هر راهى از آن دو فرشته هستند و رعب و وحشت از او را ، از آن دفع ميكنند . » ( 1 ) ( 1 ) . ابنحماد در الفتن 2 / 551 ، احمد در مسند 5 / 41 ، بخارى در صحيح 9 / 75 ، ابن حبان در صحيح
8 / 225 و حاكم در المستدرك 4 / 541 آن را نقل كردهاند ، و هيثمى در مجمع الزوائد 7 / 332 آن را حديثى
صحيح ميشمارد .
نگارنده : نكتهاى كه شايان تأمل است ، آن است كه راويان بر زبان رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ، از دجال به مسيح تعبير ميكنند و اين ، اسلوب و روش كعبالاحبار و ديگر يهوديان است .
ابن ابى شيبه در المصنف 8 / 665 از عبيد بن عمير ليثى چنين ميآورد : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : قيامت بر پا نخواهد شد ، مگر آنكه سى تن دروغپرداز كه خود را پيامبر ميپندارند ، ظهور كنند . » ( 2 ) ( 2 ) . مشابه آن در مسند احمد 2 / 95 ، 113 و 117 و 236 و 312 ، صحيح بخارى 4 / 243 و 9 / 74 ، صحيح مسلم
8 / 189 . در المصنف ابن ابى شيبه 8 / 655 از انس چنين ميآورد : « پيش از دجال ، هفتاد و شش دجال خواهند بود . و نيز ر . ك به مجمع الزوائد 7 / 333 .
گزارشهاى اهلسنت پيرامون دجال فراتر از يك جلد كتاب است ، و از همين دست رواياتى است كه در اين كتاب از نظر گذشت و بلكه نارواتر !
--------------------------- 109 ---------------------------
خاتمهاى پيرامون دابة الارض و يأجوج و مأجوج
راويان سرسپردهى دستگاه خلافت احاديث دجال را با احاديث امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) و نشانههاى قيامت خلط نمودند و همه را يكدست قرار دادند ! آنان با آيهى دابة الارض و يأجوج كه در قرآن آمده است نيز چنين كردند و زمان آن دو را نيز هنگام ظهور حضرت مهدى و مسيح انگاشتند .
بلكه آنان روايت كردند كه حضرت عيسي ( عليه السلام ) پس از نبرد با دجال به جنگ با يأجوج و مأجوج ميپردازد ! و اين در حالى است كه دابة الارض به دوران رجعت و بعد از ظهور حضرت مهدي ( عليه السلام ) مربوط ميشود و يأجوج و مأجوج هم در نزديكى قيامت خواهند بود . اين چنين تصوراتى دربارهى آينده ، از اسرائيليات كعبالاحبار و هم پيالههاى او ناشى ميشود !
آيهى دابة الارض كه با مردم سخن ميگويد !
خداوند تعالى ميفرمايد : « إِنَّ هَذَا الْقُرْآَنَ يَقُصُّ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ( 76 ) وَإِنَّهُ لَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ( 77 ) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ ( 78 ) فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ ( 79 ) إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ ( 80 ) وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآَيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ ( 81 ) وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآَيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ ( 82 ) وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآَيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ ( 83 ) حَتَّى إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُمْ بِآَيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْمًا أَمْ مَاذَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ( 84 ) وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا يَنْطِقُونَ ( 85 ) ( 1 ) ( 1 ) . سورهى نمل / 85 - 76
بيگمان ، اين قرآن بر فرزندان اسرائيل بيشترِ آنچه را كه آنان دربارهاش اختلاف دارند حكايت ميكند . و به راستى كه آن ، رهنمود و رحمتى براى مؤمنان است . در حقيقت پروردگار تو طبق حكم خود ، ميان آنان داورى ميكند ، و اوست شكست ناپذير دانا . پس بر خدا توكّل كن كه تو واقعاً بر حقّ آشكاري . البتّه تو مردگان را شنوا نميگرداني ، و اين ندا را به ناشنوايان - چون پشت بگردانند - نميتوانى بشنواني . و راهبر كوران [ و بازگردانندهى آنان ] از گمراهيشان نيستي . تو جز كسانى را كه به نشانههاى ما ايمان ميآورند و مسلمانند ، نميتوانى بشنواني . و چون قول [ عذاب ] بر
--------------------------- 110 ---------------------------
ايشان واجب گردد ، جاندارى را از زمين براى آنان بيرون ميآوريم كه با ايشان سخن گويد كه : مردم به نشانههاى ما يقين نميكردند . و آن روز كه از هر امّتي ، گروهى از كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردهاند محشور ميگردانيم ، پس آنان نگاه داشته ميشوند . تا چون [ همهى كافران ] بيايند ، [ خدا ] ميفرمايد : آيا نشانههاى مرا به دروغ گرفتيد و حال آنكه از نظر علم ، بدانها احاطه نداشتيد ؟ آيا [ در طول حيات ] چه ميكرديد ؟ و به [ كيفر ] آنكه ستم كردند ، حكمِ [ عذاب ] بر آنان واجب گردد ، در نتيجه ايشان دَم برنيارند . »
مخاطب اين آيات يهوديان و نيز گمراهان معاند هستند ، همان كسانى كه قصد كردند حقايق هستى را نبينند و نشنوند ، پس خداوند آنها را مردگان ناميد ! و پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) را فرمان داد تا از آنان صرف نظر نمايد ، زيرا آنان هم چنان بر آن حالت باقى خواهند ماند تا آنكه عذاب فرا رسد و خداوند جاندارى را از زمين برايشان خارج نمايد كه با ايشان سخن ميگويد .
آيهى شريفه زمان اين واقعه را معين نكرده است ، پس ممكن است نزديك قيامت باشد ، همچنانكه ميتواند هزاران سال پيش از آن باشد . عبارت « وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ » نيز جز در اين مورد در قرآن به كار نرفته است ، و براى قيامت عبارت « حَقَّ القَوْل » آمده است ، خداوند ميفرمايد : « وَلَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لامْلأنَّ جَهَنَّمَ » ( 1 ) ( 1 ) . سورهى سجده / 13
، « لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ » ( 2 ) ( 2 ) . سورهى يس / 7
، « قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ » ( 3 ) ( 3 ) . سورهى قصص / 63
.
لفظ « وقع » نيز در قرآن در معناى نزول عذاب ( 4 ) ( 4 ) . سورهى اعراف / 71 و 134
و نزول عذاب دنيوي ( 5 ) ( 5 ) . سورهى يونس / 51
به كار رفته است ، اين مطلب آنچه را كه در روايات ما آمده است كه دابة الارض در رجعت ميباشد ،
تأييد ميكند .
رجعت مرحلهاى از حيات دنيوى است كه با ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) آغاز ميشود و در آن پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) و امامان و تعدادى از پيامبران به دنيا باز ميگردند و برخى مدتى كوتاه در آن به سر ميبرند و برخى ديگر براى مدتى در آن حكومت ميكنند . آيهاى كه پس از آيهى دابة الارض
--------------------------- 111 ---------------------------
است ، بر رجعت دلالت دارد و تصريح ميكند كه پيش از حشر عامِ قيامت حشرى خواهد بود كه به گروههايى اختصاص دارد ، ميفرمايد : « وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا
فَهُمْ يُوزَعُونَ . »
در تفسير قمى 1 / 198 آمده است : « امام باقر ( عليه السلام ) دربارهى اين آيه : إِنَّ اللهَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً . . . ( 1 ) ( 1 ) . سورهى انعام / 37
، بيترديد ، خدا قادر است كه پديدهاى شگرف فرو فرستد ، فرمودند : خداوند در آخرالزمان آياتى را به شما نشان خواهد داد ، از جملهى آنها دابهاى [ جاندارى ] در زمين ، دجال ، فرود آمدن عيسى بن مريم و طلوع خورشيد از مغرب آن است . »
عبارت آخرالزمان حاكى از مرحلهاى مديد از حيات است كه با بعثت رسول اكرم ( صلى الله عليه وآله )
آغاز ميشود و تا پايان دنيا امتداد مييابد . نكتهاى كه شايان ذكر است آن است كه ترتيبى كه در اين روايت آمده بيان راوى است ، چرا كه ائمه ( عليهم السلام ) تصريح نمودهاند ظهور
امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) پيش از دجال و دابة الارض است .
مرحوم كلينى در كافى 1 / 197 و صفار در بصائر الدرجات / 199 از امام باقر ( عليه السلام ) روايت ميكنند كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در حديثى طولانى فرمودند : « به من شش فضيلت عطا شده است : علم به مرگها و بلايا ، علم به وصيتها [ ى انبياء ] ، علم به نسبها ،
فيصلهى ميان حق و باطل ، من صاحب بازگشتها و دولت حاكم بر تمام دولتهايم ، من صاحب عصا و ميسم . و جاندارى هستم كه با مردم سخن ميگويد . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز مختصر بصائر الدرجات / 41 ، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة / 372 و بحار الانوار 53 / 101
اين حديث با صراحت ( 3 ) ( 3 ) . البته بنابر اينكه دابة را به كسر بخوانيم ، نه به رفع . م
بيان ميكند كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) هنگامى كه به همراه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به دنيا باز ميگردد ، هم صاحب دابه است ، يعنى خداوند آن را مطيع فرمان ايشان قرار ميدهد و آن دابه با مردم سخن ميگويد ، و هم صاحب عصا ، و چه بسا عصاى موسي ( عليه السلام ) باشد و در روايت آمده كه عصاى موسى عصاى آدم ( عليه السلام ) بوده است ، و اين نشانهاى از نشانههاى خداوند در رجعت است ، و نيز صاحب ميسم كه ابزارى است كه بر پيشانى بعضى كفار نشانه ميگذارد . معناى اين مطلب آن است كه كسانى كه در دولت حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) اميد اصلاحشان نميرود ، گروه
--------------------------- 112 ---------------------------
گروه ميشوند تا مردم آنها را بشناسند و از آنان بر حذر باشند ، زيرا ميسم با دابة الارض كه نشانهاى براى معاندان يهودى و امثال آنان است ، هماهنگ ميباشد و شايد اين علامت گذارى براى گروه خاصى از آنها باشد .
رواياتى كه از اهلبيت ( عليهم السلام ) رسيده صريح در اين است كه دابة الارض يكى از نشانههاى رجعت است نه قيامت ، خداى متعال ميفرمايد : يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً ( 1 ) ( 1 ) . سورهى انعام / 158
، روزى كه پارهاى از نشانههاى پروردگارت [ پديد ] آيد ، كسى كه پيشتر ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده ، ايمان آوردنش سود نميبخشد .
مختصر بصائر الدرجات / 210 از زيد شحام روايت ميكند : « امام صادق ( عليه السلام ) در مورد اين آيه : وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ( 2 ) ( 2 ) . سورهى سجده / 21
، و قطعاً غير از آن عذاب بزرگتر ، از عذاب نزديك و كمتر به آنان ميچشانيم ، اميد كه آنها [ به حق ] بازگردند ، فرمودند : همانا عذاب نزديك دابه و دجال است . » ( 3 ) ( 3 ) . و نيز مجمع البيان 4 / 332 ، تأويل الآيات 2 / 444 ، الايقاظ من الهجعة / 386 و بحار الانوار 53 / 114
دابة الارض در منابع سنيان
اسرائيليات ، در منابع پيروان دستگاه خلافت به وفور يافت ميشود و اصول افسانه سرايى در عموم احاديث آنان پيرامون دجال ، دابة الارض و يأجوج و مأجوج مشترك است !
نخستين امرى كه بدان برميخوريم آن است كه آنان دابة الارض را به اين آيه ربط دادهاند ، خداى متعال ميفرمايد : يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً ، ابن ابى شيبه در المصنف 15 / 178 از ابوهريره از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله )
نقل ميكند : « سه امر است كه چون رخ دهد ايمان آوردن كسى كه پيشتر ، ايمان نياورده است ، برايش سودى ندارد : طلوع خورشيد از مغرب آن ، دجال و دابه . » ( 4 ) ( 4 ) . مانند آن در مسند احمد 2 / 445 ، صحيح مسلم 1 / 138 ، مسند ابو عوانه 1 / 107 ، تفسير طبرى 8 / 76 و . . . آمده است ، ترمذى هم در سنن خود 5 / 264 آن را حديثى صحيح ميشمارد .
--------------------------- 113 ---------------------------
المعجم الكبير 9 / 214 از عبداللهبنعمر چنين نقل ميكند : « توبه ، مادامى كه يكى از سه امر رخ نداده ، بر كسى كه خواهان آن باشد عرضه ميشود ؛ مادامى كه خورشيد از مغرب طلوع ننموده ، يا دابة الارض و يا يأجوج و مأجوج خروج نكردهاند . »
اين در حالى است كه خود ، موافق اهلبيت ( عليهم السلام ) روايت كردهاند كه درِ توبه هم چنان باز خواهد ماند ، و آن را صحيح شمردهاند ، و ليكن خاطرخواهى آنان نسبت به احاديث كعبالاحبار و شاگردان او ، باعث شده از آن رويگردان شوند ! حاكم در المستدرك 4 / 485 در وصف دابة الارض چنين روايت ميكند : « سپس دجال خارج شده و مؤمن به خود حالت كسانى كه زكام هستند را ميگيرد ، و اين به گوش كافر و منافق سرايت كرده و مانند شيئى پخته خواهد بود ، و درِ توبه باز است ، سپس خورشيد از مغرب خود بيرون ميآيد . اين حديث بنابر شرط شيخين صحيح است ولى آن دو آن را نياوردهاند . »
مبالغهها و اسرائيليات آنها دربارهى دابة الارض
1 . كيفيت خروج دابه :
طبرانى در المعجم الاوسط 1 / 98 از عبداللهبنعمرو عاص از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند : « هنگامى كه خورشيد از مغرب خود طلوع كند ، ابليس به سجده افتاده ميگويد : خدايا مرا فرمان ده تا بر هركه تو بخواهى سجده كنم ، پس فرشتگانِ خشن و سختگير گرد او جمع شده گويند : اى آقاى آنها [ شياطين ] ! اين التماس چيست ؟ وى پاسخ ميدهد : من از پروردگارم درخواست كردم كه مرا تا وقت معلوم مهلت دهد و اكنون آن زمان است . سپس دابة الارض از شكافى در كوه صفا بيرون ميآيد ، پس اولين گامى كه بر زمين ميگذارد در انطاكيه است ، آنگاه به سراغ ابليس آمده بر او سيلى ميزند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز مجمع الزوائد 8 / 8 و الدرالمنثور 3 / 62
اين در حالى است كه ابن كثير در تفسير 2 / 202 ميگويد : « اين حديث جدا غريب است و سند آن ضعيف ميباشد و شايد عبداللهبنعمرو عاص ، آن را از دو بار شترى كه در
--------------------------- 114 ---------------------------
جنگ يرموك به دست آورده نقل كرده باشد . نسبت دادن آن به پيامبر نيز درست نيست ،
و خدا آگاهتر است . »
نگارنده : اين گفتار ابن كثير موجب ميشود تا در تمام روايات عبداللهبنعمرو عاص شك كنيم ، زيرا او يك يا دو بار شتر كتاب داشته كه در فتح شام عايدش شده و از آن براى مردم ميگفته است ! مهمتر آنكه ابن كثير ميگويد عبداللهبنعمرو عاص در نسبت دادن آنچه كه از بار آن دو شتر به دست آورده به پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ، افترا ميزده است ! و البته اين شك و ترديد ، به عبداللهبنعمر كه افكارى مشابه عبداللهبنعمرو عاص دارد نيز سرايت ميكند ، مخصوصاً وقتى در سند روايت نام عبدالله بدون ذكر نام پدر ميآيد ، نام آن دو با يكديگر خلط ميشود !
2 . آنان گمان كردند دابة الارض به مردم يورش ميبرد !
طيالسى در مسند / 144 از طلحه چنين ميآورد : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دابه را ياد كرد و فرمود : او سه بار خارج ميشود ، يك بار در دورترين نقطهى بيابان است كه خبرى از او به مكه نميرسد ، پس زمانى طولانى مخفى ميشود و براى بار دوم خروج ميكند كه خبرش به صحرا نشينان و نيز مكه ميرسد ، آنگاه در حالى كه مردم در محترمترينِ مساجد نزد خدا و بهترين و گراميترين آنها - يعنى مسجد الحرام - هستند ، ناگهان آن جاندار در ميان ركن و مقام بانگى بلند ميزند .
آنگاه خاك از سر خود ميافشاند و مردم جدا جدا و با هم از او ميگريزند . تنها گروهى از مؤمنان هستند كه باقى ميمانند و ميدانند كه نميتوانند در برابر خواست خدا بايستند . سپس او به سراغ آنان آمده چهرههاى آنان را روشن ميكند ، چنان كه مانند ستاره
تابناك بدرخشد .
آنگاه در زمين حركت ميكند ، نه كسى ميتواند به او برسد و نه كسى قادر است از او گريخته ، رهايى يابد . برخى براى خلاصى از دست او به نماز پناه ميبرد ولى او از پشت آمده ميگويد : فلاني ! اكنون نماز ميخواني ! پس آن شخص به نماز ميشتابد ، او هم در چهرهاش نشانى ميگذارد و ميرود . در آن حال ، مردم از اموال يكديگر استفاده كرده و در شهرها در كنار هم با دوستى زندگى ميكنند و مؤمنان و كافران از هم شناخته ميشوند تا
--------------------------- 115 ---------------------------
بدانجا كه مؤمن به كافر ميگويد : اى كافر ! حق مرا ادا كن و كافر هم به مؤمن ميگويد : اى مؤمن ! حق مرا بپرداز . » ( 1 ) ( 1 ) . الفتن 2 / 666 با قدرى تفاوت ، و نيز ر . ك به المصنف ابن ابى شيبه 8 / 618
طبرى در تفسير خود 20 / 19 چنين مينويسد : « دابه از كوه صفا خارج ميشود ، نخستين قسمت بدن او كه نمايان ميشود ، سر اوست كه ميدرخشد . او داراى كرك و پر است . نه كسى ميتواند به او برسد و نه كسى قادر است از او بگريزد . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز المعجم الكبير 3 / 193 و المستدرك 4 / 484 - وى آن را صحيح ميشمارد و روايتى مشابه آن را با سندى ديگر نقل ميكند و آن را بنابر شرط بخارى و مسلم صحيح ميداند - .
الدرالمنثور 5 / 116 چنين مينويسد : « دابه گردنى بلند دارد ، اهل مشرق و مغرب او را ميبينند . او چهرهاى چون انسان و منقارى چون پرنده و كرك و پر دارد ، عصاى موسى و انگشتر سليمان با اوست ، با صدايى بلند فرياد ميكند : مردم به نشانههاى ما يقين نميكردند .
در اين هنگام رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) گريستند ، برخى گفتند : اى رسولخدا ! پس از آن چه ميشود ؟ فرمود : سختى و فساد ، سپس تا قيامت سرسبزى و خرمى خواهد بود . »
در زهر الفردوس 4 / 64 از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « مَثَل امت من و دابه ، مَثَل مكانى است بلند با ديوارهاى افراشته و درهاى بسته كه تمام درندگان در آن افكنده شدهاند . سپس شيرى را ميآورند و در ميان آنها مياندازند ، پس آن حيوانات ميگريزند و از هر طرف شكافى براى
پناه بردن ميجويند .
امت من نيز هنگام خروج دابه اينچنين است كه هر كس بخواهد از آن بگريزد ، در مقابلش آشكار ميشود ، پروردگار ما به او قدرتى بزرگ داده است . »
3 . آنان براى دابه اوصافى خرافى ساختهاند !
الفتن 2 / 665 از شعبي : « دابة الارض كرك دارد و سر او به آسمان ميرسد . » ( 3 ) ( 3 ) . و نيز ر . ك به تفسير طبرى 20 / 11 و تفسير رازى 24 / 217
الدرالمنثور 5 / 116 از همو : « دابة الارض كرك دارد و با آسمان سخن ميگويد . ابن عباس هم گويد : دابه ، كرك و پر دارد و رنگهاى تمام جنبندگان در او هست . »
التبيان 8 / 119 از عبداللهبنعمر : « دابه خارج ميشود و سر او به ابرها ميرسد ، لذا تمامى
--------------------------- 116 ---------------------------
مخلوقات او رامشاهده ميكنند . »
در تفسير ابن كثير 3 / 388 از ابو الزبير چنين آمده است : « سر دابه سر گاو ، چشمش چشم خوك ، گوشش گوش فيل ، شاخش شاخ گوزن ، گردنش گردن شتر مرغ ، سينهاش سينهى شير ، رنگش رنگ پلنگ ، كفلش كفل گربه ، دمش دم قوچ و پاهايش پاهاى شتر است و ميان هر دو مفصل آن دوازده ذراع است !
او خارج ميشود در حالى كه عصاى موسى و انگشتر سليمان را به همراه دارد ، هيچ مؤمنى باقى نخواهد ماند ، مگر آنكه با عصاى موسى در چهرهى او نقطهاى سفيد ميگذارد كه تمام صورت او را فرا ميگيرد ، و هيچ كافرى باقى نميماند ، مگر آنكه با انگشتر سليمان نقطهاى سياه در صورتش ميگذارد كه تمام صورتش را فرا ميگيرد .
ابوهريره ميگويد : بين دو شاخ دابه ، فاصلهى يك فرسخ راه انسان سواره است . »
سنن الدانى / 104 حديثى طولانى از حذيفه ميآورد كه در قسمتى از آن آمده است : « گفتم : اى رسولخدا ! دابه چيست ؟ ايشان گفتند : او داراى كرك و پر است ، استخوان او شصت ميل است ، نه كسى قادر است به او برسد و نه كسى ميتواند از او بگريزد ، بر چهرهى مؤمنان و كافران نشانه ميگذارد ، در چهرهى مؤمن چيزى چون ستارهى درخشان ميگذارد و ميان دو چشمش مينويسد كه او مؤمن است ، بر چهرهى كافر هم نقطهاى سياه مينهد و بين دو چشمش مينويسد كافر است . »
بخارى در التاريخ الكبير 3 / 316 از ابوهريره چنين ميآورد : « پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گفتند : دابه خارج ميشود و سه بار فرياد ميكند . »
هيثمى در مجمع الزوائد 8 / 6 از احمد چنين مينويسد : « دابه خارج ميشود و بر پيشانى مردم نشانه ميگذارد ، پس آنان در ميان شما عمرهايى طولانى ميكنند .
چنان ميشود كه شخصى شترى ميخرد و به او ميگويند : از چه كسى خريدي ؟ او هم پاسخ ميدهد : از يكى از كسانى كه بر بينياش نشانه گذارده شده است . »
اين روايت دلالت دارد كه تنها گروهى از مردماند كه بر پيشانيشان علامت گذارده ميشود ،
و تصريح سنيان را نسبت به اين كه همه را شامل است ، رد ميكند .
--------------------------- 117 ---------------------------
4 . بر رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دروغ بسته ، گفتند كه ايشان مكان خروج دابه را براى بريدهى اسلمى مشخص كرده است .
احمد در مسند 5 / 357 از بريده روايت ميكند : « پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) مرا به نقطهاى در صحراى نزديك مكه بردند ، زمينى خشك به چشم خورد كه اطراف آن پر از ماسه بود ، آن حضرت فرمود :
دابه از اينجا بيرون ميآيد ، [ پس بدانجا نگاه كردم و ديدم ] به اندازهى فاصلهى دو انگشت ابهام و سبابه ، در يك وجب است . » ! ( 1 ) ( 1 ) . و نيز سنن ابن ماجه 2 / 1352 . سيوطى در الدرالمنثور 5 / 117 مينگارد : بخارى در تاريخ خود ، ابن ماجه و
ابن مردويه آن را روايت كردهاند .
و ليكن عبداللهبنعمرو عاص ، همان كه صاحب آن دو بار شتر است ، بر اين باور است كه دابه از صفا خارج ميشود ، طبرى در تفسير خود 20 / 10 از او نقل ميكند :
« اگر بخواهم اين دو كفش را به پا ميكنم و همين طورى كه نشستهام گامى بر نميدارم تا آنكه بر سنگهايى كه دابه از ميان آنها بيرون ميآيد پا بگذارم ، گويا او را ميبينم كه در پى سوارههايى از حاجيان بيرون آمده است . من هيچ حجى را به جا نياوردم ، مگر آنكه بيم آن داشتم كه
به دنبال ما در آيد . » !
ابنحماد در الفتن 2 / 662 و ما بعد آن از عطاء نقل ميكند : « عبداللهبنعمرو عاص را كه خانهاش نزديك صفا بود ديدم ، او در حالى كه ايستاده بود پاى خود را برداشت و گفت : اگر بخواهم پايم را [ بر زمين ] نميگذارم مگر آنكه بر مكانى قرار ميدهم كه دابه از آن
خارج ميشود . »
سپس وى مكان خروج دابه را كمى از صفا دور كرد و پنداشت كه از درهى اجياد [ منطقهاى نزديك صفا ] بيرون ميآيد ! ( 2 ) ( 2 ) . الفتن و نيز المصنف ابن ابى شيبه 8 / 619 ، ابوهريره هم در اين مطلب با عبداللهبنعمرو موافقت كرده است ، ر . ك به الدرالمنثور 5 / 117
هم رديف او عبداللهبنعمر هم در اينكه دابه از صفا خارج ميشود با او موافقت كرده است ، ولى ميگويد دابه با مردم تكلم نميكند ! بلكه در حج بر آنان مهر ميزند و مأموريت خود را به پايان ميرساند ، پس پاى خود را از مكه بر ميدارد و اولين قدم را در انطاكيه
--------------------------- 118 ---------------------------
گذاشته مى رود ! ( 1 ) ( 1 ) . الفتن 2 / 667
ابو يعلى در مسند 10 / 67 از ابن عمر نقل ميكند : « آيا مكانى را كه به فرمودهى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دابه از آن بيرون ميآيد به شما نشان ندهم ؟ سپس با عصاى خود بر شكافى كه در
كوه صفا بود زد . »
به جهت اين خرافه پردازيهاست كه به هيچ يك از روايات اهلسنت دربارهى دابه ، دجال و يأجوج و مأجوج نميتوان اعتماد نمود .
عجيب آن است كه روايات آنها در اين جريانات ، از حجم بيشترى نسبت به امور حياتى و سرنوشت سازى كه خونهاى مسلمانان در آن ريخته شد برخوردار است ، به عنوان نمونه ميتوان به ماجراى حكمرانى پس از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) اشاره كرد .
روايتى كه حضرت امير ( عليه السلام ) را دابة الارض معرفى ميكند و نيز گزارشى در انكار آن
در الدرالمنثور 5 / 117 مينويسد : « ابن ابى حاتم از نزال بن سبره نقل ميكند كه به حضرت امير ( عليه السلام ) گفتند : بعضى از مردم گمان ميكنند كه شما دابة الارض هستيد ، ايشان در پاسخ گفتند : به خدا سوگند كه دابة الارض كرك و پر دارد ولى من ندارم ، او سُم دارد ولى من ندارم ، او سه بار به ميدان اسبى تيز رو ميرود در حالى كه هنوز دو سوم بدنش خارج نشده است . »
مقصود نزال بن سبره كه تمايلاتش به سمت عثمان است ، آن است كه بعضى از شيعيان در زمان اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ايشان را دابة الارض موعود ميدانستند و او از آن حضرت در اين باره پرسيد و ايشان انكار نمودند و دابه را آن گونه كه راويان وابسته به دستگاه خلافت وصف ميكردند معرفى نمودند ، و طول آن را بيش از ميدانى كه اسبى تند رو ميپيمايد تا خسته شود يعنى بيش از پنج كيلومتر دانستند !
منابع ما روايت كردهاند كه معاويه از اصبغ بن نباته همان سؤال ابن سبره را پرسيد ، اصبغ ميگويد : « معاويه به من گفت : شما شيعيان ميپنداريد كه على دابة الارض است ؟ گفتم :
--------------------------- 119 ---------------------------
مگر فقط ما ميگوييم ؟ يهوديان نيز بر اين باورند !
آنگاه معاويه در پى رأس الجالوت [ بزرگ يهود ] فرستاد ، و [ وقتى آمد ] به او گفت : شما نزد خود دربارهى دابة الارض چيزى يافتهايد ؟ او جواب داد : بلي ، معاويه گفت : چه چيزي ؟ پاسخ داد : مردى است ، گفت : آيا نامش را ميداني ؟ او گفت : آري ، ايليا نام دارد .
معاويه به من رو كرد و گفت : واى بر تو اى اصبغ ! چقدر ايليا به على نزديك است ! » ( 1 ) ( 1 ) . مختصر بصائر الدرجات / 208 و تأويل الآيات 1 / 404
در تفسير قمى 2 / 130 آمده است : « و اما دربارهى اين آيه : وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأرض تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لا يُوقِنُونَ ، پدرم از ابن ابى عمير از ابو بصير از امام صادق ( عليه السلام ) روايت ميكند : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) رسيدند در حالى كه ايشان در مسجد ماسههايى را جمع كرده و زير سر خود قرار داده ، به خواب رفته بودند ، پس با پا آن حضرت را تكان دادند و فرمودند : برخيز اى دابهى خدا !
مردى از اصحاب گفت : اى رسولخدا ! آيا برخى از ما برخى ديگر را چنين مينامد ؟ آن حضرت فرمودند : نه ، به خدا قسم ، اين نام مخصوص اوست ، او همان دابهاى است كه خداوند در كتابش ميفرمايد : وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأرض تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لا يُوقِنُونَ ، سپس فرمودند : يا علي ! چون آخرالزمان فرا رسد ، خدا تو را در بهترين صورت بيرون خواهد آورد و تو با خود ميسم خواهى داشت و دشمنانت را با آن داغ خواهى گذارد .
در اين هنگام مردى به امام صادق ( عليه السلام ) گفت : مردم ميگويند : اين دابه مردم را مجروح ميكند ( 2 ) ( 2 ) . يعنى آن را ثلاثى مجرد ميخوانند كه به معناى مجروح نمودن است .
، آن حضرت فرمودند : خداوند آنان را در جهنم مجروح سازد ، آن دابه با آنها تكلّم ميكند ( 3 ) ( 3 ) . ثلاثى مزيد
و از كلام است [ نه كلْم ] .
دليل اين كه اين امر در رجعت خواهد بود اين آيه است : وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ . حَتَّى إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْماً أَمَّاذَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؟ ! مراد از آيات ، اميرالمؤمنين و ائمه ( عليهم السلام ) هستند .
--------------------------- 120 ---------------------------
آن مرد گفت : سنيان بر اين باورند كه اين آيه : وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مربوط به روز قيامت است ، امام ( عليه السلام ) فرمودند : آيا خداوند [ در قيامت ] گروهى از مردم را محشور ميكند و بقيه را وا ميگذارد ؟ اينچنين نيست ، بلكه دربارهى رجعت است ، آيهاى كه مربوط به قيامت ميباشد ، اين است : وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً ( 1 ) ( 1 ) . سورهى كهف / 47
، و ما آنان را گرد ميآوريم و هيچ يك را فرو گذار نميكنيم . » ( 2 ) ( 2 ) . مختصر البصائر / 42 و بحار الانوار 53 / 52 ، و نيز ر . ك به تأويل الآيات 1 / 407 ، الايقاظ من الهجعة / 257 و 342 و بحار الانوار 39 / 243
نگارنده : احتمال آن ميرود كه اصل روايت « صاحب » دابهى خدا باشد و لفظ صاحب كه در روايت كافى و بصائر الدرجات آمده است ، از آن افتاده باشد .
آنچه در روايات مسلّم است آن است كه حضرت علي ( عليه السلام ) صاحب دابه است ، دابهاى كه در رجعتِ آن حضرت در كنار پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ، بيرون ميآيد ، و شايد بتوان گفت كه اصل اين مطلب كه ايشان دابة الارض است ، از اين فرمايش آن حضرت آمده باشد كه « من صاحب عصا و ميسم و دابهاى هستم كه با مردم تكلم ميكند » و مربوط به رجعت است ،
و چه بسا شبهه از اينجا ناشى شده كه دابه را به حركت ضمه قرائت و آن را به صاحب عطف كردهاند ، در حالى كه مكسور است و عطف بر ميسم و عصا . ( 3 ) ( 3 ) . برخى گويند : دبّ يدبّ در كتب لغت ، به معناى مطلق راه رفتن بر زمين است ، ابن فارس در معجم المقاييس ذيل دبّ مينويسد : حركت بر زمين و خفيفتر از مشي ، و هر آنچه بر زمين راه رود دابه نام دارد . خليل بن احمد ذيل همان ماده مينگارد : دبّ القوم يدبّون دبيبا ، يعنى قوم به آرامى راه رفتند .
از اين رو ميتوان گفت دابه اختصاصى به حيوانات ندارد ، و براى انسان نيز به كار ميرود . م
آيات پيرامون يأجوج ومأجوج
خداى متعال درباره ماجراى ذو القرنين ميفرمايد :
« ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً 89 حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْراً 90 كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً 91 ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً 92 حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْماً لايَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً 93 قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يأجوج وَمأجوج مُفْسِدُونَ فِي الأرض فَهَلْ
--------------------------- 121 ---------------------------
نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً 94 قَالَ مَا مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ فَأَعِينُونِى بِقُوَةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً 95 آتُونِى زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً 96 فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً 97 قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّى حَقّاً 98 وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعاً 99 وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً 100 ، ( 1 ) ( 1 ) . سورهى كهف / 100 - 89
سپس راهى [ ديگر ] را دنبال كرد . تا آنگاه كه به جايگاه برآمدنِ خورشيد رسيد . آن [ خورشيد ] را [ چنين ] يافت كه بر قومى طلوع ميكرد كه براى ايشان در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم . اين چنين [ ميرفت ] ، و قطعاً به خبرى كه پيش او بود احاطه داشتيم . باز راهى را دنبال نمود . تا وقتى به ميان آن دو سدّ رسيد ، در برابر آن دو [ سدّ ] ، طايفهاى را يافت كه نميتوانستند هيچ زبانى را بفهمند . گفتند : اى ذو القرنين ! يأجوج و مأجوج سخت در زمين فساد ميكنند ، آيا [ ممكن است ] مالى در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدّى قرار دهي ؟ گفت : آنچه پروردگارم به من در آن تمكّن داده ، [ از كمك مالى شما ] بهتر است . مرا با نيرويى [ انسانى ] يارى كنيد [ تا ] ميان شما و آنها سدّى استوار قرار دهم . براى من قطعات آهن بياوريد ، تا آنگاه كه ميان دو كوه برابر شد ، گفت : بدميد ، تا وقتى كه آن [ قطعات ] را آتش گردانيد ، گفت : مس گداخته برايم بياوريد تا روى آن بريزم . [ در نتيجه ، اقوام وحشى ] نتوانستند از آن [ مانع ] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ كنند . گفت : اين رحمتى از جانب پروردگار من است ،
و [ لى ] چون وعدهى پروردگارم فرا رسد ، آن [ سدّ ] را درهم كوبد ، و وعدهى پروردگارم حق است .
و در آن روز آنان را رها ميكنيم تا موج آسا بعضى با برخى درآميزند و [ همين كه ] در صور دميده شود ، همهى آنها را گرد خواهيم آورد . و آن روز ، جهنم را آشكارا به كافران بنماييم . »
ذو القرنين ( رحمه الله ) - كه خداوند او را براى وظيفهاى جهانى برانگيخت - با ابزار خود به سمت مشرق خورشيد رفت . او به منطقهاى رسيد كه در آن قومى بودند كه تابش سوزندهى خورشيد را تحمل ميكردند و شايد همان يأجوج و مأجوج بودند و ذوالقرنين كارى براى آنها انجام نداد .
آنگاه با امكانات خداداد ، به منطقهاى بين دو كوه رسيد و قومى را ديد كه از هجوم يأجوج و مأجوج ، شكايت داشتند . وى براى حمايت از آنها ، سدى ساخت كه به نام خودش [ سد
--------------------------- 122 ---------------------------
ذو القرنين ] شناخته ميشود . پس يأجوج نتوانستند سوراخى در آن ايجاد كنند يا از آن بالا روند . ذو القرنين خبر داد كه اين سدّ رحمتى براى آن قوم است و تا نزديكيهاى قيامت باقى خواهد ماند ، اما خداوند در نزديكيهاى قيامت آن را درهم ميكوبد .
خداوند درباره بعثت پيامبران ( عليهم السلام ) ميفرمايد :
« إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ 92 وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُون 93 فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ 94 وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُون 95 حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يأجوج وَمأجوج وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ 96 وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِي شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ 97 ( 1 ) ( 1 ) . سورهى انبياء ( عليهم السلام ) / 97 - 92
، اين است امت شما كه امتى يگانه است ، و منم پروردگار شما ، پس مرا بپرستيد . و [ لى ] دينشان را ميان خود پاره پاره كردند ، همه به سوى ما بازميگردند . پس هر كه كارهاى شايسته انجام دهد و مؤمن باشد ، براى تلاش او ناسپاسى نخواهد بود ،
و ماييم كه به سود او ثبت ميكنيم . و بر [ مردم ] شهرى كه آن را هلاك كردهايم ، بازگشتشان [ به دنيا ] حرام است . تا وقتى كه يأجوج و مأجوج [ راهشان ] گشوده شود و آنها از هر پشتهاى بتازند ، و وعدهى حق نزديك گردد ، ناگهان ديدگان كسانى كه كفر ورزيدهاند خيره ميشود
[ و ميگويند : ] اى واى بر ما كه از اين [ روز ] در غفلت بوديم ، بلكه ستمگر بوديم . »
خداوند پيامبران را فرستاد و به مردم دستور داد به راهنمايى آنان رهنمون شوند و امت واحدى باشند ، اما آنها نزاع و اختلاف كرده ، راه گناه و تفرقه را در پيش گرفتند . آنها نزد خدا باز خواهند گشت و مجازات خواهند شد .
سپس خداوند از تمدنهاى ستم پيشه و شهرهايى كه آنها را به جهت ظلم مردمش ويران نمود ، سخن ميگويد و ميفرمايد كه بازگشت به دنيا بر آنان حرام است .
مفسران در معناى اين رجوع حرام ، متحير ماندهاند ، برخى گفتهاند : به اين معناست كه آنها نميتوانند به دنيا بازگردند تا سعى و تلاشى كه پاداش الهى را به دنبال ميداشت و اعمالى كه از
--------------------------- 123 ---------------------------
آنان مقبول درگاه حق قرار ميگرفت ، ولى در دنيا از ايشان فوت شده است را جبران نمايند . ( 1 ) ( 1 ) . ر . ك به تفسير الميزان 14 / 325
اما اين تفسير شامل تمام كسانى است كه ميميرند و معنا ندارد كه آن را به كسانى كه به عذاب هلاك شدهاند اختصاص دهيم .
تفسير صحيح اين آيه را نزد اهلبيت ( عليهم السلام ) بايد جست ، آنان فرمودهاند كه در زمان رجعت بازگشت آنهاحرام است و آيه ربطى به قيامت ندارد .
در تفسير قمى 2 / 75 به سند صحيح از امام صادق و امام باقر ( عليهما السلام ) آمده است : « هر شهرى كه خداوند اهالى آن را با عذاب هلاك كند ، در زمان رجعت باز نخواهند گشت . »
على بن ابراهيم قمي ( رحمه الله ) در ادامه ميفرمايد : « اين آيه از بزرگترين دلايل رجعت است ، چرا كه هيچ مسلمانى منكر آن نيست كه همهى مردم ، چه آنان كه [ به عذاب ] هلاك شدهاند
و چه سايرين ، در قيامت رجوع ميكنند . »
آيهى بعد ، از سرنوشت دنيا تا زمانى كه يأجوج و مأجوج راهشان گشوده شود و با شتاب در زمين ميروند سخن ميگويد . آن زمان نزديك قيامت است كه وعده حقّ خداوند ميباشد . اين آيه در مورد اينكه اينان از طرف سد ميآيند يا از جاى ديگر ، و يا اينكه آيا با كسى وارد جنگ ميشوند ، سخنى نميگويد .
در اينجا نكاتى در رابطه با آنان ذكر ميكنيم :
1 . يأجوج و مأجوج ، ظاهراً در جاى ديگرى غير از كرهى زمين باشند و آيه به آن اشاره دارد :
« ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ » و شايد اين اسباب و ابزار ، وسايلى فضايى باشند
و خاستگاه خورشيد كه ذو القرنين بدانجا رسيده ، در غير كرهى خاكى باشد !
2 . در روايات آمده كه يأجوج از بنى آدم ( عليه السلام ) نيستند .
در كافى 8 / 220 از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) چنين نقل ميكند : « بنى آدم هفتاد جنس هستند . مردم فرزندان آدم هستند ، به جز يأجوج و مأجوج . »
اما كعب الاحبار باز هم خود را دخالت داده ، ميگويد : « آنان طائفهاى نادر از نسل آدماند . روزى آدم محتلم و نطفهاش با خاك مخلوط شد ، خدا از آن آب و خاك ، يأجوج و مأجوج را
--------------------------- 124 ---------------------------
آفريد . پس اينان تنها از جهت پدر به ما آدميان متصلاند . » ( 1 ) ( 1 ) . شرح نووى بر مسلم 3 / 98 و فتح البارى 13 / 94
3 . در احاديث اهلبيت ( عليهم السلام ) هيچ سخنى از جنگ مسلمانان يا ديگران با يأجوج و مأجوج نيست ، اما منابع سنيان پر از جنگهاى خيالى است كه به رهبرى عيسى بن مريم ( عليه السلام )
با آنان در ميگيرد .
4 . امير المؤمنين ( عليه السلام ) مغول را وصف و جنگ آنها با امت را بيان كردهاند ، ولى آنها را به يأجوج يا قيامت ، ربط ندادهاند ، اما منابع پيروان دستگاه خلافت ، يأجوج را بر مغول منطبق كردهاند ! اين در حالى است كه اكنون مغولان از بين رفتهاند ولى هنوز قيامت بر پانشده است ، از اينجا دروغ بودن چنين پندارى روشن ميشود !
در مسند احمد 5 / 271 آمده است : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در حالى كه انگشتش را به سبب نيش عقرب بسته بود ، سخنرانى كرد و فرمود : شما ميگوييد ديگر دشمنى باقى نمانده است ، و ليكن پيوسته در جنگ با خصم خواهيد بود تا آنكه يأجوج و مأجوج بيايند . صورت آنها پهن ، چشمانشان ريز و موهايشان زرد است ، از هر پشتهاى بتازند . صورتهاى آنها مانند سپرهايى است كه از كوفتن پتك صاف شده است . » ! ( 2 ) ( 2 ) . و نيز الفائق 2 / 204 ، الفتن ابن كثير 2 / 183 ، تفسير وى 3 / 205 ، مجمع الزوائد 8 / 6 از احمد و طبراني ، الدرالمنثور 4 / 326 و . . .
5 . پيروان مكتب خلافت روايت كردهاند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) از نزديك بودن هلاكت عرب و خروج يأجوج خبر دادهاند ، اما از اهلبيت ( عليهم السلام ) در اين باره سخنى نرسيده است .
در صحيح بخارى 8 / 88 آمده است : « پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) از خواب برخاست در حالى كه صورتش برافروخته بود و ميفرمود : لا إله إلا الله ، واى بر عرب از شرّى كه نزديك شده است . سد يأجوج و مأجوج بدين اندازه باز شد - و سفيان [ كه راوى حديث است ] انگشت سبابه يا خنصر [ انگشت كوچك ] را در انتهاى انگشت ابهام گذاشت ، [ با اين كار سوراخى كوچك ايجاد ميشود و او بدين وسيله نشان داد كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) سوراخ آن سد را چقدر نشان دادند ] -
به ايشان گفتند : آيا در حالى كه خوبان در ميان ما هستند ، هلاك ميشويم ؟ فرمود :
--------------------------- 125 ---------------------------
زمانى كه خباثت زياد گردد ، آري . »
همو در 4 / 109 و 176 آن را از ام حبيبه دختر ابوسفيان نقل ميكند و گويا بر قتل عثمان منطبق ميداند ، از سويى ديگر آن را از ابوهريره نقل و بر جوانان قريش كه هلاك اين امت به دستشان است تطبيق ميكند !
نمونههايى از مبالغات اهلسنت پيرامون يأجوج ومأجوج
روايات سنيان دربارهى يأجوج ومأجوج از حجم بالايى برخوردار است و البته بيشتر آن چنان پوچ و نامربوط است كه خود ، زبان به دروغين بودنش ميگشايد ، با اين حال بنابر شرط يك شيخ [ عالم ] ، يا شيخين [ بخارى و مسلم ] و يا بيشتر صحيح است !
اين در حالى است كه در قضاياى سرنوشت سازى مانند خلافت و آيندهى امت ،
يك دهم اين مطالب يافت نميشود !
افزون بر آنچه پيشتر از صحيح بخارى گذشت ، در 4 / 167 ميآورد : « مردى به پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گفت : سدّ يأجوج را ديده است و آن را براى حضرت وصف نمود ، و گفت كه آن سد مانند ردايى خط دار بود ، پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) هم او را تصديق كرد . » !
صحيح بخارى 4 / 108 بابى را تحت عنوان « باب قصة يأجوج و مأجوج » و نيز در 8 / 104 بابى تحت عنوان « باب يأجوج ومأجوج » باز كرده است . ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به 5 / 241 ، 6 / 175 و 7 / 196
احمد در مسند 2 / 510 از ابو هريره روايت ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « يأجوج و مأجوج
هر روز سد را ميكنند و اين كار تا زمانى كه آفتاب ميتابد ادامه دارد . سپس كسى كه عهدهدار سرپرستى آنهاست ميگويد : برويد ، فردا دوباره حفر ميكنيد . وقتى فردا برميگردند ، ميبينند كه سد در نهايت سختى است . هنگامى كه مدتشان پايان پذيرد و خداوند بخواهد آنان را به سوى مردم گسيل دارد ، [ وضع چنان ميشود كه ] آنها ميكَنند تا زمانى كه تابش خورشيد را ميبينند ، پس آن شخص ميگويد : برگرديد كه إن شاء الله فردا خواهيد كند . پس وقتى [ فردا ] برگردند ، ميبينند بر همان وضعى است كه آن را رها كرده بودند . آنان دوباره ميكَنند
--------------------------- 126 ---------------------------
و [ چون كندن سد به پايان ميرسد ] به مردم هجوم برده و آبها را خشك ميكنند . مردم از آنها به دژهايشان پناه ميبرند . يأجوج و مأجوج تيرهاى خود را به سوى آسمان پرتاب ميكنند و آن تيرها چنان بر ميگردد كه گويا به خون آغشته است .
آنها ميگويند : بر اهل زمين چيره شديم و بر آسمانيان پيروز گشتيم . آنگاه خدا در پشت گردنشان كِرمى ميفرستد و بدين وسيله آنها را نابود ميكند .
در اين هنگام رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) گفتند : سوگند به كسى كه جان محمد در دست اوست ، جنبندگان زمين از گوشت و خون آنان فربه مى شوند . » ! ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در سنن ابن ماجه 2 / 1364 و ترمذى 5 / 313 - وى آن را حديثى حسن ميشمارد - .
طبرى در تفسيرش 17 / 71 روايتى طولانى از كعبالاحبار ميآورد و در آن آمده است : « چنان حفر ميكنند كه كسانى كه در نزديكى [ منطقهى ] آنها هستند ، صداى كوبيدن تبرشان را ميشنوند . وقتى شب فرا ميرسد ، ميگويند فردا برميگرديم و [ چنان حفر ميكنيم كه ] خارج شويم . پس خداوند سد را به همان شكلى كه بوده برميگرداند و چون فردا باز ميگردند ميبينند خدا آن را به حالت سابق بر گردانده است .
پس ميكنند به طورى كه كسانى كه در نزديكى آنها هستند ، صداى كوبيدن تبرشان را ميشنوند . وقتى شب شد ، خدا بر زبان مردى از آنان جارى ميكند كه بگويد : فردا ميآييم و إن شاء الله خارج ميشويم .
آنان فردا ميآيند و ميبينند سد همان طوريست كه رها كرده بودند . پس حفر ميكنند و بيرون ميروند . گروه نخست آنها از درياچه ميگذرند و آب آن را مينوشند ، آنگاه دسته دوم ميگذرند و گِل درياچه را ميليسند ، سپس گروه سوم ميگذرند و ميگويند : اينجا زمانى آب بوده است !
مردم از آنها ميگريزند و هيچ چيزى توان ايستادگى در مقابل آنان را ندارد . عيسى بن مريم آنها را نفرين ميكند و ميگويد : خدايا ! در برابر اينان توان و قدرتى نداريم ، پس هر طورى كه ميخواهى شرّ آنها را از سر ما كوتاه كن .
آنگاه خداوند نوعى كِرم را بر آنان مسلّط مينمايد كه گردنشان را خرد ميكند و پرندگانى را ميفرستد كه با منقارشان آنها را ميگيرند و به دريا مياندازند . خداوند چشمهاى را كه بدان
--------------------------- 127 ---------------------------
حيات گويند [ فرو ] ميفرستد و زمين را از آنان پاك ميكند و بر آن گياه ميروياند ، بدان اندازه كه از يك انار ، خانوادهاى سير شوند !
پس مردم در همين اوضاع به سر ميبرند كه يكباره فريادى ميشنوند كه ذو السويقتين به دنبال حضرت عيسى است . ايشان هم در طليعهى لشكرى با هفتصد يا بين هفتصد تا هشتصد نفر ميآيد . در ميان راه ، خدا بادى يمنى و خوشبو ميفرستد و روح مؤمنان را قبض ميكند ، و عدهاى اراذل از مردم باقى ميمانند كه مانند چارپايان آميزش ميكنند .
مَثَل قيامت مَثل مردى است كه بر گرد اسبش ميگردد و منتظر وضع حمل آن است .
اگر كسى پس از اين گفتهى من ، چيزى بگويد يا مطلبى بر آن بيفزايد ، دروغ گفته است . » ! ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در مستدرك حاكم 4 / 488 - وى بنابر شرط شيخين آن را صحيح دانسته است - ، سيوطى در
الدرالمنثور 4 / 250 ميگويد : احمد و ترمذى آن را آوردهاند ، علاوه بر آنكه ترمذى آن را حديثى حسن دانسته است . همچنين ابن ماجه ، ابن حبان و حاكم - كه صحيح شمرده - و ابن مردويه و بيهقى به نقل از ابوهريره آن را روايت كردهاند . همو در / 252 مينويسد : عبدالرزاق ، عبد بن حميد ، ابن منذر و ابن ابى حاتم به نقل از كعب آن را آوردهاند .
در سنن الدانى / 104 به نقل از حذيفه آمده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در حديثى طولانى فرمود : « هنگامى كه زمان خروج يأجوج و مأجوج فرا رسد ، خداى عزوجل به عيسى وحى ميكند : بندگانم را در طور سينا پناه ده . حذيفه ميگويد : عرض كردم : اى رسولخدا ! يأجوج و مأجوج چيست ؟ فرمود : يأجوج يك امت و مأجوج امتى ديگر است و هر امت ، چهار صد هزار نفر ميباشد . مردى از آنها نميميرد مگر پس از آنكه پيرامون خود هزار چشم [ پانصد نفر ] ببيند كه همگى از نسل او هستند .
پرسيدم : اى رسولخدا ! يأجوج و مأجوج را براى ما وصف كنيد ! گفتند : آنان سه دستهاند ؛ برخى مانند درختان بلند صنوبرند ، گروهى ديگر عرض و طولشان برابر است ، صد و بيست ذراع در صد و بيست ذراع كه آهن هم در برابر اينان كارگر نيست . دستهى سوم هم چنان هستند كه يك گوش خود را زير انداز قرار ميدهند و ديگرى را به جاى لحاف بر روى خود ميكشند !
حذيفه ميگويد : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) افزود : برخى از آنان در شام هستند و دنبالهى آنها در خراسان كه نهرهاى مشرق را مينوشند تا خشك شود ، سپس وارد بيتالمقدس
--------------------------- 128 ---------------------------
ميگردند ، در حالى كه عيسى و مسلمانان در كوه طور هستند . عيسى لشكرى را ميفرستد كه بر بيتالمقدس مشرف ميشوند ، اما نزد وى برگشته و خبر ميدهند كه آنها آن قدر
[ در گسترهى زمين ] زيادند كه زمين ديده نميشود !
عيسى دستانش را به طرف آسمان بلند ميكند و مؤمنان نيز چنين ميكنند ، او به درگاه خداى عزوجل دعا ميكند و مؤمنين آمين ميگويند . آنگاه خداوند نوعى كِرم را به سوى آنها ميفرستد كه وارد بينيشان شده و چنان ميرود كه در مغز سر داخل ميگردد و [ بدين وسيله ] آنان به هلاكت ميرسند . آنگاه خداوند چهل روز بارانى شديد فرو ميفرستد و [ اجساد ] آنان را در دريا غرق ميكند ، و عيسى - در حالى كه مؤمنان او را همراهى ميكنند - به بيتالمقدس بازميگردد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز الفردوس 5 / 441 ، تهذيب ابن عساكر 1 / 196 و مجمع الزوائد 8 / 6 از المعجم الاوسط طبراني . الدرالمنثور 4 / 155 از ابن مردويه و در / 250 از ابنحماد و ابن مردويه . همو در / 250 مينگارد : اين روايت را ابن ابى حاتم ،
ابن مردويه ، ابن عدي ، ابن عساكر و ابن نجار از حذيفه نقل نمودهاند .
به تصريح قرآن ، يأجوج و مأجوج از نشانههاى قيامت هستند و ربطى به علامات ظهور امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) يا نزول حضرت عيسى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ندارند ، و چه بسا ميان آنها صدها و يا هزاران سال فاصله باشد .
دابة الارض هم نشانهاى است براى اتمام حجت با يهوديان و امثال آنها يعنى كسانى كه حقائق را تكذيب ميكنند . او در زمان رجعت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) و امير المؤمنين ( عليه السلام ) خواهد آمد و امام علي ( عليه السلام ) صاحب آن خواهد بود .
--------------------------- 129 ---------------------------
فصل سوم
ثابت قدمان
گروهى كه تا ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف ثابت قدم ميمانند
--------------------------- 130 ---------------------------
غريبان و گروه ثابت قدم تا ظهور امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف )
منابع اهلسنت از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكنند : اسلام با غربت آغاز شد و غريبانه باز خواهد گشت و گروهى از امت ، بر حق استوار ميمانند و تا روز قيامت ، تكذيب كسانى كه آنان را دروغگو ميشمارند ، آسيبى به ايشان نخواهد زد .
البته در برخى روايات « تا زمان خروج دجال » ، در بعضى ديگر « تا زمانى كه امر خداوند فرا رسد » ، در برخى « تا نزول عيسى بن مريم ( عليه السلام ) » و يا « تا ظهور امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) » آمده است .
معاويه توجّه خاصى به اين احاديث داشت و اوصافى را بر اين غريبان افزود تا آنها را بر اهالى شام تطبيق كند ! راويان وابسته به دربار وى نيز احاديثى ساختند كه تصريح ميكند اين گروه ، شاميان هستند و پيشوايشان معاويه است !
در عصر حاضر هم گروه « اخوان المسلمين » سعى داشتند تا احاديث غريبان را بر جنبش خود منطبق نمايند ، دليل آنها بر اين ادعا آن بود كه آنان طايفهاى از امت هستند و بر حق ثبات قدم دارند و به اسلام دعوت ميكنند !
فلسطينيان هم كوشيدند كه اين احاديث را بر خود انطباق دهند ، آنان به بعضى از روايات كه گروه پيروز را در بيتالمقدس و حوالى آن ميداند و يا برخى ديگر از اخبار كه از نبرد گروه پيروز سخن ميگويد تمسك كردند ، پس غريبان كسانى هستند كه در برابر اسرائيل
مقاومت ميكنند !
نهايتاً وهابيان هم تلاش كردند تا اين روايات را بر خودشان تطبيق دهند ، چون احاديث ، ثابت قدمان امت را چنين وصف نموده كه طايفه يا دستهاى هستند ، و اين كلمه بر گروهى اندك دلالت دارد و اينها هم گروه اندكى هستند ! آنان در سالهاى اخير سعى كردند تا گروه طالبان را با سوء استفاده از اين احاديث بسيج كنند و در اين راستا كتابها و مقالاتى نوشتند و چنين جلوه دادند كه اينان همان گروهى هستند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) وصف نموده
و مورد نصرت الهى هستند !
اما در روايات شيعى فرمايشات پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نيمه كاره رها نشده است ، بلكه ايشان آن گروه غريب را كه ستمديدگانى هستند كه بر حق ثابتند و با حجت و دليل بر مخالفان فائق ميآيند ،
--------------------------- 131 ---------------------------
نام برده است و بيان نموده كه آنها امامان از عترت و شيعيان ايشان هستند ، همانان كه امت را دربارهشان وصيت كرد و فرمود : « من در ميان شما دو امر گرانبها ميگذارم : كتاب خدا و عترتم ، كتاب خدا ريسمانى است كه از آسمان تا زمين كشيده شده است ، و عترتم اهلبيتم هستند . خداوند لطيف و آگاه به من خبر داده كه آن دو هرگز از يكديگر جدا نميشوند تا آنكه در كنار حوض كوثر نزد من آيند . پس به من نشان دهيد كه بعد از من با آنها چگونه برخورد خواهيد كرد . » ( 1 ) ( 1 ) . مسند احمد 3 / 17
اينان كسانى هستند كه پيامبر به امامت ربانيشان بشارت داده است و در كنار آن ، فرموده كه امت به آنها ستم خواهد نمود ، تكذيبشان خواهد كرد و آنها را به شهادت خواهد رساند . اما اين تكذيب و دشمنى - كه تا زمان ظهور مهدى موعود ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) و فراگير شدن عدل و داد در جهان همچنانكه پر از ستم و جور شده است ادامه دارد - آسيبى به ايشان نخواهد رساند .
در المعجم الكبير طبرانى 2 / 213 به نقل از جابر بن سمره آمده است كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود :
« اين امت ، دوازده قيّم و رهبر خواهد داشت كه هر كسى از يارى آنان دريغ ورزد ، ضررى به آنها نخواهد رسانيد . »
همو در 2 / 265 از وى چنين نقل ميكند : « شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در حالى كه بر منبر سخنرانى ميكرد ، فرمود : دوازده قيّم از قريش خواهند بود كه دشمنى دشمنان ، ضررى به آنها نمى رساند . »
در مجمع الزوائد 5 / 191 دربارهى اين حديث مينويسد : « بزار ، آن را تنها از جابر بن سمره روايت ميكند و ميافزايد : پس از اين فرمايش ، پيامبر به خانهاش بازگشت . من خدمت ايشان آمدم و گفتم : بعد از آن چه خواهد شد ؟ فرمود : فتنه و آشوب . [ هيثمى در ادامه مينويسد : ] راويان آن ثقه هستند . »
ما بر اين باوريم كه راويان سرسپردهى خلافت قريش ، ويژگيها و صفات « ثابت قدمان غريب » را از احاديث انداختهاند و حتى قرائنى را كه بر آنان دلالت ميكند ، حذف كردهاند . اينك مجموعهاى از احاديث آنها را نقل ميكنيم :
--------------------------- 132 ---------------------------
احاديث سنيان دربارهى گروه ظفرمند يا منصور
نخست احاديثى را ميآوريم كه اين گروه را گروه پيروز وصف كرده است ، اما بيان نكرده كه علت پيروزى آنان چيست ، حجت و برهان يا نبرد و پيكار ، لذا ممكن است به هريك تفسير شود .
در مسند طيالسى / 9 به نقل از سليمان بن ربيع عدوى آمده است : « به عمر گفتيم : عبداللهبنعمرو چنين و چنان برايمان گفت . عمر گفت : وى بهتر ميداند چه ميگويد و اين سخن را سه بار تكرار كرد . پس بانگ نماز جماعت سردادند و مردم جمع شدند . عمر هم سخنرانى كرد و گفت : از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) شنيدم : پيوسته گروهى از امتم بر حقاند ،
تا آنكه امر الهى فرا رسد . »
سنن سعيد بن منصور 2 / 144 اين روايت را با اندكى تفاوت از ثوبان آورده است : « پيوسته گروهى از امتم در راه حق چيره ميشوند و اگر كسى ياريشان نكند ، زيانى به آنها
نخواهد رسانيد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به مسند احمد 2 / 321 ، صحيح بخارى 4 / 252 ، صحيح مسلم 3 / 1523 ، الجواهر الحسان 2 / 279 ، المسند الجامع 14 / 14 و صحيح ابن حبان 8 / 294
مسلم در صحيح خود 6 / 54 از عقبة بن عامر آورده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « همواره گروهى از امتم به فرمان خدا جهاد ميكنند و بر دشمنانشان چيره ميشوند . كسانى كه با ايشان مخالفت نمايند ، ضررى به آنها نميرسانند ، آنان بر همين حالتاند تا آنكه قيامت فرا رسد .
عبداللهبنعمرو عاص [ كه در مجلس حاضر بود ] گفت : آري ، سپس خداوند نسيمى ميفرستد كه بويش چون مشك است و مانند حرير نرم و لطيف نوازش ميدهد . هر كسى را كه مثقالى ايمان در دل داشته باشد ، قبض روح ميكند . پس از آنان ، مردم شرور ميمانند كه قيامت بر آنان برپا ميشود . »
ملاحظه ميشود كه عبداللهبنعمرو سخنى از نبرد و جهاد نميگويد و امر الهى را به قيامت تفسير ميكند . اين همان ايده و باورى است كه استاد او كعبالاحبار دارد و چنين نتيجه ميدهد كه قيامت چند سالى پس از فتح قسطنطنيه است !
--------------------------- 133 ---------------------------
مسند احمد 5 / 278 از ثوبان آورده كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « قيامت برپا نميشود مگر آنكه گروهى از امتم به مشركان بپيوندند و گروهى بت پرست شوند ! سى دروغگو در امتم خواهند بود كه هر يك ميپندارد پيامبر است ، اما من خاتم النبيين هستم و پس از من هيچ پيامبرى نخواهد بود . همچنين پيوسته گروهى از امتم در راه حق پيروزند و مخالفان نميتوانند زيانى به آنها برسانند ، تا آنكه امر خدا فرا رسد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز سنن ابو داود 2 / 302 و التذكرة قرطبى 2 / 638
اين احاديث بيانگر آن است كه ثابت قدمان تا زمان « فرا رسيدن امر خدا » يعنى ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) خواهند بود نه اينكه غايت آن قيامت باشد . همچنين از جهاد آنان سخنى به ميان نياورده است .
رواياتى كه سخن از جهاد و پيروزى آنان ميراند
در سنن سعيد بن منصور 2 / 145 از محمد بن كعب آمده كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « همواره دستهاى از امتم خواهند بود كه در راه حق پيروزند و به كسانى كه با آنها مخالفت ميكنند اهميتى نميدهند ، تا زمانى كه مسيح دجال خروج كند كه با او به جنگ خواهند پرداخت . »
در مسند احمد 4 / 434 از مطرف آمده است كه عمران بن حصين گفت : « بدان كه همواره گروهى از مسلمانان خواهند بود كه در راه حق جهاد كرده ، بر مخالفشان پيروز ميشوند ، تا آنكه با دجال نبرد كنند . »
الطبقات الكبرى 2 / 167 از پيامبر اكرم ( صلى الله عليه وآله ) ميآورد : « دسته اى از امتم در راه حق جهاد ميكنند تا آنكه دجال خروج كند . »
در التهذيب ابن عساكر 1 / 65 آمده است : « وقتى اهل شام از بين روند ، هيچ خيرى در امتم باقى نخواهد ماند . گروهى از امتم پيوسته در راه حق پيروزند ، تا آنكه با دجال بجنگند . »
مسند احمد 3 / 345 از جابر نقل ميكند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « پيوسته گروهى از امتم در راه حق نبرد ميكنند و تا روز قيامت پيروز خواهند بود ، و وقتى عيسى بن مريم [ از آسمان ] فرود آيد ،
--------------------------- 134 ---------------------------
فرماندهى ايشان به او ميگويد : بيا [ به امامت بايست و ] برايمان نماز بگزار ، ميگويد : نه ، برخى از شما بر ديگران ، امير و رهبر است ، اين به خاطر آن است كه خدا ميخواهد اين امت را گرامى بدارد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به همان كتاب 3 / 384 ، صحيح مسلم 1 / 137 ، مسند ابو يعلى 4 / 59 ، جامع المسانيد و السنن 25 / 26
و سنن الدانى / 43 .
اهتمام معاويه به تطبيق اين احاديث بر خود و اهل شام !
اهتمام معاويه به تطبيق اين احاديث بر خود و اهل شام !
مسند احمد 4 / 97 و 101 به نقل از عمير بن هانى آورده است : « شنيدم كه معاويه بالاى منبر گفت : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : اگر خداوند خير كسى را بخواهد ، او را در دين فقيه ميكند . گروهى از اين امت ، پيوسته بر امر خدا استوارند و مخالفان نميتوانند ضررى به آنها برسانند ، تا آنكه امر خداوند - در حالى كه آنها بر مردمان پيروزند - فرا رسد .
در روايت ديگر آمده است كه مالك بن يخامر سكسكى برخاست و گفت : اى امير مؤمنان !
از معاذ بن جبل شنيدم كه ميگفت : آن گروه پيروز اهل شام هستند .
پس معاويه با صداى بلند گفت : اين مالك است كه ميگويد از معاذ شنيده است كه آنان اهالى شاماند . » !
طبرانى در المعجم الكبير 5 / 165 و سعيد بن منصور در سنن 2 / 369 از ابو عبدالله شامى آوردهاند : « شنيدم كه معاويه در سخنرانياش ميگفت : اى اهل شام ! انصارى - شعبه ميگويد : منظور معاويه ، زيد بن ارقم است - به من گفت كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : پيوسته مردمانى از امتم در راه حق نبرد ميكنند تا آنكه امر [ خدا ] فرا رسد . اى اهل شام ! اميدوارم كه شما آنها باشيد . » ! ( 2 ) ( 2 ) . و نيز ر . ك به صحيح بخارى 9 / 167 ، صحيح مسلم 3 / 1524 ، التاريخ الكبير بخارى 7 / 327 ، علل دار قطنى 7 / 61 و مسند الشاميين جماز : 1 / 109 ، 135 ، 96 ، 101 ، 103 ، 118 ، 129 ، 131 ، 133 ، 144 و 149
اين روايات ، همه از معاويه ميباشد و در برخى آمده كه آنها را بالاى منبر ميگفته است ! هدف او ، مدح خود و اهالى شام در برابر اهالى عراق و حجاز بود كه جبههى مخالفان او را تشكيل ميدادند ، و همين مطلب در سقوط آنها از درجهى اعتبار كافى است .
--------------------------- 135 ---------------------------
گزارشاتى دروغين و تحريف شده در ستايش معاويه و اهل شام
طيالسى در مسند خود / 145 از معاوية بن قره از پدرش نقل ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « وقتى اهل شام تباه شوند ، ديگر خيرى ميان شما نيست . همواره گروهى از امتم خواهند بود كه [ توسّط خدا ] يارى ميشوند و هر كسى از ياريشان دريغ كند ضررى به آنها نخواهد زد ، تا قيامت برپا شود . »
اين حديث را سعيد بن منصور ، احمد ، ابن ماجه ( 1 ) ( 1 ) . سنن سعيد بن منصور 2 / 145 ، مسند احمد 3 / 436 ، سنن ابن ماجه 1 / 54
و ديگران همگى از ابى قره از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) آوردهاند ، ولى اثرى از اهل شام در آن نيست . اين بدان معناست كه آن قسمت براى منافع و مصالح بنى اميه ، به حديث افزوده شده است كه آن را از درجهى اعتبار ساقط ميكند .
مسند احمد 4 / 429 از عمران بن حصين آورده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « پيوسته گروهى از امتم بر حق هستند و بر كسانى كه با آنان مخالفت كنند ، پيروز ميشوند تا امر خداوند تبارك و تعالى فرا رسد و عيسى بن مريم ( عليه السلام ) از آسمان فرود آيد . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز التاريخ الكبير بخارى 5 / 451 .
ابن عساكر در التهذيب 1 / 56 مينويسد : « ابو عمرو ميگويد : اين حديث را براى قتاده گفتم ، او گفت : من آنها را جز اهل شام نميدانم . » !
بعدها تفسير قتاده ، در حلية الاولياء به حديثى نبوى تبديل شد !
حلية الاولياء 9 / 307 از ابو هريره از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ميآورد : « گروهى از امتم بر امر خدا استوار خواهند بود و مخالفان نميتوانند زيانى به آنها برسانند . آنها با دشمنان خود ميجنگند و هرگاه جنگى تمام شود ، نبرد با قومى ديگر آغاز ميشود . خداوند اقوامى را بالا ميبرد و بر ديگران برترى ميدهد ، تا قيامت بر ايشان فرا رسد . سپس رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) افزود : آنها اهالى شام هستند . » !
مسند الشاميين طبرانى 1 / 56 مشابه آن را از جرشى آورده است ، در پارهاى از آن آمده است :
« اسبها تا روز قيامت پر از خير و بركتند و خانه و سراى مؤمنان در سرزمين شام است . » ! ( 3 ) ( 3 ) . و نيز ر . ك به مسند الشاميين جماز 1 / 191 ، المعجم الكبير 7 / 61 ، سنن ابن ماجه 2 / 1369 و المستدرك
4 / 548 ، - حاكم آن را بنابر شرط بخاري ، صحيح دانسته است - .
بدين ترتيب روشن ميشود كه راويان ، نام اهل شام را از زبان پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به حديث افزودهاند !
--------------------------- 136 ---------------------------
ماجراى ابدال شام نيز در فصل اصحاب امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) خواهد آمد .
گزارشاتى در ستايش ساكنان بيتالمقدس و مناطق پيرامون آن
مسند احمد 5 / 269 از ابى امامه از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند : « پيوسته گروهى از امتم در راه دين پيروزند و بر دشمنانشان چيره ميشوند . مخالفان نميتوانند زيانى به آنها برسانند .
همچنين مشكلات و ناملايماتى كه به آنان ميرسد ، ضررى برايشان ندارد . اينان بر همين حالند تا زمانى كه امر خدا فرا رسد .
پرسيدند : اى رسولخدا ! آنان كجايند ؟ فرمود : در بيتالمقدس و مناطق پيرامون آن . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در تهذيب الآثار ، مسند عمر 2 / 823 .
مسند ابو يعلى 11 / 302 از ابو هريره از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) چنين روايت كرده است : « همواره گروهى از امتم بر دروازههاى دمشق و پيرامون آن ديار ، و نيز بر دروازههاى بيتالمقدس و اطراف آنجا ميجنگند . كسانى كه از ياريشان دريغ ورزند ، زيانى به آنها نميرسانند . آنان در راه حق پيروزند ، تا آنكه قيامت برپا شود . »
گزارشاتى در ستايش اهالى طالقان
التهذيب ابن عساكر 1 / 55 از تاريخ داريا آورده است : « در عبارتى ديگر چنين آمده است : پيوسته گروهى از امتم كنار دروازههاى بيتالمقدس و حوالى آن ، و نيز بر دروازههاى انطاكيه و اطراف آن ، و در كنار دروازه دمشق و حوالى آن ، و نيز بر دروازههاى طالقان و پيرامون آن خواهند جنگيد . آنها در راه حق پيروزند و به كسانى كه از نصرت و ياريشان دريغ ورزند ، اهميتى نميدهند . تا اينكه خدا گنج خود را از طالقان بيرون آورد و دينش را زنده گرداند ، چنانكه پيشتر آن را ميرانده بود . » ( 2 ) ( 2 ) . مشابه آن در عقد الدرر / 122 و پاره اى در 283 .
مشارق الاشواق 1 / 407 چنين مينويسد : « همواره گروهى از امتم كنار دروازههاى بيتالمقدس و اطرافش ، بر دروازههاى انطاكيه و پيرامونش ، كنار دروازههاى دمشق و حوالى
--------------------------- 137 ---------------------------
آن ديار ، و نيز بر دروازههاى طالقان و اطراف آن ميجنگند .
آنها در راه حق پيروزند و كسانى كه از نصرت و ياريشان دريغ ورزند ، ضررى به آنها نخواهند رسانيد ، تا آنكه خدا گنج خود را از طالقان بيرون آورد و دينش را بدان زنده گرداند . »
نگارنده : جبال طالقان از سلسله جبال البرز در ايران است و مقصود از آن در احاديث ، ايران است كه به بلاد مشرق يا خراسان و يا جبال طالقان شناخته ميشود چنانكه خواهد آمد .
همان اشكالى كه در انطباق گروه ظفرمند بر اهالى شام گذشت ، در مورد اهالى طالقان هم وارد است و راويان اموى و يا فارسِ اين روايات خواستهاند تا بدين واسطه ، مناطق و حكام خود را بستايند !
البته احاديث صحيحى دربارهى ياران حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) از اهل مشرق رسيده است كه اين اشكال بر آنها وارد نيست .
در فصلهاى بعد خواهد آمد كه ايرانيان در احاديث سنيان بسيار ستوده شدهاند ، تعجبى هم ندارد ، زيرا اين فارسها بودند كه مذاهب سنيها را پايه ريزى كردند و مآخذ اصلى حديث و فقه و تفسير را برايشان نگاشتند !
دروغ پردازيهاى يهود در برترى مناطق شام !
يهوديان و اتباعشان رواياتى اغراق آميز در ستايش شام و فلسطين و برترى آنها بر حجاز و عراق ، و نيز برترى بيتالمقدس بر مكه و افضليت صخرهى آن بر كعبه جعل كردند !
معاويه و بنى اميه نيز زمينه را براى نشر آنها فراهم كردند ، لذا منابع پيروان دستگاه خلافت پر از آنهاست ، تودهى مسلمانان نيز آنها را جزئى از دين خود پنداشتند ، چرا كه حكومتها براى بعضى از آن روايات ، سندى صحيح ساختند !
1 . كعب الاحبار در ميان مردم شايع كرد كه بعثت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در حجاز است و ليكن پايتخت و مركز حاكميت ايشان شام است ، نه مدينه و نه عراق !
سنن دارمى 1 / 4 از ابو صالح از كعب ميآورد : « در نوشتهاى چنين يافتيم :
محمد رسولخداست ، تندخو و سخت دل نيست و در بازارها فرياد نميكند . بدى را با
--------------------------- 138 ---------------------------
بدى پاسخ نميدهد ، بلكه ميبخشد و در ميگذرد . . . در مكه زاده شده ، به طيبه [ مدينه ] مهاجرت ميكند و حكومتش در شام است . »
عبارت « حكومتش در شام است » توسط خود كعب اضافه شده است كه برخى منابع سنى نيز بدان تصريح ميكند .
فتح البارى 8 / 450 مينويسد : « روايت كعب عبارتى افزون دارد : زادگاهش مكه ، محل هجرتش طيبه و حكومتش در شام است . »
اين كار يهوديگرانه بابت آن است كه خلافت ، براى بنياميه كه مورد حمايت يهوديان بودند ، در شام تثبيت گردد و از حجاز و عراق دور شود ، زيرا اهالى اين دو سرزمين بر خلاف شاميان هواخواه يهود نبودند .
با اين وجود ، بيشتر منابع اهلسنت اين عبارت افزوده شده را روايت كرده و آن را صحيح دانستهاند ! ( 1 ) ( 1 ) . ر . ك به الطبقات الكبرى 1 / 360 ، حلية الاولياء 5 / 387 ، تفسير بغوى 2 / 205 ، الخصائص سيوطى 1 / 19 ، فيض القدير 3 / 768 ، دلائل النبوة اصبهانى 4 / 1332 ، تفسير ابن كثير 4 / 383 ، الدرالمنثور 3 / 132 ، تاريخ مدينة دمشق 1 / 186 و . . .
به علاوه راويان وابسته به دربار خلفاء ، يهودى ديگرى به نام « جريجره » را نيز يافتند كه گفتههاى كعب را تأييد ميكند ، لذا خدا را بر اين نعمت شكر كرده و به نقل آن پرداختند ! ( 2 ) ( 2 ) . ر . ك به المستدرك 2 / 622 ، تاريخ مدينة دمشق 1 / 184 ، الخصائص سيوطى 1 / 23
بنابراين معلوم ميشود كه اين يهوديان بودند كه برنامه ريزى انتقال پايتخت اسلام به شام را بر عهده داشتند و آن را جايگزين حجاز و عراق كردند . از اين رو معاويه از عثمان خواست كه به شام بيايد تا مهمان وى شود و پس از خود ، زمام امور را به او بسپارد ، چنانكه ابوبكر به عمر سپرد ! ( 3 ) ( 3 ) . ر . ك به جواهر التاريخ ج 2
2 . كعب الاحبار خاخامى يهودى بود كه از يمن به مدينه آمد ، پس عمر به استقبال او رفت و احترامى درخور پيامبران به او گذاشت . وى كعب را مشاور فرهنگى خود قرار داد
و در مجالس مقدّم ميداشت .
كعب بر كيش يهود باقى بود و در حمص سكنى گزيد ، او به مدينه رفت و آمد ميكرد و مدت
--------------------------- 139 ---------------------------
زيادى آنجا ميماند . چندى بعد اعلان مسلمانى كرد ، پس عمر از او خواست كه در مدينه بماند و گفت : « چه مانعى دارد كه در مدينه كه محل هجرت رسولخدا و آرامگاه اوست ، سكونت كني ؟ كعب در پاسخ گفت : در كتاب خدا چنين يافتهام كه شام ، گنج خدا روى زمين است و بهترين بندگانش در آنجا هستند . » ! ( 1 ) ( 1 ) . تاريخ مدينة دمشق 1 / 122
3 . در الفتن ابنحماد 1 / 236 از كعب آمده است : « سرِ زمين ، شام و دو طرف آن است ،
نه مصر و عراق و نه ذنباء [ دُم ] - يعنى حجاز - ، باز بر آن دم ، فضله مياندازد . » !
نگارنده : اين يهودى خبيث ، حجاز و مصر و عراق را اينچنين نكوهش ميكند ! شگفتا كه راويان دستگاه خلافت و عالمان مذاهب سنى كه از جمله آنان عراقيان و حجازيانند ، اين روايت را نقل كرده و پذيرفتهاند ! ( 2 ) ( 2 ) . مشابه آن را الدرالمنثور 3 / 113 از وهب بن منبه كه شاگرد كعبالاحبار است ، نقل ميكند .
اگرچه در برخى روايات نيز بدين صورت آمده كه سرِ زمين ، شام است ، دو بال آن مصر و عراق و دم آن حجاز ، و ليكن نكتهى شايان تأمل آن است كه دم وصفى ثابت براى حجاز ، عنوان
شده است !
4 . سيوطى در الدرالمنثور 1 / 136 به نقل از كعب مينويسد : « قيامت برپا نميشود مگر پس از آنكه بيت الحرام را به بيتالمقدس برند ، سپس آن دو به همراه كسانى كه داخل آنها هستند ، به بهشت ميروند . عرضه و حسابرسى اعمال هم در بيتالمقدس خواهد بود . » !
مرحوم كلينى در كافى 4 / 239 از زراره چنين نقل ميكند : « در كنار امام باقر ( عليه السلام ) نشسته بودم . امام جامهشان را به خود پيچيده بودند و رو به كعبه داشتند ، آنگاه فرمودند : بدان ،
نگاه به كعبه عبادت است .
در اين هنگام مردى از قبيلهى بجيله به نام عاصم بن عمر آمد و گفت : كعب الاحبار ميگويد : كعبه هر صبح به بيتالمقدس سجده ميكند !
--------------------------- 140 ---------------------------
امام ( عليه السلام ) از آن مرد پرسيدند : نظر تو چيست ؟ پاسخ داد : كعب راست گفته است ! سخن درست همان است كه او گفته !
امام ( عليه السلام ) فرمودند : تو و كعبالاحبار هر دو دروغ ميگوييد و غضبناك شدند .
زراره ميگويد : نديده بودم امام به احدى جز همان مرد گفته باشد « دروغ ميگويي » . سپس افزودند : خداوند در زمين هيچ جايى را نيافريده كه نزد او محبوبتر و گراميتر از آن باشد و با دست به كعبه اشاره كردند . خداوند به خاطر كعبه ، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريد ، در كتابش ماههايى را حرام اعلام كرد كه سه ماه آن - شوال ، ذى القعدة و ذى الحجة - براى حج و در پى هماند و يك ماه آن - رجب - براى عمره است . »
5 . تاريخ دمشق 1 / 152 به نقل از كعب آورده است : « هر آب گوارايى كه نوشيده ميشود ، از زير اين صخره [ بيتالمقدس ] بيرون ميآيد ، حتى چشمهاى كه در دارين [ منطقهاى در نزديكى غزه ] است . » ! ( 1 ) ( 1 ) . تفسير قرطبى 11 / 305 ، تفسير ابى السعود 6 / 5 و السيرة الحلبية 2 / 82
6 . سنيان كتابهايى نگاشتهاند كه مملو از احاديث مدح شام و قدس است !
عجلونى در كشف الخفاء 2 / 2 احاديثى را در برترى شام آورده است ، ولى هيچ يك را توثيق نميكند !
7 . سيوطى در الدرالمنثور 3 / 111 در فضيلت شام ، از كعب الاحبار و شاگردانش ، رواياتى عجيب از منابع حديثى متعددى آورده كه برخى به حديث نبوى تبديل شده است !
از جمله به نقل از كعب آورده است :
« - در تورات نوشته شده است : سرزمين شام ، گنج خداوند روى زمين است و بهترين بندگان خداوند در آنجا هستند !
- محبوبترين سرزمينها نزد خدا شام است ، محبوبترين قسمت شام قدس و محبوبترين قسمت آن كوه نابلس ، روزى بر مردم فرا ميرسد كه با ريسمان آن را در ميان خود تقسيم ميكنند !
- من در كتاب خدا چنين يافتهام كه ويرانى زمين ، چهل سال پيش از ويرانى شام است !
- وهب بن منبه نيز گويد : من در كتابها سخن از شام را مكرر ديدهام ، چنان كه گويا خدا جز بدانجا نيازى ندارد !
--------------------------- 141 --------------------------- - عبداللهبنعمر هم ميگويد : ابليس وارد عراق شد و به مقصود خود از آنجا رسيد ، سپس وارد شام شد ولى او را راندند تا آنكه به بيسان رسيد ، پس از آن داخل مصر شد و در آنجا زاد و ولد كرد و بساط خود را افكند !
- وهب گويد : سرِ زمين ، شام است !
- ابن عمر گويد : پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : خدايا ! به ما در شام ما و يمن ما بركت ده ، برخى گفتند : سرزمين نجدِ ما چطور ؟ و در نقلى ديگر گفتند : مشرق ما چطور ؟ ايشان فرمود : در آنجا زلزلهها و فتنهها خواهد بود و شاخ شيطان از آنجا بيرون ميآيد ! ابن عساكر ميافزايد : نه قسمت از ده قسمت شر در آنجاست !
- همو از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : خير ، ده قسمت است كه نه قسمت آن در شام و يكى در سائر سرزمينهاست ، و شر نيز ده قسمت است كه يك جزء آن در شام است و نه جزء ديگر در ديگر سرزمينها ! و زمانى كه اهل شام تباه گردند ، هيچ خيرى در ميان شما
نخواهد بود ! - زيد بن ثابت از ايشان ميآورد : خوشا به حال شام ! پرسيدند : چرا ؟ فرمود : فرشتگان خدا ، بالهايشان را بر اهالى شام گستردهاند . حاكم نيشابورى آن را صحيح شمرده است .
- مردى گفت : اى رسولخدا ! [ منطقهاى براى سكونت ] برايم اختيار كن ! گفتند : شام را به تو پيشنهاد ميكنم ، چرا كه شهر برگزيدهى خداست و بهترين بندگان او ، آنجا هستند ! اگر كسى نخواست بدانجا رود ، به نجده برود . خداوند شام و اهل آن را براى من تضمين كرده است . عبارت مسند احمد چنين است : شام سرزمين برگزيدهى خداست . . . اگر نخواستيد ، به يمنتان برويد !
واثلة بن اسقع چنين روايت ميكند : هر كسى نخواست ، به يمن خود برود و از آبگير آن بنوشد ! احمد ، ابو داود ، ابن حبان و حاكم به واسطهى عبدالله بن حوالهى ازدى از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) چنين روايت كردهاند : هر كسى نخواست ، به يمن خود برود و از آبگير آن بنوشد . » !
اين احاديث را كه از جملهى آن مذمت سرزمين نجد است ، نميتوان پذيرفت ، اگرچه بخارى روايت كند ، زيرا راويان سرسپردهى دستگاه خلافت اموى در نقل خود ، متّهماند .
--------------------------- 142 ---------------------------
شيخ محمود ابوريه از علماى الازهر ، در كتاب خود اضواء على السنة المحمدية / 176 ، پس از آنكه از عدهاى از علماى سنى نقل ميكند كه به كعب الاحبار ، وهب بن منبه و عالمان يهودى مانند آنها ايراد ميگيرند ، مينويسد : « بزرگان اهل تحقيق ، بر روايات اين دو كاهن ايراد گرفتهاند ، اما متأسفانه هنوز كسانى ميان ما هستند كه به آن دو اعتماد دارند و رواياتشان را تصديق ميكنند و هيچ سخن انتقاد آميزى را دربارهى آنها بر نميتابند . . .
براى اينكه ميزان مكر و حيلهى يهوديان آشكار شود ، [ در اينجا ] در بعد سياسى مشت آنها را باز ميكنيم : يهوديان در نبرد با اسلام ، از دو جنبه ضربه وارد ميكردند : يكى جنبه دينى و ديگرى سياسي . . . »
احاديث غريبان و غربت اسلام در منابع شيعه و سني
الفتن 1 / 78 از عبداللهبنعمرو عاص چنين آورده است : « محبوبترينها نزد خداوند ، غريبان هستند ! پرسيده شد : غريبان كيانند ؟ پاسخ داد : كسانى كه براى حفظ دينشان فرار ميكنند وپيرامون عيسى بن مريم ( عليه السلام ) گرد ميآيند . »
التاريخ الكبير بخارى 4 / 130 آورده است : « كسانى كه براى حفظ دينشان بسيار فرار ميكنند و روز قيامت پيرامون عيسى بن مريم گرد ميآيند . »
حلية الاولياء 1 / 25 : « خداوند ، كسانى را كه براى حفظ دينشان فرار ميكنند ، در روز قيامت ، با عيسى بن مريم محشور ميكند . »
مسند احمد 1 / 184 از سعد بن ابى وقاص : « شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : ايمان غريبانه آغاز شد و چنانكه آغاز گشت ، باز خواهد گشت ، پس خوشا به حال غريبان ، هنگامى كه مردم فاسد شوند . سوگند به آنكه جان ابوالقاسم در دست اوست ، همان گونه كه مار در سوراخش بر خود ميپيچد ، ايمان هم در ميان اين دو مسجد [ مكه و مدينه ] جمع ميشود . »
همو در 1 / 398 از ابنمسعود : « از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) پرسيدند : غريبان چه كسانى هستند ؟ فرمود : غريبان كسانى هستند كه از قبيلهها مهاجرت ميكنند . »
و در 2 / 177 از عبداللهبنعمرو عاص آمده است كه همين سؤال از آن حضرت شد و ايشان پاسخ
--------------------------- 143 ---------------------------
دادند : « مردمانى شايسته در ميان مردمى نا اهل و بسيار . كسانى كه نافرمانى آنها را ميكنند بيش از كسانى هستند كه از آنان پيروى ميكنند . »
و در 4 / 73 از عبدالرحمن بن سنه چنين آورده است : « آنان ، كسانى هستند كه هنگام فساد مردم ، به اصلاح ميپردازند . سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ، ايمان مانند سيل به مدينه رو خواهد آورد . قسم به آنكه جانم به دست اوست ، همان گونه كه مار در سوراخش بر خود ميپيچد ، اسلام هم در ميان اين دو مسجد جمع ميشود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به صحيح مسلم 1 / 90 ، سنن ابن ماجه 2 / 1319 ، مسند بزار 1 / 314 ، مشكل الآثار 1 / 297 ،
المسند الجامع 12 / 317 ، 6 / 155 و 14 / 192 ، المعجم الأوسط 2 / 551 و 5 / 478
المعجم الاوسط در 6 / 377 از ابن عباس نقل ميكند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « اسلام غريبانه آغاز شد و غريبانه باز خواهد گشت ، پس خوشا به حال غريبان .
پيش از قيامت فتنههايى خواهد بود به مانند پارههاى شب تاريك ، شخص شب هنگام مؤمن است ولى صبح كافر است ، و شخص صبح هنگام مؤمن است ولى شب كافر ، اقوامى هستند كه دين خود را در قبال كالاى دنيا ميفروشند . »
ترمذى در 4 / 129 مينويسد : « چنانكه مار در لانهاش جمع ميشود ، دين در حجاز جمع ميگردد . دين در حجاز پناه ميگيرد ، چنانكه بز كوهى به بالاى كوه پناه ميبرد . دين غريبانه آغاز گشت و غريبانه باز ميگردد . خوشا به حال غريبان كه سنتم را - كه مردم پس از من به فساد ميكشند - اصلاح ميكنند . اين حديثى حسن است . »
در منابع شيعى نيز احاديثى دربارهى غربت اسلام روايت شده است .
الجعفريات / 192 از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) نقل ميكند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : « اسلام غريبانه آغاز شد و غريبانه باز ميگردد ، خوشا به حال غريبان ، پرسيدند : اى رسولخدا ! غريبان كيانند ؟ فرمود : كسانى كه وقتى مردم فساد ميكنند ، اصلاح مينمايند . مؤمن ، هيچ وحشت و غربتى ندارد . هر مؤمنى كه در غربت بميرد و گريه كنندگانش اندك باشند ، فرشتگان بر او ترحّم كرده ، خواهند گريست ، و گرنه در قبرش نورى گسترده ميشود كه از جايى كه دفن شده تا زادگاهش خواهد درخشيد . »
كمال الدين 1 / 200 سه روايت از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) آورده و مينويسد : « و همچنانكه پيامبر ( صلى الله عليه وآله )
--------------------------- 144 ---------------------------
فرمودند ، اسلام در اين زمان غريبانه بازگشته است ، همانسان كه آغاز شده بود ، و با ظهور ولى و حجت خدا تقويت ميگردد ، چنانكه با ظهور پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) تقويت شد .
بدين ترتيب چشمان منتظران و معتقدان به امامتِ آن حضرت روشن ميشود ، چنانكه پس از ظهور رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ، چشمان كسانى كه در انتظار ايشان بودند و يا دربارهى آن حضرت شناخت و آگاهى داشتند ، روشن شد . خداوند عزوجل ، وعدههايى را كه به اوليائش داده ، جامهى عمل ميپوشاند ، دينش را اوج ميبخشد و نورش را تمام و كامل ميگرداند ، حتى اگر مشركان خوش نداشته باشند . »
قاضى نعمان مغربى در شرح الاخبار 3 / 371 آورده است كه ابو بصير از امام صادق ( عليه السلام ) خواست اين حديث [ غريبان ] را برايش شرح دهد ، وى ميگويد : « عرضه داشتم : اى فرزند رسولخدا ! فدايت شوم ، اين حديث را برايم شرح دهيد ، ايشان فرمودند : هر امامى از ما ، دعوت جديدى مانند دعوت رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) آغاز ميكند . مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) نيز چنين است ، او از نو
به سوى خدا دعوت ميكند و اين هنگامى است كه سنتها تغيير يافته ، بدعتها زياد شده ، پيشوايان گمراهى بر مردم چيره ميشوند و نام و ياد پيشوايان هدايت - كه خدا اطاعتشان را بر بندگان واجب كرده و آنها را عهدهدار آن نموده كه مردم را به سوى او بخوانند و با نشانههايش ، آنها را به سوى او راهنمايى كنند - كهنه ميگردد ، و به سبب غلبهى پيشوايان ستمگر بر ايشان ، نامشان از ياد رفته و از آنان خبرى نخواهد بود . پس وقتى كه خداوند بخواهد وعدهاى را كه به امامان نسبت به ظهور مهدى آنان داده عملى كند ، [ مهدى ] نيازمند آن است كه آنان را مجدّد به اسلام فراخواند ، همچنانكه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) چنين نمودند . »
ارشاد / 364 از محمد بن عجلان نقل ميكند كه امام صادق ( عليه السلام ) فرمودند : « وقتى قائم ( عليه السلام ) قيام كند ، مردم را از نو به اسلام فرا ميخواند و آنان را به امرى كه مندرس و كهنه شده و عموم مردم از آن گمراه شدهاند ، هدايت ميكند . از آن رو قائم ، مهدى ناميده شده است كه به امرى كه از آن گمراه شدهاند ، هدايت ميكند و قائم ناميده شده ، چون براى برپا داشتن حق قيام ميكند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز اعلام الورى / 431 ، روضة الواعظين 2 / 264 ، كشف الغمة 3 / 254 و اثبات الهداة 3 / 527 و 555
نعمانى در غيبت / 230 از ابن عطاء مكى چنين نقل ميكند : « از يكى از بزرگان فقهاء - مقصود
--------------------------- 145 ---------------------------
امام صادق ( عليه السلام ) است - پرسيدم : سيرهى مهدى چگونه است ؟ فرمود : مانند رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) عمل ميكند ، او آنچه را كه پيشتر بوده از ميان ميبرد - چنانكه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) جاهليت را از بين برد - و اسلامى جديد را آغاز ميكند . » ( 1 ) ( 1 ) . به نقل از همين منبع در اثبات الهداة 3 / 539 و بحار الانوار 52 / 352
در كافى 1 / 536 از ابوخديجه روايت ميكند كه از امام صادق ( عليه السلام ) دربارهى قائم پرسيدند ، آن حضرت در پاسخ فرمودند : « ما همه ، يكى پس از ديگري ، قائم به امر خداييم ، تا هنگامى كه صاحب شمشير بيايد . وقتى صاحب شمشير آمد ، امرى غير از آنچه بوده است ، ميآورد . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز غيبت شيخ طوسى / 282 ، ارشاد / 364 ، كشف الغمة 3 / 255 ، اثبات الهداة 3 / 488 ، 516 و 555
و بحار الانوار 52 / 332 و 338
نگارنده : مقصود از غربت اسلام ، غربت در مقام اجرا و عمل است كه شيخ صدوق ( رحمه الله ) نيز بدان تصريح كرده و آن را به ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) مرتبط دانسته است . بزرگان اهلسنت سعى كردهاند تا حديث را به درگيرى ميان اهل حجاز و شام ارتباط دهند ، همانطور كه حديث گروه پيروز را به سود اهل شام و بنى اميه به كار گرفتهاند .
معناى اين جمله : ايمان يا علم در مدينه و مكه جمع ميگردد ، نيز آن است كه آگاهى دينى از امت رخت بر ميبندد و اين دو شهر ، در آخرالزمان و بر دستان امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ،
مركز شروع دوبارهى اسلام خواهند بود ، همچنانكه مركز شروع اسلام بر دستان جد ايشان ، خاتم پيامبران ( صلى الله عليه وآله ) بودند .
غريبان و گروه يارى شده كيانند ؟
در اينجا به نكتهاى شايان توجه ، اشاره ميشود : علت اينكه اين حديث به طرق متعدد و توسط راويان زيادى نقل شده ، آن است كه عمر بن خطاب و معاويه در سلسلهى راويان آن داخل شدند ، به علاوه آنكه معاويه آن را بر خود و اهل شام منطبق دانست ! البته سوء استفاده وى از اين حديث ، تنها نقلهاى مرتبط با او را تضعيف ميكند ولى به اصل آن ،
كه شيعيان از اهلبيت ( عليهم السلام ) روايت ميكنند ، ضربهاى نميزند .
--------------------------- 146 ---------------------------
شگرد معاويه به شيوهى عباسيان - كه ميكوشيدند احاديث پرچمهاى سياه را بر جنبش خود تطبيق دهند - شباهت دارد . و نيز به تلاش براى تطبيق حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) بر مهديهاى دروغين تيمي ، حسني ، عباسى و فاطمى ميماند . نادرستى كارهاى آنها نيز آسيبى به اصل جريان امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) نميرساند ، گرچه فهم آنان را در اين رابطه دچار مشكل ميكند .
تمام اين تطبيقات باطل است ، چه تطبيق معاويه اين حديث را بر اهل شام ، چه تطبيق عباسيان آن را بر اهل خراسان ، چه تطبيق متوكل آن را بر اهل حديث كه خود آن را بنيان نهاد و به نام مجسِّمهى حنابله شناخته ميشوند ، و نيز تطبيق وارثان متوكل يعنى وهابيت كه محمد بن عبد الوهاب تأسيس كرد ، و نه تطبيق اخوان المسلمين كه حسن البناء بنيان نهاد و نه مقاومت فلسطين در مقابل اسرائيل و يهود و نه . . .
علت اين امر آن است كه اين حديث صريح است در اينكه اين غريبان ، جماعتى هستند كه در هر زمانى وجود دارند ، تا آنكه حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ظهور نمايد و مسيح ( عليه السلام ) فرود آيد ،
و نيز صراحت در اين دارد كه آنان در اقليت هستند و تكذيب كنندگان و دشمنانى دارند . اين اوصاف و نيز احاديثى كه به تفسير اين گروه ميپردازند ، جاى شكى نميگذارد كه مقصود پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) امامان عترت و پيروان آنان هستند ، همان كسانى كه آخرينشان حضرت بقيةالله ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) است ، و اين مطلب از احاديثى كه گذشت روشن شد .
روايات احياگران اسلام
منابع سنيان روايتى را از ابوهريره نقل ميكنند كه راوى آن ابو علقمه گمان ميكند ابوهريره آن را به پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نسبت ميدهد .
سنن ابو داود 4 / 109 مينويسد : « ابو علقمه گويد : تا آنجا كه ميدانم ابوهريره از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : خداوند در رأس هر صد سال ، كسى را براى امتش برميانگيزد كه دينش را احياء كند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز المعرفة بيهقى 1 / 137 ، تاريخ بغداد 2 / 59 ، الجامع الصغير 1 / 282 ، المسند الجامع 17 / 843 و صحيح بخارى با شرح كرمانى 1 / 72 .
--------------------------- 147 ---------------------------
حاكم در المستدرك 4 / 522 مينويسد : « مردى اين عبارت را در مجلس قاضى ابو العباس بن شريح خواند و گفت : اى قاضي ! بشارت باد كه خدا در رأس قرن اول ، عمر بن عبد العزيز و در رأس قرن دوم ، محمد بن ادريس شافعى و در رأس سومين قرن ، تو را بر انگيخت . »
اگر اين روايت صحيح باشد و كسانى غير از اهلبيت ( عليهم السلام ) را در برگيرد ، باز نميتوان اين احياگران را شناخت ، زيرا ادعاهاى بسيارى از سوى برخى حاكمان و عالمان شده كه خود را احياگران ميدانند ، پيروانشان نيز اين ادعاها را تأكيد ميكنند !
علاوه بر آنكه حديث داراى ابهام است ، چرا كه روشن نيست اين صد سال آيا از مبعث پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) آغاز ميشود ، يا از هجرت و يا از وفات ايشان ، و آيا مقصود از رأس قرن ، سال نخست آن است يا معناى عرفى آن ، كه سالهايى از قرن بعد را نيز شامل ميباشد ؟
از سويى معناى احياء دين چيست ؟ احياء نظرى است يا عملي ؟
آيا زدودن تحريفات اعتقادى و فقهى آن است و يا محو انحرافات عملى و اجرايى آن ؟
از طرفى اين احياگر ، آيا از طرف خداوند مبعوث ميشود و به علم الهى عمل ميكند ،
و يا اينكه مجتهد در دين است و مردم را به پيروى از آراء خود فرا ميخواند ؟
آيا او حاكم است و يا قدرت آن را دارد تا احياگرى خود را به اجراء بگذارد ، يا اينكه صرفاً مردمان را بدان دعوت مينمايد و نظرات خود را اعلام ميكند ؟
مودودي ، در شمار احياگرانى كه در رأس هر قرن هستند ، امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را احياگر اسلام در عالم ميشمارد ، و ليكن آن حضرت حساب خاص خود را دارند و نميتوان ايشان را با ديگران سنجيد .
به نظر ميرسد كه اصل اين حديث دربارهى « نقش و تأثير عترت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در حفظ اسلام و زدودن تحريفات از آن » بوده ، اما دشمنان با افزودن در روايت ، آن را براى زمامداران خود مصادره كردند ! قدر متيقن حديث آن است كه حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) و پيش از ايشان امامان معصوم ( عليهم السلام ) احياگران اسلام هستند .
احقاق الحق از احمد بن حنبل نقل ميكند كه تنها احياگران ، عترت هستند . شايد او اين مطلب را از اين فرمايش پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى عترت برداشت كرده است كه « قرآن و عترت ،
--------------------------- 148 ---------------------------
هرگز از هم جدا نميشوند تا آنكه در كنار حوض نزد من آيند » ، زيرا اين حديث بر اين دلالت ميكند كه در هر عصرى امامى از عترت وجود دارد .
احاديث ما شيعيان صراحت در اين دارد كه امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) اسلام را احيا ميكند و از غربت بيرون ميآورد .
شيخ صدوق در عيون أخبار الرضا ( عليه السلام ) 2 / 200 از حسن بن جهم روايت ميكند : « روزى در مجلس مأمون حاضر شدم و على بن موسى الرضا ( عليه السلام ) آنجا بودند . فقيهان و متكلمان فرق مختلف هم حضور داشتند . . . مأمون پرسيد : يا ابا الحسن ! دربارهى رجعت چه ميگويي ؟ امام ( عليه السلام ) فرمودند : رجعت حق است و در امتهاى پيشين نيز رخداده ، قرآن نيز از آن سخن گفته است . رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) هم فرمودهاند : هرچه در امتهاى گذشته بوده ، در اين امت نيز رخ خواهد داد ، همچنانكه دو تاى كفش و دو پر تير در مقابل هم قرار دارند .
رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) همچنين ميفرمايد : هنگامى كه مهدى از فرزندان من خروج كند ، عيسى بن مريم ( عليه السلام ) فرود آمده و پشت سر او نماز ميگزارد . و نيز ميفرمايد : اسلام غريبانه آغاز شد و غريبانه نيز باز ميگردد وخوشا به حال غريبان . پرسيدند : اى رسولخدا ! پس از آن چه خواهد شد ؟ فرمودند : حق به اهلش بازميگردد . » ( 1 ) ( 1 ) . الايقاظ / 107 ، حلية الابرار 2 / 301 و بحار الانوار 25 / 135
فرات كوفى در تفسير خود / 44 از خيثمهى جعفى روايت ميكند : « امام باقر ( عليه السلام ) در تفسير آيهي : يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً ، ( 2 ) ( 2 ) . سورهى انعام / 158
روزى كه پارهاى از نشانههاى پروردگارت ميآيد ، كسى كه قبلاً ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده ، ايمان آوردنش سود نميبخشد ، فرمودند : مقصود [ از خير ] مودّت و نصرت ماست .
خيثمه گويد : عرض كردم : آيا يارى شما با زبان و دست و قلب [ هر سه ] است ؟ حضرت فرمودند : اى خيثمه ! يارى ما با زبان ، مانند يارى با شمشير است ، و نصرت ما با دست
[ و شمشير ] برتر است .
--------------------------- 149 ---------------------------
اى خيثمه ! قرآن در سه مورد نازل شده است : يك قسم آن دربارهى ما ، قسم دوم در مورد دشمنان ما و سومين قسم هم در خصوص واجبات و احكام است . آيا اگر آيهاى دربارهى قومى نازل شود و آن قوم از بين روند ، آيه نيز از بين ميرود ؟ در اين صورت ، چيزى از قرآن باقى نميماند ! قرآن ، از ابتدا تا انتها و از انتها تا ابتدا جريان دارد ، مادامى كه آسمانها و زمين
پا بر جاست ، پس براى هر قومى آيهاى است كه آن را تلاوت ميكنند .
اى خيثمه ! اسلام غريبانه آغاز شد و غريبانه باز ميگردد ، پس خوشا به حال غريبان .
اى خيثمه ! زمانى بر اين مردم فرا خواهد رسيد كه خدا را نميشناسند و نميدانند توحيد چيست ، تا آنكه خروج دجال فرا رسد و عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد و خداوند دجال را به دست او بكشد ، و مردى از ما اهلبيت براى آنان نماز بگزارد . آيا نميبينى كه عيسى با اين كه پيامبر است ، پشت سر ما نماز ميخواند ؟ بدان كه ما از او برتريم . »
نعمانى در غيبت / 320 از امام باقر ( عليه السلام ) روايت ميكند : « هنگامى كه قائم ما قيام كند ، مردم را به امرى جديد فرا ميخواند ، چنانكه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بدان دعوت نمود . اسلام غريبانه آغاز شد و غريبانه به مانند ابتداى آن ، بازخواهد گشت ، پس خوشا به حال غريبان . » ( 1 ) ( 1 ) . از همين منبع در بحار الانوار 52 / 366
همو در / 232 روايت ميكند كه عبدالله بن عطاء از امام باقر ( عليه السلام ) پرسيد : « وقتى قائم قيام كند ، به چه سيرهاى بين مردم رفتار خواهد كرد ؟ حضرت فرمودند : همانند رسولخدا ( صلى الله عليه وآله )
آنچه را كه پيشتر بوده از ميان ميبرد و اسلام جديدى را آغاز ميكند . » ( 2 ) ( 2 ) . به نقل از همين منبع ، حلية الابرار 2 / 629 وبحار الانوار 52 / 354
و در / 322 نقل ميكند كه ابو بصير به امام صادق ( عليه السلام ) گفت : « دربارهى فرمايش اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) : اسلام غريبانه آغاز شد و هم چنانكه شروع شده ، باز ميگردد ، پس خوشا به حال غريبان ، خبر دهيد كه مقصود چيست ؟
امام ( عليه السلام ) فرمودند : اى ابو محمد ! هنگامى كه قائم ( عليه السلام ) قيام كند ، همانند رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دعوت جديدى را آغاز ميكند . » ( 3 ) ( 3 ) . و نيز بحار الانوار 52 / 367
--------------------------- 150 ---------------------------
حديثِ بين دو جاهليت مبعوث شدم
امالى شجرى 2 / 277 از موسى بن جعفر ( عليهما السلام ) از پدرانش از حضرت امير ( عليه السلام ) روايت ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : « بين دو جاهليت مبعوث شدم ، كه دومين آنها بدتر از اولى است . »
نگارنده : منبع ديگرى براى اين حديث مهم ، يافت نشد . اين حديث دلالت بر اين دارد كه جاهليت دوم كه پس از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) واقع ميشود ، از جاهليتى كه پيش از ايشان بوده ، بدتر است . ما هر گونه كه روايت را تفسير كنيم ، جاهليت غربى كنونى نيز ، جزئى از آن است . مؤيد اين مطلب ، فرمايش خداست :
« وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأولى وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ( 1 ) ( 1 ) . سورهى احزاب / 33
، و در خانههايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم زينتهاى خود را آشكار نكنيد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و فرستادهاش را فرمان بريد . خداوند فقط ميخواهد هر گونه آلودگى را از شما خاندان [ پيامبر ] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند . »
اين آيه به جاهليت دوم اشاره دارد و از نشانههايش آن است كه زنان به گونهاى كه در زمان جاهليت نخست زينتهايشان را آشكار ميكردند ، ظاهر ميشوند !
در اين آيه بحثهايى است كه به موضوع ما مربوط ميشود ، از جمله آنكه ظهور
امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) پس از جاهليت دوم است كه شرّ و زيان آن براى بشريت ، به مراتب بيشتر از جاهليت نخستين است .
--------------------------- 151 ---------------------------
فصل چهارم
فتنه ها
فتنه هاى پيش بينى شده در امت اسلام
--------------------------- 152 ---------------------------
پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) امت را دربارهى فتنههاى پس از خود هشدار ميدهند
وقتى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در بستر بيمارى بودند ، مطالب ارزندهاى را به امت عرضه كردند كه هيچ پيامبرى براى امتش نياورده بود . ايشان ميخواستند براى آنها عهدنامه و برنامهاى بنويسند كه ضامن هدايت آنان باشد و با عمل بدان هرگز گمراه نشوند ، و تا قيامت سرور ساير امم باشند . اما عمر بن خطاب به مواجهه با آن حضرت برخاست و مانع آن شد كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) عهد خود را بنگارند ! طلقاء و آزادشدگان قريش هم كه آن زمان بسيارى از آنها در مدينه حضور داشتند ، سخن او را تأييد كردند و فرياد زدند : آنچه عمر ميگويد ، صحيح است ! دوات و كاغذ را به او نزديك نكنيد ، كتاب خدا ما را بس است .
معنى اين سخن آن است كه ما سنّت پيامبر را رد ميكنيم و نميخواهيم براى ما پيمان و اماننامهاى در برابر گمراهى بنويسد !
بخارى در شش جاى صحيح خود جبهه گيرى عمر در قبال رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را نقل ميكند ! و پيروان دستگاه خلافت تا به امروز ، به دفاع و جانب دارى از عمر ميپردازند !
بدين ترتيب امت از فرمان پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) سرپيچى كرد و به رهبرى عمر ، به آيندهاى ايمن از گمراهى و فتنه پشت پا زد ، و اين برخورد عجيبترين رفتارى است كه امتى با پيامبرش داشته است !
مسند الشاميين 1 / 56 از ايشان روايت ميكند : « به من وحى شده كه از دنيا ميروم و مهلتى ندارم ، و شما پاره پاره - در حالى كه برخى گردن برخى را ميزنند - به دنبال من خواهيد آمد . »
مقصود از اين روايت آن است كه در حكومت پس از من طمع ميكنيد و بر سر آن خواهيد جنگيد !
ايشان اين مطلب را از اين بابت فرمودند كه برخى صحابه در بيمارى حضرت اظهار داشته بود كه حضرت نميميرند ، و البته غرضى در وراى آن نهفته بود ، او ميخواست با اين كار از بيعت با اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) به عنوان خليفهى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) جلوگيرى به عمل آورد ! طبرانى در المعجم الكبير 22 / 69 و مسند الشاميين 3 / 124 از واثلة بن اسقع از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله )
روايت ميكند : « شما ميپنداريد من آخرين نفر از ميان شما هستم كه ميميرم ، حال آنكه نخستين فردى هستم كه از ميانتان ميروم . شما پس از من به صورت گروههايى پاره پاره
--------------------------- 153 ---------------------------
خواهيد آمد كه برخي ، برخى ديگر را ميكشند . » ( 1 ) ( 1 ) . مجمع الزوائد 7 / 306 راويان آن را توثيق كرده است .
نگارنده : راويان وابسته به خلافت در صدد برآمدند تا زمان اين فتنهها را از زمان صحابه دور كنند ! على رغم اينكه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) خود به آنان خبر دادند كه پس از ايشان بر سر حكومت نزاع ميكنند ، و خبر دادند كه در قيامت دستور ميرسد كه آنها را به سوى آتش برند و جز به تعداد شترانى كه از گله جدا و گم شدهاند ، كسى از ايشان نجات نمييابد - همان گونه كه بخارى نقل ميكند - ، ولى با اين وجود راويان چنين جلوه دادند كه اين فتنهها در نزديكيهاى قيامت است !
سوء استفاده راويان دستگاه خلافت از احاديث فتنه !
دستگاه خلافت ، به تحريف و دگرگون كردن احاديث فتنههايى كه رسول اكرم ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى آنها هشدار داده بود ، بسنده نكرد ، و راويان آنان اسرائيليات خود را بدان افزودند ،
و آنها را در راستاى خدمت رسانى به خلافت به كار گرفتند !
طيالسى در مسند خود / 108 از نعمان بن بشير و ابن ابى شيبه در المصنف 8 / 593 از
ابو موسى آوردهاند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : « پيش از قيامت ، فتنههايى مانند پارههاى شبِ تاريك خواهد بود ، شخص صبح ميكند در حالى كه مؤمن است ولى شب كافر ميشود ، و شخص شب مؤمن است ولى صبح كافر ميگردد . گروههايى در آن فتنهها ، نصيب خود
[ از دين ] را به ازاى متاع اندكى از دنيا ميفروشند . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز مسند احمد 2 / 303 و 372 ، صحيح مسلم 1 / 110 و سنن ترمذى 3 / 330
تغيير از ايمان به كفر ، بدان معناست كه ولايت حق مداران را رها ميكنند و به باطل ميگروند ، يا آنكه به ضلالت ميافتند .
حسن بصري ، در وصف كسانى كه دچار اين فتنهها شدند و دين خود را فروختند ، ميگويد :
« به خدا قسم آنان را اشباحى ديدم بدون عقل ، و جسمهايى بيخِرد . پروانگان آتش و مگسان طمع ورز ، با دو درهم ميآمدند و با دو درهم ميرفتند ، هر يك از آنان حاضر بود دينش را به قيمت بزى بفروشد . » ! ( 3 ) ( 3 ) . حلية الاولياء 10 / 170
--------------------------- 154 ---------------------------
او اين كلام را در وصف مردمان عوام و پيروان فرومايه گفته است ، ولى سخنى در وصف رهبران و پيشوايان گمراهى به ميان نياورده است !
ابوهريره در آخر عمر اعتراف كرد كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) مسلمانان را از فتنههاى قريش و كودكان آنان بر حذر داشت ، و نيز اذعان نمود كه خود ، به جهت ترس از قتل ، اين روايات را كتمان ميكرده است . ( 1 ) ( 1 ) . ر . ك به صحيح بخارى 8 / 88
يكى از مشهورترين كسانى كه به تحريف احاديث فتنه پرداخت ، ابو موسى اشعرى است . وى در بصره ، در نبرد اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) با اهل جمل ، با سوء استفاده از اين احاديث ، كوشيد تا مسلمانان را از يارى امام ( عليه السلام ) باز دارد . او به اين استدلال كرد كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) از جنگ نهى كرده است . غرض او اين بود كه طلحه و زبير و عايشه بر بصره و به دنبال آن بر كوفه سيطره يابند و حكومت را از حضرت امير ( عليه السلام ) سلب كنند . ( 2 ) ( 2 ) . ر . ك به جواهر التاريخ ، جلد اول
حديثى كه وى بدان تمسك ميكند در منابع سنيان معروف است ، احمد در مسند
4 / 416 از وى چنين روايت ميكند : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : پيش از قيامت ، فتنههايى مانند پارههاى شبِ تاريك خواهد بود ، در آن فتنهها شخص صبح مؤمن است ولى شب كافر ميشود ، و شب مؤمن است ولى صبح كافر ميگردد . در آن فتنهها كسى كه بنشيند از ايستاده بهتر است ، و ايستاده ازكسى كه راه ميرود و كسى كه راه ميرود از كسى كه ميدود . پس كمانهايتان را بشكنيد ، زههايتان را پاره كنيد و شمشيرهايتان را بر سنگ بزنيد ، اگر در خانهى يكى از شما وارد شوند ، مانند پسر خوب آدم [ هابيل ، كه كشته شد ولى دست به سمت برادرش نبرد ] باشيد . » ( 3 ) ( 3 ) . مشابه آن در الفتن 1 / 30 ، بخارى 4 / 177 ، سنن ابن ماجه 2 / 1310 ، سنن ابو داود 2 / 305 ، مستدرك حاكم
4 / 555 و سنن بيهقى 8 / 191 آمده است . البانى در ارواء الغليل 8 / 102 آن را صحيح ميشمارد .
حكم به صحت اين حديث توسط سنيان شگفت آور است ، زيرا هر دو طرف استحقاق دوزخ خواهند داشت ، علاوه بر آنكه با قرآن نيز مخالف است ، خداى متعال ميفرمايد :
« وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأخرى فَقَاتِلُوا الَّتِي
--------------------------- 155 ---------------------------
تَبْغِي حَتَّى تَفِئَ إِلَى أَمْرِ اللهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ، ( 1 ) ( 1 ) . سورهى حجرات / 9
و اگر دو طائفه از مؤمنان با هم بجنگند ، ميان آن دو را اصلاح دهيد ، و اگر [ باز ] يكى از آن دو بر ديگرى تعدّى كرد ، با آن [ طائفهاى ] كه تعدّى ميكند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد . پس اگر بازگشت ، ميان آنها را به عدالت سازش دهيد و عدالت كنيد ، كه خدا دادگران را دوست ميدارد . »
بخارى در 8 / 91 تحت عنوان « فصلى در اينكه فتنهاى به وقوع ميپيوندد و كسى كه در آن بنشيند بهتر از كسى است كه بايستد » همين مضمون را از ابوهريره روايت ميكند . او سپس در « فصلى در اينكه اگر دو مسلمان با شمشير با يكديگر مواجه شوند » ، داستان حسن بصرى با ابو بكره - برادر زياد بن ابيه - را آورده است . وى ميگويد : « شبى از شبهاى فتنه [ جنگ جمل ] ، سلاحم را برداشتم و خارج شدم ، ابوبكره نزد من آمد و گفت : كجا ميخواهى بروي ؟ گفتم : ميخواهم پسر عموى پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) را يارى نمايم . او گفت : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : هرگاه دو مسلمان با شمشير با يكديگر مواجه شوند ، هر دو اهل آتشاند ! از ايشان پرسيدند : [ علت اينكه ] قاتل [ اهل آتش است ] واضح است ، ولى چرا مقتول ؟ حضرت گفتند : او در صدد كشتن ديگرى بود . »
ابو سعيد خدرى و جارية بن عبدالله ، سخن ابوبكره را رد كردند ، ولى بخارى در اين رابطه خود را به غفلت زده است ، آن دو گفتند : « خدا ابوبكره را لعنت كند ، هم بد شنيد و هم بد پاسخ داد ! رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به ابو موسى اشعرى چنين فرمود : پس از من فتنهاى خواهد بود كه تو اگر در آن خواب باشى بهتر از آن است كه نشسته باشى و اگر نشسته باشى بهتر از آن است كه راه بروي . » ( 2 ) ( 2 ) . الغارات 2 / 657
اين دو تن ، گواهى دادند كه ابو موسى اين حديث را تحريف كرده است ، عمار نيز شاهد سوم آن است . طبرى در تاريخ 3 / 497 نقل ميكند كه وقتى اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ،
امام حسن ( عليه السلام ) و عمار را به كوفه فرستاد ، امام مجتبي ( عليه السلام ) به ابو موسى فرمود : « اى ابو موسي ! چرا مردم را از [ يارى ] ما باز ميداري ؟ به خدا سوگند ما جز اصلاح را نميخواهيم ، و كسى همانند اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) هم ازچيزى نميهراسد !
--------------------------- 156 ---------------------------
ابو موسى در پاسخ گفت : راست گفتي ، پدر و مادرم فدايت ، ولى با شخصى امين مشورت كرديد ، از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) شنيدم كه ميفرمود : فتنهاى خواهد بود كه در آن ، نشسته بهتر از ايستاده است و ايستاده بهتر از راه رونده و راه رونده بهتر از سواره .
در اين هنگام ، عمار كه از اين سخن ناراحت شده بود ، غضب كرد و ايستاد و گفت :
اى مردم ! پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به ابو موسى تنها اين را فرمود : [ فتنهاى خواهد بود كه ] اگر تو در آن بنشينى بهتر از آن است كه ايستاده باشي . »
در تاريخ مدينة دمشق 32 / 93 ميآورد كه عمار با او چنين مواجه شد كه تو از زمرهى افراد ليلة العقبة ( 1 ) ( 1 ) . شبى كه تعدادى از منافقان صحابه در صدد كشتن رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بر آمدند و خواستند وقتى شتر ايشان از فراز گردنهاى كه در كوه بود عبور ميكند ، آن را رم دهند تا حضرت را به درّه بيندازند . م
هستى كه توطئه كردند پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) را به قتل برسانند ، وى چنين مينگارد : « ابو موسى آمد و گفت : مرا با تو چه كار ، آيا برادر تو نيستم ؟ عمار گفت : نميدانم ، تنها اين را ميدانم كه از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) شنيدم كه ليلة الجبل تو را لعنت ميكرد ! ابو موسى گفت : ايشان براى من طلب آمرزش كرده است . عمار پاسخ داد : شاهد لعنت بودم ولى طلب آمرزش را ، نه . »
اهلسنت اين روايت را به خاطر محمد بن على بن خلف العطار ضعيف ميشمارند ، و ليكن خطيب او را توثيق كرده است .
ابو موسى يكى از صحابه است و چند تن از صحابه شهادت ميدهند كه وى يكى از روايات فتنه را تحريف نموده است . حضرت امير ( عليه السلام ) هم او را از امارت كوفه عزل فرمود و سامرى ناميد ، شباهت او به سامرى آن است كه ابو موسى ميگفت : « لا قتال » يعنى جنگ نكنيد ، و سامرى ميگفت : « لا مساس » يعنى به من دست نزنيد .
ابو موسي ، خود نيز اعتراف ميكند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) او را گمراه كننده معرفى كردند ،
مناقب آل ابى طالب ( عليه السلام ) 2 / 363 از ابن مردويه از سويد بن غفله روايت ميكند : « با ابو موسى در كنار فرات بوديم ، او گفت : از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) شنيدم كه ميفرمود : بنياسرائيل با هم اختلاف كردند و اين اختلاف تا آنجا ادامه داشت كه آنها دو حَكم گمراه كه پيروانشان نيز گمراهند ، گماردند ، شما نيز پيوسته در اختلافيد تا آنجا كه دو تن را حَكم قرار ميدهيد كه هم خود
--------------------------- 157 ---------------------------
گمراهند و هم كسانى كه از آنها تبعيت ميكنند !
سويد گويد : من به ابو موسى گفتم : تو را در پناه خدا قرار ميدهم كه مبادا يكى از آن دو باشي ! پس وى جامهاش را در آورد و گفت : از اين كار به درگاه خدا دورى ميجويم ، همچنانكه جامهام را از خود دور ساختم . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز شرح نهجالبلاغة 13 / 507
يعقوبى در تاريخ خود 2 / 190 پس از آنكه جريانى مشابه را نقل ميكند مينويسد : « سويد گفت : چه بسيار بلا ، كه به خاطر سخن گفتن است . من او را پس از جريان حكمين ديدم و گفتم : خداوند ، چون امرى را اراده كند ، مغلوب نميگردد . » !
نگارنده : محقق ، نميتواند به گزارشهايى كه امثال ابو موسى دربارهى فتنه نقل ميكنند اعتماد نمايد ، زيرا همچنانكه ميبينيم آنها اين روايات را علناً تحريف كرده ، دگرگون جلوه ميدهند . آنان قتل عثمان را بالاترين فتنه قرار دادند و براى مطالبهى خون او ، به نبرد با اميرالمؤمنين ( عليه السلام )
و امت پرداختند . آنچه در اينجا مقصود ماست ، فتنههايى است كه متصل به ظهور امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ميباشد . روايات صراحت در اين دارد كه فتنهها تا زمان ظهور آن حضرت ادامه دارد ، و آنها را علاوه بر شيعيان ، سنيان نيز نقل كرده صحيح شمردهاند .
طبرانى در المعجم الكبير 18 / 51 از عوف بن مالك روايت ميكند : « از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) پرسيدم : آيا شام فتح ميشود ؟ فرمود : آري ، نزديك است و پس از آن فتنههايى رخ ميدهد ، سپس فتنهاى تاريك به وقوع خواهد پيوست و به دنبال آن ، فتنهها يكى پس از ديگرى رخ مينمايد ، تا آنكه مردى از اهلبيتم كه مهدى نام دارد ، قيام كند ، اگر او را درك كردى پيروى كن و از هدايت يافتگان باش . »
فتنهى جهانى و پر شدن زمين از ظلم و جور جبّاران
منابع و كتب اسلامى در اين مطلب اتفاق دارند كه مأموريت حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف )
آن است كه زمين را پس از آنكه از ظلم و ستم آكنده شده ، از عدل و داد پر كند . اين امر ، خود بر آن دلالت دارد كه ظهور ايشان پس از فتنهاى فراگير خواهد بود .
--------------------------- 158 ---------------------------
اين مطلب كه ظلم پهنهى زمين را فرا ميگيرد ، بر اكثر زمانها انطباق دارد . خداوند ميفرمايد :
« ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ، ( 1 ) ( 1 ) . سورهى روم / 41
به سبب اعمال مردم ، فساد در خشكى و دريا آشكار شد تا به آنان جزاى بعضى از كارهايشان را بچشاند ، باشد كه بازگردند . »
ولى در زمان ما ، فساد و تباهى در خشكى و دريا و حتى هوا آشكار شده و چنان زمين از ستم آكنده است كه عرصهى آن به تنگ آمده است !
اينك نمونههايى از احاديث شيعه و سنى در اين باره :
كمال الدين 1 / 286 از جابر آورده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : « مهدى از فرزندان من است ، نام او نام من و كنيهاش كنيهى من ميباشد ، او در خلقت و اخلاق شبيهترين مردمان به من است . او غيبتى خواهد داشت كه امتها در آن به حيرت و گمراهى دچار ميشوند ، سپس به مانند ستارهى درخشان ميآيد و زمين را پر از عدل و داد ميكند ، هم چنانكه از ستم و بيداد آكنده شده است . »
همان كتاب 1 / 287 از امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « مهدى از فرزندان من است . براى او غيبتى خواهد بود كه امتها در آن دچار حيرت و گمراهى ميشوند . او ذخيرهى پيامبران ( عليهم السلام ) [ يعنى كتابها ، علوم و آثار نبوت ايشان ] را به همراه ميآورد . سپس زمين را پر از عدل و داد ميكند ، هم چنانكه از ستم و بيداد آكنده شده است . »
مسند احمد 3 / 37 از ابو سعيد خدرى از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) : « شما را به مهدى بشارت ميدهم .
او در زمان اختلاف ميان مردم و بروز زلزلهها ، در ميان امتم برانگيخته ميشود ، پس زمين را پر از عدل و داد ميكند ، بعد از آنكه از ستم و جور پر شده است . »
همو در 3 / 17 چنين روايت ميكند : « قيامت برپا نميشود مگر پس از آنكه مردى از
اهلبيتم به حكومت برسد كه پيشانياش بلند است و بينياش برجستگى دارد . او زمين را پر از عدل ميكند ، هم چنانكه پيش از او ، از ستم پر شده است . »
--------------------------- 159 ---------------------------
اهلبيت ( عليهم السلام ) امان امت و كشتى نجات از فتنهها
پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) اهلبيت خود را كشتى نجات اين امت ، از فتنه و گمراهى معرفى كردند و فرمودند : « مَثَل اهلبيتم در ميان شما مثل كشتى نوح است كه هر كسى بر آن سوار شود ، نجات يافته و هر كسى سرپيچى كند ، غرق ميشود . »
حديث وصيت آن حضرت نسبت به قرآن و عترت نيز نزد همه متواتر است .
شيخ صدوق ( رحمه الله ) در اعتقادات / 94 مينگارد :
« اعتقاد ما دربارهى اهلبيت ( عليهم السلام ) اين است كه آنها اولوا الامر هستند و خداى متعال به اطاعت و پيروى از آنان دستور داده است . آنان گواهان بر مردم و بابهاى خداوند هستند . ايشان راه و راهنماى به سوى خدا ، مخزن دانش الهي ، مترجمان وحى و اركان توحيدند . از خطا و لغزش معصوم و كسانى هستند كه خداوند هر گونه پليدى را از ايشان زدوده و آنان را پاك و مطهّر قرار داده است . آنها معجزات و دلائل صدق امامت دارند ، و همچنانكه ستارگان موجب ايمنى اهل آسمانند ، ايشان موجب ايمنى اهل زمين هستند .
مَثَلشان در اين امت ، مثل كشتى نوح و يا باب حطه ( 1 ) ( 1 ) . درى كه بنياسرائيل بايد از آن وارد ميشدند و طلب مغفرت مينمودند .
است . آنان بندگان گرامى خدا هستند كه در سخن بر خدا پيشى نميگيرند و پيوسته به فرمان او عمل ميكنند . »
ايشان در خصال 3 / 57 از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند كه به حضرت امير ( عليه السلام ) فرمودند : « يا علي ! مَثَل تو در ميان امتم ، مثل كشتى نوح است . هر كسى بر آن سوار شود ، نجات يابد ،
و هر كسى كه سرباز زند ، غرق گردد . »
عيون اخبار الرضا ( عليه السلام ) 1 / 30 مشابه همين حديث را ميآورد ، ولى فقرهى آخر را چنين
نقل ميكند : « هر كسى از آن سر باز زند ، به سختى در آتش افكنده ميشود . »
كفاية الاثر / 29 از ابو سعيد خدرى نقل ميكند : شنيدم كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ميفرمودند : « اهلبيتم موجب ايمنى اهل زمينند ، هم چنانكه ستارگان امان آسمانيانند . از آن حضرت پرسيدند : اى رسولخدا ! آيا امامان پس از شما از اهلبيت شمايند ؟ فرمودند : آري ، امامان پس از من ، دوازده نفرند ، كه نُه نفر [ آنان ] از نسل حسين هستند ، آنها امين و معصومند و مهدى اين
--------------------------- 160 ---------------------------
امامان ، از ماست .
بدانيد ، آنان اهلبيت و عترت من و از گوشت و خون من هستند ، چرا گروههايى با رفتارى كه با آنها دارند ، مرا ميآزارند ؟ خداوند شفاعت مرا شامل آنها نگرداند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به علل الشرائع 1 / 123 و كمال الدين / 205 .
همه روايت كردهاند كه جناب ابوذر ( رحمه الله ) حلقهى كعبه را ميگرفت و براى مسلمانان
سخن ميگفت .
المعجم الكبير 3 / 46 از حنش بن معتمر روايت ميكند : « ابوذر غفارى را ديدم ، در حالى كه دو طرف در كعبه را گرفته بود و ميگفت : هر كسى كه مرا ميشناسد ، ميشناسد اما كسى كه نميشناسد ، بداند كه من ابوذر غفاريام . شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : مَثَل اهلبيتم در ميان شما ، مثل كشتى نوح در قوم نوح است ، هر كسى بر آن سوار شود ، نجات يابد و هر كس كه سرباز زند ، هلاك گردد ، و نيز مثل باب حطه در ميان بنى اسرائيل . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز المعجم الاوسط 4 / 9 و 5 / 306 ، المعجم الصغير 1 / 139 و 2 / 22 ، المصنف ابن ابى شيبه 7 / 503 ، مجمع الزوائد 9 / 168 ، شواهد التنزيل 1 / 360 ، تاريخ بغداد 12 / 90 . خطيب تبريزى در الاكمال / 59 آن را صحيح ميشمارد و صالحى شامى در سبل الهدى 11 / 11 مينويسد : سخاوى آن را حديثى قوى شمرده است .
آيت الله ميلانى در نفحات الازهار 1 / 60 طرق اين حديث را بررسى كرده و صحت آن را نزد عالمان سنى با وجود اختلافات مذاهبشان ، به اثبات رسانده است . و نيز ثابت كرده كه ضعيف شمردن آن ، عناد ورزى و بدون حجت و برهان است .
آيت الله صافى گلپايگانى در امان الامة من الاختلاف / 171 مينويسد : « شمار بسيارى
از شخصيتهاى سني ، احاديث اَمان را با طرق فراوان و عبارات نزديك به هم ، از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ، انس ، ابو سعيد خدري ، جابر ، ابو موسي ، ابن عباس ، سلمة بن اكوع و . . . نقل كردهاند . ابن حجر هيثمى ميگويد : هفتمين آيه [ از آياتى كه دربارهى اهلبيت ( عليهم السلام ) نازل شده است ] اين فرمايش خداست : وَمَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ، تا تو [ اى پيامبر ! ] ميان آنان هستي ، خداوند عذابشان نخواهد كرد ؛ پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) اشاره كردند كه اين خصوصيت در اهلبيت ايشان نيز يافت ميشود و آنها امان اهل زمينند ، همان گونه كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) خود
--------------------------- 161 ---------------------------
موجب امان اهل زمين است . و در اين باره احاديث بسيارى رسيده است . »
اما ببينيم كه بزرگ مفسر سنيان ، فخر رازي ، چه شگردى به كار بسته تا اين حديث را از معناى صحيحش دور كند ! وى در تفسيرش 27 / 167 ميگويد :
« اين آيه [ مودت ذوى القربى ] دلالت دارد كه دوستى آل رسول ( صلى الله عليه وآله ) و اصحابش ( ! ) واجب است . و اين منزلت و مقام [ لزوم محبت آل و اصحاب ] جز بر رأى ما اهلسنت ، كه ميان محبت عترت و اصحاب جمع كرديم ، درست نميآيد . از برخى واعظان شنيدم كه از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) چنين نقل ميكرد : مَثَل اهلبيتم ، مثل كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شود ، نجات مييابد . آن حضرت ميگويند : اصحابم مانند ستارگانند ، از هر يك پيروى كنيد ، هدايت ميشويد .
هم اكنون ، ما در درياى تكليف هستيم و امواج شبهات و شهوات است كه برما ميتازد و كسى كه در درياست ، به دو چيز نيازمند است : يكى كشتياى كه عيب و سوراخى نداشته باشد و دوم ستارگان آشكار و درخشان . اگر بر آن كشتى سوار شود و نگاهش به ستارگان درخشان بيفتد [ و جهت را دريابد ] غالباً اميد سلامت و رهايى ميرود . ما اهلسنت ، اينچنين هستيم . ما بر كشتى محبت آل محمد سوار شدهايم و چشمان خود را به ستارگان صحابه دوختهايم ، لذا از خداوند متعال اميد سلامت و سعادت در دنيا و آخرت را داريم . »
ميبينيم كه فخر رازى سند حديث « اهلبيتم مانند كشتى نوحند » را ، گفتهى يك واعظ قرار داده است ، در حالى كه نزد اهلسنت ، صحيح است ! اما « اصحابم مانند ستارگانند » را ، حديث نبوى صحيحى قلمداد ميكند ، به رغم آنكه عالمان بزرگ سني ، حكم به دروغين بودن آن كردهاند ! البته كه فخر ، خود ميدانسته كه حديث سفينهى نوح صحيح و اصحاب من مانند ستارگانند دروغ است ، ولى طريقهى تعصب و تزوير را در پيش گرفته است !
ابن حزم در الاحكام 6 / 810 مينويسد : « اما روايت اصحابم مانند ستارگاناند ، از اعتبار ساقط است . » وى سپس سند آن را [ كه از جمله راويانش سلام بن سليمان است ] ذكر ميكند و ميافزايد : « سلام بن سليمان احاديث دروغين را روايت ميكند و بدون ترديد اين حديث ،
از جمله آنهاست . »
--------------------------- 162 ---------------------------
تحفة الاحوذى 10 / 125 مينگارد : « ابوبكر بزار گويد : چنين سخنى از پيامبر ( صلى الله عليه وآله )
صحيح نيست . »
مطلب ديگرى كه جلب توجه ميكند ، آن است كه فخر رازي ، اهلبيت ( عليهم السلام ) را كشتياى ميداند كه سوارهاش را هدايت نميكند ( ! ) اما صحابه را ، ستارگانى ميشمارد كه سواران كشتى را راهنمايى ميكنند !
اختلاف روايات در تعداد فتنههايى كه در اين امت رخ مى دهند !
اقوال در شمارش فتنههاى موعود اين امت ، مختلف است . با اين حال ، ضررى به بحث ما كه دربارهى فتنهى نهايى و متصل به ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) است ، نميرساند .
برخى روايات از سه فتنه سخن ميگويند
تاريخ ابن معين 1 / 317 از ابو هريره از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند : « فتنههايى سخت بر سر شما خواهد آمد ؛ در نخستين آنها ، سنگهاى سياه داغ ميبارد ، دومين آنها بارش سنگهاى آتشين است ، و سومى تاريكى و ظلمتى است كه تا روز قيامت ادامه مييابد ، كسانى كه در آنها كشته ميشوند مانند كشتههاى دوران جاهليتند . »
همو در 1 / 234 از كعب روايت ميكند : « سه فتنه در شام خواهد بود ؛ يكى ريختن خونها ، ديگرى قطع رَحِمها و غارت اموال ، و سپس فتنهى كور مغرب . »
همان كتاب 1 / 57 از كعب : « سه فتنه خواهد بود كه به مانند ديروزتان كه گذشت [ حتمى الوقوع ] است ؛ فتنهاى در شام ، سپس فتنهاى شرقى كه هلاكت پادشاهان است ، و به دنبال آن فتنهاى غربى - و پرچمهاى زرد را ياد كرد - . وى افزود : فتنهى غربي ، كور است . »
در اكثر عبارات سنگهاى سياه داغ بر سنگهاى آتشين مقدّم است و آن را بر قتل عثمان تطبيق كردهاند .
مقصود راوى از فتنهى غربى و پرچمهاى زرد كه از كعب نقل ميكند ، جنبش فاطميين است ، چون آنها از مغرب جهان اسلام ، به مصر و نقاط ديگر روى آوردند و به مانند انصار
--------------------------- 163 ---------------------------
پرچمى زرد داشتند . اين امر موجب ترديد در اين ميشود كه مبادا روايت را بر ضد جنبش فاطميين - كه دشمنان آن ، آن را فتنهى مغرب مينامند - به دروغ به كعب نسبت داده باشند .
در روايتى در التذكرهى قرطبى آمده است كه در ميان پرچمهاى امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) نيز پرچمهايى به رنگ زرد وجود دارد ، و بعضى از برادران لبنانى بدان استناد ميكنند و آن را بر پرچمهاى مقاومت در لبنان تطبيق ميدهند .
ملاحظه ميشود كه اين عبارات ، حديث نيستند ، بلكه گفتههاى كعب ، ابوهريره ، حذيفه و ديگران است . مسلمانان نيز به سخنان صحابه دربارهى فتنه اهتمام داشتند ،
به ويژه سخنان حذيفه ، كه معروف بود كه مخزن اسرار رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) است و اسامى منافقين و اخبار فتنهها را نيز ميداند .
از اين رو اين سخنان ، ارزش علمى ندارند ، علاوه بر آنكه در فتنههاى آن دوران ، مورد سوء استفاده قرار گرفتهاند ، همچنانكه رويكرد ابو موسى اشعرى را ديديم . اين مطلب با آنچه كه ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق نقل ميكند ، واضحتر ميگردد ، وى در 39 / 478 به نقل از
زيد بن وهب مينويسد : « نامهاى از عثمان رسيد و براى مردم خوانده شد كه چنين بود : السلام عليكم ، لشكر ذى المروة اينجا آمدند . از جمله شروط صلح با ايشان ، آن بود كه حقّ هر صاحب حقّى ادا شود . پس هر كسى حقّى از ما طلب دارد ، بشتابد ، اما اگر كسى تأخير كرد يا سستى نمود ، حقّش را صدقه حساب كند ، كه خدا صدقه دهندگان را پاداش ميدهد . مردم گفتند : خدايا ! صدقه داديم .
بعد از چهل شب ، خبر كشته شدن عثمان به ما رسيد كه جزع و اضطراب مردم را
در پى داشت . پس من به سراغ دوستى كه در كنار او آرامش مييافتم ، رفتم و گفتم : مردم كارى كردند كه خود ميبيني ! گروهى از ياران محمد ( صلى الله عليه وآله ) در ميان ما هستند ، ما را نزد
آنان ببر .
پس نزد ابو موسى كه حكومت كوفه را بر عهده داشت رفتيم . توصيهى او در آن اوضاع ، نهى از دامن زدن به فتنه و امر به نشستن در خانه بود .
از آنجا به خانهى حذيفه رفتيم اما او را نيافتيم ، به مسجد آمديم و ديديم پشت به ستون
--------------------------- 164 ---------------------------
مسجد داده و مردى هم در كنار او بود ، من گفتم : گمان دارم كه او كارى دارد و لذا با قدرى فاصله از ايشان نشستيم ، پس مردى آمد و نزد آنها رفت ، ما نيز برخاستيم و نزد او نشستيم ، حذيفه كه انگشت ابهام را ميگزيد گفت : فتنهاى به سراغ شما آمده كه سنگهاى سياه داغ ميافكند ، سپس فتنهاى ديگر خواهد بود كه سنگهاى آتشين ميپراكند ، آنگاه فتنهى تاريكى به وقوع خواهد پيوست كه در آن ، آدمى صبح هنگام در مسير هدايت است ولى شب ، گمراه ميگردد ، و يا شب هنگام در مسير هدايت است اما صبح ، گمراه ميشود ، انسان عاقل نيز سرگردان است و نميداند گمراه است يا در هدايت به سر ميبرد !
آگاه باشيد كه فتنهى سوم ، به دفعات رخ ميدهد و از چند راه ميآيد . پس اگر توانستى در اين وضع بمير و يا كناره گيرى كن !
در اين هنگام مردى كه نزد حذيفه نشسته بود ، گفت : اى ياران محمد ! خدا سزاى شما را بدهد ! به خدا سوگند ، آن قدر امور را بر ما مبهم و مشتبه كرديد كه نميدانيم بنشينيم يا برخيزيم ! چرا مردم را در روز جرعه [ ايام اعتراض مردم بر ضدّ عثمان ] از فتنه نهى نكردي ؟ !
حذيفه گفت : من ، خود و ابن خضرامه را از آن بازداشتم و اگر او را نهى نميكردم ، هر آينه از كسانى ميبود كه در آن فتنه شركت مينمودند و گرفتار آن ميشدند . »
مقصود راوى از فتنهى نخست كه در آن سنگها ى سياه داغ ميبارد ، فتنهى قتل عثمان است ، و مراد وى از فتنهاى كه در آن سنگهاى آتشين ميبارد ، جنگهايى است كه بر ضدّ اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) به راه مياندازند ، و مقصودش از سومين فتنه كه به دفعات و از راههاى متعدّد رخ مينمايد ، فتنهى بنياميه ميباشد .
هدف راوى آن است كه حذيفه ( رحمه الله ) را مخالف قتل عثمان و جنگهاى حضرت علي ( عليه السلام ) معرفى كند ! در حالى كه او والى عثمان بر مدائن بود ، و از طرفى وقتى خبر بيعت مسلمانان با اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) به وى رسيد ، مسرور شد . او با اينكه در آن زمان بيمار بود ، گفت :
مرا برداريد و بر منبر بگذاريد . سپس خطبهاى خواند و حقّانيت حضرت امير ( عليه السلام ) نسبت به خلافت - بر طبق وصيت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) - را براى مردم بازگو كرد و همانجا و آشكارا بيعت خود را
اعلام نمود و مسلمانان را فرمان داد تا با آن حضرت بيعت كنند .
--------------------------- 165 ---------------------------
وى دو پسرش را نيز وصيت كرد تا با اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ، و آزمند شهادت در كنار ايشان باشند ، آن دو نيز به اين وصيت عمل نمودند و در صفين و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند . خود حذيفه هم پس از چند روز در همان مدائن درگذشت ، در حالى كه اين گزارش چنين نشان ميدهد كه وى در كوفه بوده است و اين امر خود از علائم دروغين بودن آن است .
الفتن 1 / 53 مشابه همين مضمون را از حذيفه از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) آورده است : « فتنهاى خواهد بود ، و آنگاه همبستگى و اتحاد خواهد شد ، باز فتنهاى به وقوع ميپيوندد كه همبستگى و اتحاد را در پى دارد ، سپس فتنهاى رخ مينمايد كه عقلها در آن سرگردان ميشود . »
مقصود از فتنهى نخست ، قتل عثمان است و مراد از دومين فتنه ، جنگهايى است كه بر ضدّ حضرت امير ( عليه السلام ) برپا ميشود و منظور از سومين آن ، فتنهى بنى اميه است ، و اين با عقيده خوارج هماهنگ است .
برخى روايات از چهار فتنه سخن ميراند
الفتن 1 / 54 از عمران بن حصين از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ميآورد : « چهار فتنه خواهد بود ؛ در نخستين آنها ، خونريزى مباح ميشود ، در دومين فتنه خون و مال مردم حلال شمرده ميشود ، و در سومى خون و مال و ناموس ، و فتنهى چهارم دجال است . »
المعجم الكبير طبرانى 18 / 180 مشابه آن را آورده است ، اما در آن سخنى از فتنهى چهارم يعنى دجال نيست ، امرى كه به دستبرد كعبالاحبار در حديث اشاره دارد ! ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به المعجم الاوسط 8 / 109 ، حلية الاولياء 6 / 23 ، جمع الجوامع 1 / 481 و جامع المسانيد 9 / 434 .
مجمع الزوائد 7 / 308 آن را از طبرانى نقل ميكند ولى به سبب وجود ابن لهيعه در سند ، آن را تضعيف مينمايد ،
در حالى كه شمارى وى را توثيق كردهاند .
الفتن 1 / 53 از عبدالله از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) : « در امتم چهار فتنه خواهد بود كه در چهارمي ، هلاكت و نابودى است . . . در اسلام چهار فتنه به وقوع ميپيوندد كه چهارمى آنان را تسليم دجال ميكند . »
الفتن 1 / 57 از حذيفه روايت ميكند : « سه فتنه خواهد بود كه چهارمين آنها ، دجال را در
--------------------------- 166 ---------------------------
پى دارد ؛ يكى بارش سنگهاى آتشين ، ديگرى بارش سنگهاى سياه داغ ، سومى تاريكى و ظلمت ، و ديگرى فتنهاى است كه مانند دريا موج ميزند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز حلية الاولياء 1 / 273
همو در 1 / 67 از ابو هريره از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) : « پس از من چهار فتنه به سراغ شما خواهد آمد : چهارمين آنها ، فتنه اى كر ، كور و فراگير است كه امت ، در بلا مانند پوست ساييده ميشوند ، و چنان ميشود كه معروف ، منكر و منكر ، معروف ميگردد و قلبهايشان ميميرد ، همچنانكه بدنهايشان ميميرد . »
همان 1 / 55 از ابو هريره از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) : « پس از من چهار فتنه خواهد بود : در فتنهى نخست ، خونها ريخته ميشود ، در دومين آنها ، خون و مال مردم حلال شمرده ميشود ، و در سومى خون و مال و ناموس ايشان ، چهارمين فتنه ، كور و كر است و امتم در آن ، مانند پوست ساييده ميشوند . »
در 1 / 56 چنين آمده است : « . . . چهارمين فتنه ، رميده وسخت و فراگير است و همچون موج دريا ، به تلاطم در ميآيد ، به گونهاى كه هيچ يك از مردم ، پناهگاهى در مقابل آن نمييابد . آن فتنه ، بر گرد شام ميگردد ، عراق را در بر ميگيرد و جزيره را با دست و پايش ، در هم ميكوبد ، و امت در بلا به مانند پوست ساييده ميشوند ، آنگاه هيچ يك از مردم نميتواند بگويد بس است ، بس است ، آن را از هيچ نقطهاى محو نميكنند مگر آنكه از ناحيهاى ديگر رو ميآورد . »
ابنحماد در ادامه از ابوهريره نقل ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى آيه ذيل گفتند :
« قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ، ( 2 ) ( 2 ) . سورهى انعام / 65
بگو : او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را گروه گروه به هم اندازد [ و دچار تفرقه سازد ] و عذاب بعضى از شما را به بعضى [ ديگر ] بچشاند ؛ چهار فتنه به وقوع ميپيوندد : در فتنهى نخست ، ريختن خون روا شمرده ميشود ، در دومى خون و مال مردم حلال به شمار ميآيد ، و در سومين فتنه خون و مال و ناموس آنان ، چهارمى كور و ظلمانى است و همچون موج دريا به تلاطم در ميآيد ، و چنان
--------------------------- 167 ---------------------------
ميگسترد كه خانهاى از عرب نميماند مگر آنكه در آن وارد ميشود . »
ابنحماد سپس مينويسد : « ارطاة بن منذر ميگويد : به ما خبر رسيده كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : چهار فتنه در امتم رخ خواهد داد كه در آخرين آنها امتم گرفتار فتنههايى پياپى ميگردد : در اولين فتنه ، چنان به امت بلا ميرسد كه مؤمن ميگويد : اين فتنه هلاكت من است ، ولى بر طرف ميشود . در فتنهى دوم نيز مؤمن ميگويد : اين هلاكت من است ، اما باز بر طرف ميگردد . سومى آن است كه هرگاه ميگويند به پايان رسيد ، امتداد مييابد ، و در فتنهى چهارم به كفر در ميآيند ، و اين زمانى است كه امت گاه با اين است و گاه با آن ، بدون آنكه پيشوايى و اتحادى داشته باشد . سپس مسيح خواهد آمد ، آنگاه خورشيد از مغرب خود طلوع ميكند . در نزديكيهاى قيامت ، هفتاد و دو دجال خواهند بود كه از برخي ، تنها يك نفر پيروى ميكند . » ( 1 ) ( 1 ) . از همين منبع در جمع الجوامع 1 / 481
نگارنده : اين عبارات چيزى جز خيالات و آمال كعب الاحبار و امثال وى - نسبت به قرب به پايان رسيدن دوران اين امت با خروج دجال پادشاه يهوديان - نيست ! و ليكن نابخردان ،
اين بافتهها را به احاديثى نبوى مبدّل كردند ! گواه دروغين بودن آن ، اين است كه دجالى كه آنها وعده داده بودند كه به هنگام فتح قسطنطنيه قيام ميكند ، هنوز خروج نكرده است !
شاهد ديگر دروغ بودن آن ، روايتى است كه الفتن 1 / 57 از عمير بن هانى آورده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « در فتنهى احلاس ، مردمان مال و خانوادهشان را از دست ميدهند و ميگريزند ، در فتنهى سراء ، دود آن فتنه ، از زير پاى مردى كه ميپندارد از من است در حالى كه چنين نيست ، بيرون ميآيد ، اولياى من تنها پارسايان هستند . و سپس مردمان بر مردى اجتماع ميكنند . آنگاه فتنهاى سخت خواهد بود كه هرگاه گويند پايان يافت ، امتداد مييابد چنان كه خانهاى از عرب نميماند مگر آنكه در آن وارد ميشود . در آن فتنه شخص ميجنگد ولى نميداند در راه حق ميجنگد و يا باطل ، پيوسته چنين است تا آنكه به دو خيمه [ و گروه ] تقسيم شوند : خيمهى ايمان كه هيچ نفاقى در آن نيست و خيمهى نفاق كه هيچ ايمانى در آن نيست ، وقتى گرد آمدند ، همان روز و يا فرداى آن دجال را خواهى ديد . »
--------------------------- 168 ---------------------------
مقصود راوى از « مردى كه ميپندارد از من است در حالى كه چنين نيست » حضرت امير ( عليه السلام )
است و « كسى كه مردمان بر او اجتماع ميكنند » معاويه ، و « فتنهاى كه شخص در آن ميجنگد ولى نميداند . . . » فتنهى ابن زبير و ديگران .
هدف آنها از اين روايت آن است كه بگويند جنگ حضرت علي ( عليه السلام ) با شورشيانى كه بر آن حضرت خروج كرده بودند ، فتنه بوده و خود او مسؤوليت آن را بر عهده دارد ، به علاوه آنكه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) از او بيزارى جسته است ! ! !
لذا آنان چنين ميپندارند كه بر آن حضرت لازم بود در قبال شورشيان سكوت اختيار كند تا آنها بتوانند سرزمينها را بگيرند و بر ايشان پيروز شوند ! و اين در حالى است كه هر كسى كه بر ابوبكر ، عمر ، عثمان و معاويه خروج كند ، كافر و شورشى است و در ميان مسلمانان تفرقه افكنده است و بر آنان و نيز مسلمين واجب است كه به نبرد با او بپردازند و او را از به فساد كشاندن امت منع كنند !
باعث تأسف است كه اينان ، اين عبارت « سپس فتنهى سراء خواهد بود كه دود آن ، از زير پاى مردى از اهلبيتم كه ميپندارد از من است در حالى كه چنين نيست ، بيرون ميآيد ، اولياى من تنها پارسايان هستند » را كه براى ايشان محبوب جلوه داده شده ،
زياد روايت كردهاند !
احمد در مسند 2 / 133 از عبداللهبنعمر چنين روايت كرده است : « نزد رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نشسته بوديم كه از فتنهها ياد كرد و در اين باره مطالب زيادى گفت ، تا آنكه سخن از فتنهى احلاس به ميان آورد . شخصى پرسيد : اى رسولخدا ! فتنهى احلاس چيست ؟ گفتند : فتنهاى كه در آن مردمان ميگريزند و مال و خانوادهشان را از دست ميدهند . سپس فتنهى سراء رخ ميدهد كه فساد - يا دود - آن از زير پاى مردى از اهلبيتم كه ميپندارد از من است و حال آنكه چنين نيست ، بيرون ميزند ، اولياى من تنها پارسايان هستند . سپس مردمان بر گرد مردى اجتماع ميكنند ، آنسان كه بر جايى متزلزل بنشينند . آنگاه فتنهاى سخت به وقوع ميپيوندد كه كسى از اين امت را رها نميكند مگر آنكه به او لطمهاى وارد ميآورد ، و هرگاه بگويند پايان يافت ، امتداد مييابد . شخص در آن فتنه صبح مؤمن است ولى شب هنگام كافر ميشود ، و هم چنان ادامه مييابد تا آنكه مردمان به دو خيمه تقسيم شوند : يكى
--------------------------- 169 ---------------------------
خيمهى ايمان است كه هيچ نفاقى در آن نيست و ديگرى خيمهى نفاق است كه هيچ ايمانى در آن نيست ، زمانى كه چنين شد در همان روز و يا فرداى آن ، منتظر دجال باشيد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز سنن ابى داود 2 / 299 ، المستدرك حاكم 4 / 466 - وى روايت را صحيح دانسته است - ، حلية الاولياء 5 / 158 ، مسند الشاميين 3 / 401 ، علل الحديث ابن ابى حاتم 2 / 417 ، الدرالمنثور 6 / 56 و . . .
در معالم السنن 4 / 336 مينويسد : « اضافهى فتنه به احلاس براى آن است كه دوام و طول مدت درنگ آن را برساند . زيرا به كسى كه خانه نشين است و از آن جدا نميشود ميگويند كه حلس [ فرش ] خانه است . حلس را در خانه ميگسترند و تا زمانى كه آن را بر ندارند ،
از آنجا تكان نميخورد . »
نگارنده : ريشهى تمام اين افترائات را بايد نزد بخارى جست ، وى از عمرو عاص روايت ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) از آل ابى طالب علناً بيزارى جست !
وى در صحيح خود 7 / 73 از قيس بن حازم از عمرو بن عاص چنين نقل ميكند : « شنيدم پيامبر آشكارا و نه مخفيانه فرمود : آل ابي . . . . . - عمرو بن عباس [ استاد بخارى ] گويد : اينجا در كتاب محمد بن جعفر [ استاد عمرو بن عباس ] سفيد است - اولياى من نيستند ، اولياى من تنها خدا و مؤمنانصالحند . »
ابن قيم ، بنيانگذار مكتب و مدرسهى فكرى جوزيه در كتابش زاد المعاد 5 / 158 سعى كرده تا سخن بخارى را توجيه كند ، لذا پنداشته كه مقصود پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) خاندان
پدرش هستند !
ليكن ابن حجر عسقلانى اعتراف ميكند كه اصل عبارت بخاري ، آل ابى طالب است و در صدد بر آمده تا آن را به نحوى ديگر توجيه نمايد . وى در فتح البارى 10 / 352 ميگويد : « خطابى گويد : اينكه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ميگويد آنان اولياى من نيستند ، مقصود ولى از جهت خويشاوندى و اختصاص است نه ولى در دين ، ولى ابن تين ترجيح داده كه مقصود آنهايى باشند كه اسلام نياوردند و همين رجحان دارد ، زيرا از جملهى آل ابى طالب ، على و جعفر هستند كه به خاطر سابقه ، قدمت در اسلام و يارى دين ، از نزديكترين كسان به پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ميباشند . »
وى در ادامه مينويسد : « بعضى در صحت اين حديث اشكال كردهاند ، زيرا برخى از راويان
--------------------------- 170 ---------------------------
آن را به نصب ، دشمنى و انحراف از حضرت على و اهلبيت او ، نسبت دادهاند . . . اما عمرو عاص ، اگر چه ميان او و علي ، اختلاف بود ، هرگز نمى توان او را متّهم نمود كه دروغ گفته است و از سويى اين حديث توجيه صحيحى دارد كه هيچ گونه نقص و ايرادى را در مؤمنان آل ابى طالب به دنبال ندارد ، و آن اين است كه بگوييم مراد از اينكه اولياى من نيستند ، آن است كه مجموعهى آل ابى طالب با تمام افراد آن چنين نيستند [ نه اينكه هيچ يك از آنها ولى من نباشند ] ، به علاوه احتمال آن نيز ميرود كه مقصود از آل ابى طالب ، خود ابوطالب باشد ( ! ) و چنين اطلاقى جائز است » !
مقصود اين ناصبيها آن است كه عمرو عاص به دروغ گويى متّهم نشود ، نتيجهاش هر چه كه باشد ، باشد !
ابن ابى الحديد نيز در شرح خود 4 / 64 تصريح ميكند كه عبارت ، آل ابى طالب بوده است .
آنان از حديث بخارى مسرور و شادمانند ، گويا اعلان نبوى بيزارى از حضرت على و عترت ( عليهم السلام ) است !
آنان تمنا دارند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) از حديث ثقلين ، وجوب صلوات بر آل در كنار ايشان و دهها حديث ديگر كه فرمان به اطاعت از آنان ميدهد ، باز گردد و تجديد نظر كند ! بلكه فراتر آنكه تمناى آن دارند كه آياتى از قرآن كه دربارهى آنان است ، نسخ گردد !
ابن تيميه در منهاج السنة 7 / 76 مينويسد : « در حديث صحيح است كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گفتند : آل بنى فلان ، اولياى من نيستند ، اولياى من تنها خدا و مؤمنان صالحاند . پيامبر بيان كرده است كه اولياء او مؤمنان صالحند ، و نيز در حديث ديگر است : اولياى من تنها پرهيزكارانند ، هر زمان و هر كجا كه باشند . » ( 1 ) ( 1 ) . ابن تيميه با اين حديث سر و صداى بسيارى به راه انداخته است . وى آن را در الفتاوى 10 / 543 ، دقائق التفسير 2 / 48 ، مجموع الفتاوى 11 / 164 ، 27 / 435 و 28 / 227 و 543 و جامع الرسائل / 510 آورده است . ابن قيم نيز در جلاء الافهام / 226 ، ابن رجب در جامع العلوم والحكم / 347 و ابن حجر در تغليق التعليق 5 / 86 روش ابن تيميه را در پيش گرفتهاند .
اما خداوند دروغشان را برملا كرده است چرا كه حديث جعلى آنها ، صراحت دارد در اينكه خروج دجال ، چهل سال پس از فتنهى علي ( عليه السلام ) ( ! ) است .
--------------------------- 171 ---------------------------
ابنحماد در الفتن 2 / 686 به نقل از حذيفه آورده است : « پس از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) تا قيامت ، چهار فتنه خواهد بود : اوّلى پنج سال است [ مقصودش خلافت حضرت علي ( عليه السلام ) است كه پنج سال بود ] ، دومى بيست سال ، سومى نيز بيست سال و چهارمى دجال است . »
و دجال ، آن گونه كه آنان گمان كردند ، چهل سال پس از خلافت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) آشكار نشد !
برخى روايات پنج فتنه را عنوان كرده است
ابن ابى حاتم در علل الحديث 2 / 411 از عمارة بن عبيد ، بزرگى از جشعم آورده است : « شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) براى ما از پنج فتنه سخن به ميان ميآورد كه چهار تاى آن را ميدانم كه گذشته و پنجمين آنها در ميان شما اهل شام است . ( 1 ) ( 1 ) . اين مطلب زمانى است كه عبد الرحمان بن محمد بن اشعث در مصاف با حجاج شكست خورد .
عمارة در ادامه گفت : اگر به پنجمين فتنه برخوردى و توانستى كه در خانهات بنشيني ، چنين كن ، و اگر هم توانستى سوراخى در زمين پيدا كنى و در آن داخل شوي ، چنين كن . »
الفتن 1 / 51 از حزن بن عبد عمرو چنين نقل ميكند : « در غزوه طوانه ( 2 ) ( 2 ) . شهرى داخل روم در نزديكى انطاكيه كه حكومت آن بين مسلمانان و روميان دست به دست ميگشت و در سال 88 هجرى مسلمين در آنجا شكست سختى خوردند ، ر . ك به تاريخ مدينة دمشق 26 / 444
وارد روم شديم و در دشتى فرود آمديم . من افسار چارپايان يارانم را گرفتم و ريسمان آنها را باز كردم و آنان در پى چيزى براى خوردن رفتند ، در همين حال بودم كه شنيدم كسى ميگويد : السلام عليك و رحمة الله و بركاته ، برگشتم و مردى را ديدم كه جامههايى سفيد در بر داشت ، گفتم : السلام عليك و رحمة الله و بركاته ، او گفت : آيا از امت احمدي ؟ پاسخ دادم : آري ، گفت : پس صبورى كنيد كه اين امت ، امتى مرحومه است ، خداوند پنج فتنه و پنج نماز را براى شما قرار داده است ، گفتم : آنها را برايم نام ببر ، گفت : به خاطر بسپار : يكى فوت پيامبرتان است كه نام آن فتنه در كتاب خدا ، بغته است ، پس از آن فتنهى قتل عثمان است كه در كتاب خدا صماء نام دارد ، سپس فتنهى ابن زبير است كه در كتاب خداوند ، عمياء نام دارد ، آنگاه فتنهى
ابن اشعث خواهد بود كه در كتاب الله بتيراء ناميده شده است ، سپس پشت كرد در حالى كه ميگفت : صيلم باقى مانده است ، صيلم باقى مانده است ، و من نفهميدم به كجا رفت . »
--------------------------- 172 ---------------------------
ابن اشعث ، همان عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بن قيس كندى است . اشعث در زمان امير مؤمنان ( عليه السلام ) سركردهى منافقان بود ، تاريخ زندگى او پر است از نيرنگ و نفاق .
وى در قالب هيئتى از كنده نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) آمد و اظهار اسلام نمود . چندى نگذشت كه به همراه بنى وليعه مرتد شد و پس از مدتى به اسارت مسلمين در آمد . اشعث از مسلمانان درخواست نمود تا او را به نزد ابوبكر ببرند ، وى نيز او را آزاد كرد و گرامى داشت و خواهرش را به ازدواج او در آورد ! ابوبكر بعدها از اينكه او را به قتل نرساند ، پشيمان شد !
يعقوبى در تاريخ خود 2 / 137 روايت ميكند : « ابوبكر ، در آن بيمارى كه منجر به فوتش شد ، حسرت ميخورد و آرزو ميكرد كه اى كاش برخى از كارها را انجام نداده بود ، و از جملهى آنها يورش به خانهى حضرت فاطمه زهرا ( عليها السلام ) بود ، او همچنين آرزو ميكرد كه اى كاش برخى كارها را انجام داده بود و ميگفت : اى كاش ميگذاشتم گردن اشعث بن قيس را بزنند ، زيرا چنين گمان دارم كه او با هيچ شرّ و بدى مواجه نميشود ، مگر آنكه در راستاى آن تلاش ميكند . » !
دشمنى اشعث با امير المؤمنين ( عليه السلام ) از دشمنى عبدالله بن ابى بن سلول با رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بدتر بود . امام صادق ( عليه السلام ) ميفرمايند : « اشعث بن قيس ، در خون امير المؤمنين ( عليه السلام ) شركت جست ، دخترش جعده ، امام حسن ( عليه السلام ) را مسموم كرد و محمد پسرش ، در خون امام حسين ( عليه السلام )
شركت كرد . » ( 1 ) ( 1 ) . كافى 8 / 167
اشعث مزدور معاويه بود و پس از هلاكتش ، پسر و نوهاش محمد و عبدالرحمان ، به ترتيب به جاى او رياست قبيلهى كنده را بر عهده گرفتند . اين دو ، با معاويه و سپس با يزيد بودند . بعدها عبدالرحمان در بصره و جنوب ايران بر ضد مروانيان شوريد و جنگى طولانى ميان او با آنها در گرفت كه در نهايت ، عبد الملك بن مروان وى را به قتل رساند .
بنابراين شورش او از لحاظ مكانى و زمانى محدود است و نميتواند فتنهاى براى تمام امت به شمار آيد ، و ليكن راوى روايت فتنههاى پنجگانه را تحريف كرده و حركت وى را پنجمين فتنهى
--------------------------- 173 ---------------------------
موعود به حساب آورده است ، و سپس چنين پنداشته كه هاتفى در دشت طوانه آن را گفته است .
تنها نقلى كه در اين رابطه قابل توجه است ، آن است كه ابنحماد در الفتن 1 / 51 از عاصم بن ضمره آورده كه حضرت علي ( عليه السلام ) فرمود : « خداوند در اين امت پنج فتنه قرار داده است : ابتدا فتنهاى عام ، بعد فتنهاى خاص ، آنگاه فتنهاى عام ، سپس فتنهاى خاص ، و آنگاه فتنهى سياه و ظلمانى كه مردمان [ در آن ] هم چون چارپايان ميشوند ، سپس آرامشى خواهد بود ،
و پس از آن كسانى ميآيند كه به گمراهى دعوت ميكنند . اگر در آن هنگام خليفهاى الهى وجود داشت ، همراه او باش . »
المصنف عبدالرزاق 11 / 356 آن را چنين آورده است : « در اين امت پنج فتنه قرار داده شده است : فتنهاى عام ، سپس فتنهاى خاص ، بعد فتنهاى عام ، آنگاه فتنهاى خاص ، و سپس فتنهاى كور ، كر و فراگير كه در آن ، مردمان مانند چارپايان خواهند شد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز المصنف ابن ابى شيبه 8 / 599 ، المستدرك حاكم 4 / 437 و 504 - و آن را صحيح دانسته - و الملاحم ابن المنادى / 75
تفسير فتنهى خاص و فتنهى عام در اين روايات دشوار است و از آن دشوارتر ، مشخص كردن زمان آنهاست !
برخى روايات هم از هفت فتنه سخن گفتهاند
الفتن ابنحماد 1 / 55 در اين باره چنين آورده است : « عبدالله بن مسعود ميگويد : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به ما فرمود : من شما را از هفت فتنه كه پس از من خواهد بود ، برحذر ميدارم : فتنهاى كه از مدينه رو ميآورد ، فتنهاى در مكه ، فتنهاى از يمن ، فتنهاى از سوى شام ، فتنهاى از شرق ، فتنهاى از غرب و فتنهاى كه از دل شام رخ مينمايد كه فتنهى سفيانى است .
ابنمسعود ميگويد : برخى از شما آغاز فتنه را درك ميكنيد و شمارى از امت ، انجام آن را درمييابند .
وليد بن عياش ميگويد : فتنهى مدينه توسط طلحه و زبير به وقوع پيوست ، فتنهى مكه فتنهى عبدالله بن زبير بود ، فتنهى يمن توسط نجدة [ بن عامر حرورى ] واقع شد ، فتنهى
--------------------------- 174 ---------------------------
شام از ناحيهى بنى اميه بود و فتنه مشرق هم توسط اينان [ عباسيان ] رخ خواهد داد . » ( 1 ) ( 1 ) . حاكم در المستدرك 4 / 468 آن را حديثى صحيح ميشمارد .
نگارنده : وليد بن عياش از پيروان بنياميه است .
فتنههاى متصل به ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف )
هدف ما فتنههاى متصل به ظهور امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) است . رواياتى كه از اين فتنهها سخن به ميان ميآورد ، يا به صراحت و يا به كمك قرائن ، اتصال آنها را به زمان ظهور ايشان بيان ميكند . احاديث بسيارى در اين باره وجود دارد كه به عنوان نمونه به روايتى كه عبدالرزاق نقل ميكند ، اشاره ميشود .
وى در المصنف 11 / 371 از ابو سعيد خدرى ميآورد : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بلايى را كه به اين امت ميرسد ، چنين وصف نمودند : چنان ميشود كه آدمى پناهگاهى نمييابد كه از ظلم ، بدان پناه ببرد . آنگاه خداوند مردى از عترت و اهلبيتم را برميانگيزد و به دست او زمين را
پر از عدل و داد ميكند ، همانسان كه از ستم و بيداد آكنده شده است . اهل آسمان و زمين از وى راضى و خشنود ميشوند . آسمان هر چه باران دارد ، پى در پى فرو ميفرستد و زمين هر آنچه آب دارد ، بيرون ميدهد ، آن گونه ميشود كه زندگان آرزو ميكنند كه اى كاش مردگان نيز حضور داشتند . او در اين حال ، هفت ، هشت و يا نه سال زندگى [ حكومت ] ميكند . » ( 2 ) ( 2 ) . الفتن 1 / 358 روايت را بدون قسمت پايانى آن كه در مورد مدت حكومت امام ( عليه السلام ) است ، آورده است . حاكم در المستدرك 4 / 465 آن را نقل كرده ، صحيح ميشمارد ، و نيز التذكرة قرطبى 2 / 700 و شرح المقاصد 2 / 307 ، تفتازانى نيمهى نخست حديث را مانند عبدالرزاق نقل ميكند و مينويسد : عالمان معتقدند كه او امامى است عادل از نسل فاطمه كه خداوند هر زمان بخواهد ، او را ميآفريند و براى نصرت دينش برميانگيزد . همچنين الدرالمنثور 6 / 58
و الصواعق المحرقة / 63
نگارنده : اين حديث يكى از واضحترين احاديث فتن است و تصريح دارد بر اين كه فتنهى آخر ، تمام مسلمانان را فرا ميگيرد و تا ظهور امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ادامه مييابد ، هم چنانكه به سرنوشت عموم امت نيز اشاراتى دارد .
--------------------------- 175 ---------------------------
حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در زمان اختلاف ميان مردم و بروز نابسامانيها ، در امت من برانگيخته ميشود
مسند احمد 3 / 37 از ابى سعيد خدرى از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) آورده است : « شما را به مهدى بشارت ميدهم . او در زمان اختلاف ميان مردم و نابسامانيها ، در ميان امت من برانگيخته ميشود و زمين را پر از عدل و داد ميكند ، چنانكه پر از ظلم و ستم شده است . اهل آسمان و زمين از او راضى و خشنود ميشوند . او اموال را به طور صحيح تقسيم ميكند .
مردى پرسيد : صحيح يعنى چه ؟ فرمود : تقسيم به مساوات بين مردم . خداوند قلوب امت محمد را مملو از غنا و بينيازى ميكند و عدالت او همه را فرا ميگيرد ، چنان كه او كسى را فرمان ميدهد تا ندا كند كه چه كسى به مال نياز دارد ؟ و تنها يك نفر برميخيزد ، پس او به آن شخص ميگويد : به نزد خزانه دار برو و بگو : مهدى تو را امر ميكند كه به من مالى بدهي . پس آن خزانهدار ميگويد : بى حساب بردار . او هم بر ميدارد و هنگامى كه آن اموال را در دامن خود ميريزد و ذخيره ميكند ، پشيمان شده ميگويد : من آزمندترين كس در امت محمد هستم ، آيا من هم نميتوانستم مانند ديگران باشم ! پس آن اموال را بر ميگرداند ولى از او پس نميگيرند و ميگويند : ما آنچه را كه عطا كرديم ، پس نميگيريم . به مدت هفت ، هشت و يا نه سال چنين وضعيتى خواهد بود . و هيچ خيرى در زندگى پس از او نيست . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در همان كتاب / 52 ، الملاحم ابن المنادى / 42 - با تفاوتى اندك - ، مجمع الزوائد 7 / 313 - وى گويد : ترمذى و ديگران ، روايت را با اختصار بسيارى گزارش كردهاند ، احمد با چند سند آورده ، ابو يعلى نيز آن را با اختصار بسيار نقل ميكند و راويان نقل احمد و ابو يعلى ثقهاند - ، نيز ر . ك به الدرالمنثور 6 / 57 ، الصواعق المحرقة / 166
در منابع شيعي ، دلائل الامامة / 249 از ابو سعيد خدرى آورده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : « شما را به مهدى بشارت باد ، او در آخرالزمان در شدت و سختى ميآيد و خداوند براى او زمين را از عدل و داد آكنده ميكند . » ( 2 ) ( 2 ) . همو در / 252 از ابو سعيد خدري ، مشابه حديث احمد را نقل ميكند .
شيخ طوسى در غيبت / 111 از ابو سعيد خدري ، روايتى مشابه روايت احمد نقل ميكند تا آنجا كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ميفرمايد : « اهل آسمان و زمين از او راضى و خشنود ميشوند . » آنگاه روايتى چنين از آن حضرت نقل ميكند : « شما را به مهدى بشارت باد - و اين را سه بار فرمودند - ،
--------------------------- 176 ---------------------------
او به هنگام اختلاف ميان مردم و نابسامانى شديد قيام ميكند ، پس زمين را پر از عدل و داد ميكند ، بعد از آنى كه آكنده از ظلم و ستم شده است . او قلوب بندگان خدا را مملو از غنا و بينيازى مينمايد و عدالتش همه را فرا ميگيرد . »
نگارنده : از روايت شيخ طوسى و طبرى امامى معلوم ميشود كه بر روايت ابو سعيد خدرى افزودهاند ، و اين شگرد راويان وابسته به دستگاه حاكم است !
ظهور پس از زمانى سخت و ناگوار
مسند ابو يعلى 2 / 356 از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) آورده است : « در آخرالزمان ، در زمانى سخت و ناگوار ، امامى خواهد بود كه بخشندهترين مردم است . شخصى نزد او ميآيد و او مقدار بيشمارى در دامنش ميريزد ، [ چنان كه ] صدقهاى كه آن شخص از آن مال ميپردازد ، براى كسى كه آن را دريافت ميكند و خانوادهاش كافى است ، و اين به جهت خيرى است كه به مردم ميرسد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز مسند ابن جعد 2 / 795 ، سيوطى در الحاوى 2 / 63 مينويسد : اين حديث را ابو يعلى و ابن عساكر با اندكى تفاوت ، از ابو سعيد روايت ميكنند . جمع الجوامع 1 / 1012 نيز آن را از حلية الاولياء و ابن عساكر از ابو سعيد آورده است .
الفتن 1 / 361 از ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم ( صلى الله عليه وآله ) چنين نقل ميكند : « مردى از اهلبيت من در زمانى ناگوار و هنگام بروز فتنهها قيام ميكند كه بخشش او بدون شمارش است و او را سفاح [ كسى كه خون دشمنانش را ميريزد ] گويند . »
نگارنده : در احاديث شيعه و سني ، نام سفاح به عنوان يكى از اوصاف حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) آمده است ، و ليكن ممكن است توسط راويان دربار عباسى بدان افزوده شده باشد تا بر سفاح آنان منطبق گردد و لذا تعدادى از منابع ، حديث را بدون ذكر سفاح نقل ميكنند . ( 2 ) ( 2 ) . ر . ك به المصنف ابن ابى شيبه 8 / 678 و . . .
نگهبانان زياد ميشوند و كنيزان به حكومت ميرسند
طبرانى در المعجم الكبير 18 / 51 از عوف بن مالك از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند :
« اى عوف ! چگونه خواهى بود وقتى كه اين امت ، هفتاد و سه فرقه شوند كه يكى در بهشت
--------------------------- 177 ---------------------------
است و ما بقى در آتش ؟
پرسيدم : چه زمانى چنين خواهد شد ؟ ! فرمود : وقتى كه نگهبانان زياد شوند ، كنيزان به حكومت برسند ، كودكان بر منبرها بنشينند ، قرآن را به آواز و غنا بخوانند ، مساجد زينت شوند ، منابر بلند ساخته شوند ، ثروت مسلمانان ميان عدهاى خاص بگردد ، زكات به عنوان ماليات و جريمه تلقى شود ، امانت را غنيمت بدانند ، تفقّه [ و ژرف انديشى ] در دين براى غير خدا باشد ، مرد از زنش پيروى كند و از مادرش نافرمانى كرده و پدرش را دور نمايد ، آخرين افراد اين امت ، پسينيان اين امت ، پيشينيان آن را لعن ميكنند ، فاسق قوم ، رياست قبيله را عهدهدار شود و پستترين كس ، مهتر قوم گردد و شخص را به سبب ترس از شرّش ، اكرام كنند . در آن موقع ، چنين خواهد شد و مردم به شام پناه برند تا آنها را از دشمنانشان مصون دارد .
عوف گويد : پرسيدم : آيا شام فتح ميشود ؟ فرمود : آري ، به زودي ، و فتنههايى پس از فتح شام رخ ميدهد ، سپس فتنهاى تيره و تاريك خواهد بود ، آنگاه فتنهها يكى پس از ديگرى به وقوع ميپيوندد ، تا آنكه مردى از اهلبيتم خروج كند ، كه به او مهدى گفته ميشود . اگر وى را دريابي ، پيروى كن و از هدايت يافتگان باش . » ( 1 ) ( 1 ) . مجمع الزوائد 7 / 323 آن را نقل و بر مبناى ابن حبان توثيق ميكند .
آنگاه فتنهاى رخ ميدهد كه هرگاه گويند پايان يافت ، امتداد مييابد !
الفتن 1 / 57 از ابو سعيد خدرى از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) : « پس از من فتنههايى رخ ميدهد كه يكى از آنها احلاس است . در آن فتنه ميگريزند و خانواده و مال خود را از دست ميدهند . سپس ، فتنههايى سختتر از آن به وقوع ميپيوندد ، آنگاه فتنهاى رخ ميدهد كه هرگاه بگويند به پايان رسيد ، امتداد مييابد و چنان پيش ميرود كه خانهاى نميماند مگر در آن وارد ميشود و مسلمانى نميماند مگر آنكه بر او سيلى ميزند ، تا آنكه مردى از عترت من قيام نمايد . »
المعجم الاوسط 5 / 338 از طلحه از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) : « پس از من فتنهاى خواهد بود كه گوشهاى
--------------------------- 178 ---------------------------
از آن آرام نميگيرد ، مگر آنكه گوشهى ديگرى به خروش ميآيد ، تا آنكه منادى از آسمان ندا دهد كه امير شما فلانى [ مهدى ] است . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز مجمع الزوائد 7 / 316
نگارنده : موجب شگفتى است كه طلحة بن عبيدالله حديث نداى آسمانى به نام حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را روايت كند ، با وجود اينكه آن حضرت ، از فرزندان اميرالمؤمنين و صديقهى طاهره ( عليها السلام ) است و جبههگيرى طلحه در مقابل حضرت امير و عترت ( عليهم السلام ) معروف است !
اين تعجب هنگامى بر طرف ميشود كه بدانيم بنى تيم ، پيوسته ميكوشيدند تا پس از ابوبكر و نيز پس از عمر و عثمان ، به خلافت برسند . صحيح مسلم 7 / 110 از عايشه نقل ميكند :
« پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در آن بيمارى كه به وفات ايشان منجر شد ، به من گفت : ابوبكر پدرت و نيز برادرت را فرا بخوان تا مطلبى را بنويسم ، زيرا هراس آن دارم كه آرزومندى آرزو كند و كسى بگويد كه من اولى هستم . » !
اما بعدها عائشه از ادعاى نصّ نبوى نسبت به خلافت پدر و برادرش كوتاه آمد و خلافت را براى پسر عمويش طلحهى تيمى خواستار شد و ليكن به اين آرزو هم نرسيد . پس از عائشه انصار وى ادعا كردند كه موسى بن طلحه مهدى موعود است ! و لذا حديث طلحه در اين راستا ميباشد . به علاوه آنكه اسماعيل بن عياش تنها ناقل آن و دروغ پرداز است .
بدترين تمام فتنهها پيش از ظهور امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف )
سنن الدانى / 161 نقل ميكند كه حكم بن عتيبه به امام باقر ( عليه السلام ) گفت : « شنيدهايم مردى از شما قيام ميكند كه به عدالت در ميان اين امت رفتار مينمايد .
امام فرمود : ما نيز بدانچه مردم اميد دارند ، اميد داريم ، ما اميدواريم كه اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند ، خداوند آن را چنان طولانى گرداند كه آنچه اين امت بدان اميد دارند ، واقع شود . پيش از آن فتنهاى است كه بدترين فتنههاست ، شخص در آن ، به هنگام شب مؤمن ولى صبح كافر است و صبح مؤمن است ، ليكن شب كافر ميشود ! هركس از شما آن را درك نمود ، تقواى الهى در پيش گيرد و دين خود را حفظ نمايد و از فرشهاى خانهاش باشد . » ( 2 ) ( 2 ) . از همين منبع در عقد الدرر / 61 و الحاوى 2 / 81
--------------------------- 179 ---------------------------
فتنهى گنج كعبه و كوه طلا در مجراى رود فرات
منابع سنى احاديث بسيارى - دربارهى نزاع ميان خانوادههايى كه حكومت را به دست دارند و يا حتى افراد يك خانواده ، بر سر گنجى كه در چاه زير كعبه مدفون است و اينكه پس از آن ، امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ظهور خواهد كرد - كه بر طبق مبانى رجالى ايشان صحيح است ، روايت كردهاند .
همچنين روايت كردهاند كه نزاعى بر سر كوهى از طلا كه مجراى رود فرات آن را آشكار ميكند ، رخ خواهد داد ، و بين چند گروه براى رسيدن به آن جنگ در خواهد گرفت ولى آنها بدان دست نمييابند و در پى آن ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) خواهد بود .
اما در منابع شيعى هيچ روايتى در اين باره ذكر نشده است .
احاديث پيرامون اين دو گنج ، در بعضى از منابع اهلسنت با هم خلط شده است .
سنن ابن ماجه 2 / 1367 از ثوبان از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) : « بر سر گنجى كه ميان شماست سه تن - كه هر سه خليفه زاده هستند - ميجنگند ، اما به هيچ كدام از آنها نميرسد . آنگاه پرچمهاى سياه از طرف مشرق نمودار ميشود و چنان شما را ميكشند كه هيچ قومى چنان كشتارى نكرده است .
راوى ميگويد : سپس پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) چيزى گفتند كه به ياد ندارم ، بعد فرمودند : وقتى مهدى را ديديد ، [ نزد او برويد و ] با او بيعت كنيد ، اگر چه چهار دست و پا بر روى برف . زيرا او خليفهى خدا مهدى است . » ( 1 ) ( 1 ) . در پاورقى روايت در سنن ابن ماجه آمده است : « مجمع الزوائد مينويسد : اين سند صحيح است و راويان آن ثقهاند . حاكم در المستدرك آن را آورده و ميگويد : بنابر شرط شيخين صحيح است . » و نيز مسند رويانى / 123 ، الملاحم ابن المنادى / 44 ، المستدرك 4 / 463 - و همچنانكه گذشت آن را بنابر شرط شيخين صحيح ميشمارد - ، دلائل النبوة بيهقى 6 / 515 و البيان شافعى / 489 - آن را صحيح ميشمارد - ، وى در / 520
آن را از طبرانى نقل ميكند و مينويسد : اين حديث متنى حسن دارد كه - به حمد الله و حسن توفيقه - به اين طريق عالى به ما رسيده است و در آن دليلى بر شرافت حضرت مهدي ( عليه السلام ) است كه بر زبان راستگو ترين فرزندان آدم
[ رسول اكرم ( صلى الله عليه وآله ) ] خليفة الله در زمين معرفى شده است . همچنين مصباح الزجاجة بوصيرى 4 / 203 وى آن را
صحيح ميشمارد .
سقاف در تناقضات الالبانى الواضحات 1 / 43 مينويسد : « البانى در تخريج مشكاة المصابيح 3 / 1495 به شمارهى 5429 آن را ضعيف شمرده و گفته است : سند ضعيفى
--------------------------- 180 ---------------------------
دارد ، ولى پس از مدتى ديديم كه خود او دچار تناقض شده و در صحيحهى خود 2 / 415 حديث شمارهى 772 آن را صحيح ميداند . پس اى صاحبان خرد عبرت گيريد ! »
ابن كثير در الفتن 1 / 42 به نقل از ابن ماجه روايت را آورده و مينويسد : « اين روايت را تنها ابن ماجه آورده و سند آن قوى و صحيح است . و مقصود از گنج مذكور ، گنج كعبه است كه سه تن از فرزندان خلفاء براى دستيابى به آن با يكديگر ميجنگند ، تا آنكه آخرالزمان شود و مهدى خروج نمايد . قيام او از سمت مشرق است نه از سرداب سامراء ، آن گونه كه جاهلان رافضى ميپندارند . » !
نكاتى چند
1 . نزد شيعه و سني ، به تواتر روايت شده است كه امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) از مكه ظهور ميكند ،
پس مقصود از ظهور ايشان از شرق ، ميبايستى آن باشد كه سرآغاز نهضت ، توسط ياران خراسانياش كه عرصه را آماده ميسازند ، از مشرق است . اما آنچه كه ابن كثير دربارهى ظهور امام از سرداب سامرا گفته ، حتى توسّط شيعيان ناآگاه هم گفته نميشود ، چه رسد به عالمان شيعي . و اين از جمله تهمتها و افترائات مخالفان شيعه است و وهابيان هم پيوسته به واسطهى آن ، ما را به تمسخر ميگيرند و آن را در جهان نشر ميدهند !
2 . وهابيان ادعا ميكنند كه مهدي ، شخصى از اهالى منطقه بريده در سرزمين نجد است و محمد بن عبدالله نام دارد ، پيشواى آنان ابن باز هم آن را تأييد كرد . وهابيان او را به چچن فرستادند تا اين مطلب كه مهدى از شرق خروج ميكند ، بر او منطبق گردد !
آنها تنها اين حديث را اخذ كردند و چشمان خود را بر احاديث صحيحى كه صراحت دارد در اينكه ايشان از مكه قيام مينمايد ، بستند . آنان بيرقهاى خراسان را كه براى نصرت
امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ميآيند ، به پرچمهاى طالبان تفسير كردند . اين نهايت تعصّب و ديده پوشى به عمد ، از احاديثى است كه نزد خودشان صحيح است !
3 . از جمله مطالبى كه بر سر زبان اهل مكه است ، آن است كه كعبه گنجى دارد كه در زير آن مدفون ميباشد . كتب تاريخ ، سيره و حديث روايات بسيارى دربارهى آن آوردهاند كه ميزان
--------------------------- 181 ---------------------------
صحت آنها را نميدانيم . ( 1 ) ( 1 ) . ر . ك به تاريخ الطبرى 2 / 36 ، سيره ابن هشام 1 / 124 و سبل الهدى 10 / 190
4 . يگانه حديثى كه در منابع ما دربارهى گنج كعبه يافت ميشود ، آن است كه حميرى در قرب الاسناد / 82 از امام باقر از پدرانش ( عليهم السلام ) نقل ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « تا وقتى كه حبشيان به شما كارى ندارند ، آنها را به حال خود رها كنيد . سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، گنج كعبه را جز ذو السويقتين بيرون نميآورد . »
مسند احمد 5 / 371 اين روايت را از ابو امامه از مردى چنين نقل ميكند : « شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ميفرمود : تا وقتى حبشيها به شما كارى ندارند ، آنها را به حال خود واگذاريد ، زيرا گنج كعبه را جز ذو السويقتين حبشي ، بيرون نميآورد . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز سنن نسائى 9 / 176 ، سنن ابو داود 2 / 316 ، مستدرك 4 / 453 - و آن را صحيح ميشمارد -
و مجمع الزوائد 5 / 303 - و آن را توثيق ميكند - .
نگارنده : حديث گنج كعبه ، از موضوع ما خارج است ، چون ارتباط صريحى به حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ندارد . به علاوه آنكه تمسك بدان صحيح نيست ، چرا كه با پندارهاى كعبالاحبار مبنى بر ويرانى كعبه موافقت دارد !
اما حديث گنج فرات و كوه طلايى كه در آن پديدار ميگردد را عبدالرزاق در المصنف 11 / 382 از ابوهريره روايت كرده است ، وى ميگويد : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « فرات كوهى از طلا را نمايان ميكند و مردم بر سر تصاحب آن ميجنگند و از هر صد نفر ، نود نفر - و يا فرمود : نود و نه نفر - كشته ميشوند ، كه همه خود را اهل نجات ميديدند . » ! ( 3 ) ( 3 ) . و نيز ر . ك به مسند احمد 2 / 261
الفتن ابنحماد 1 / 57 از عبدالله بن زرير غافقى چنين نقل ميكند : « شنيدم حضرت علي ( عليه السلام ) ميفرمود : چهار فتنه خواهد بود : فتنهى سرّاء ، فتنهى ضرّاء ، فتنه كذا و از معدن طلا ياد كردند ، آنگاه مردى از عترت پيامبر قيام ميكند و خداوند به دست وى امور مردم را اصلاح مينمايد . » ( 4 ) ( 4 ) . و نيز عقد الدرر / 57 از ابنحماد ، الحاوى سيوطى 2 / 67 - وى روايت را بنابر شرط مسلم صحيح دانسته -
و جمع الجوامع 2 / 30
همان 1 / 239 چنين آورده است : « فرات كوهى از طلا و نقره را نمايان ميكند كه براى رسيدن به آن ، از هر نه نفر ، هفت نفر كشته ميشوند . اگر آن را درك كرديد ، بدان نزديك نشويد .
--------------------------- 182 ---------------------------
در روايت ديگرى آمده است : فتنهى چهارم ، هيجده سال امتداد مييابد و در حالى تمام ميشود كه فرات ، كوهى از طلا را نمايان كرده است . بر سر دست يا بى به آن ، از هر نه نفر ،
هفت نفر كشته ميشوند .
در روايتى ديگر آمده است : فتنهى چهارم ، هيجده سال است و در حالى پايان مييابد كه فرات ، كوهى از طلا را نمايان كرده است . مردم به آن هجوم ميآورند و از هر نه نفر ، هفت نفر كشته ميشوند . »
مسند احمد 5 / 139 از عبدالله بن حرث نقل ميكند : « من و ابى بن كعب زير ديوار قلعهى قبيلهى حسان ايستاديم . ابى به من گفت : آيا نميبينى كه رؤسا و بزرگان در طلب دنيا هستند ؟ گفتم : آري ، گفت : شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : نزديك است كه فرات ، كوهى از طلا را بنماياند . هنگامى كه مردمان از آن آگاه شوند ، به سوى آن ميروند . كسانى كه آنجا هستند ميگويند : به خدا قسم اگر مردم را واگذاريم تا از اين كوه بردارند ، كوه از بين ميرود . پس جنگى در ميگيرد كه از هر صد نفر ، نود و نه نفر كشته ميشوند . »
صحيح بخارى 9 / 73 مشابه روايت احمد را ميآورد و در آن آمده است : « نزديك است كه فرات گنجى از طلا را نمايان كند ، پس هر كس نزد آن حاضر شد چيزى از آن بر نگيرد . »
الجمع بين الصحيحين حميدى 3 / 98 از ابو هريره چنين آورده است : « قيامت برپا نميشود مگر پس از آنكه فرات ، كوهى از طلا را بنماياند كه مردم براى دست يا بى به آن ،
به جنگ ميپردازند و از هر صد نفر ، نود و نه تن كشته ميشوند . »
ابنحماد 1 / 239 از كعب چنين نقل ميكند : « قسمتى از فرات كه در شام و يا كمى دور تر از آن است ، محل تجمّعى عظيم خواهد بود . آنان براى رسيدن به اموال با يكديگر ميجنگند و از هر نه نفر ، هفت تن كشته خواهند شد . اين جريان پس از حادثه و مصيبتى در ماه رمضان است و نيز بعد از آنكه سه پرچم از يكديگر جدا شوند كه هر كدام پادشاهى را براى خود ميخواهد ، در ميان آنها مردى است كه عبدالله نام دارد . »
نگارنده : بر اساس قول كعب ، زمان نزاع بر سر گنج فرات پس از نداى آسمانى است .
--------------------------- 183 ---------------------------
فتنهاى كه پس از شهادت پنجمين شخص از اهلبيت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به وقوع ميپيوندد
به وقوع ميپيوندد
الفتن 1 / 117 روايتى را نقل ميكند كه جز با اعتقادات مذهبى ما شيعيان نميتوان آن را معنا كرد ، وى مينويسد : « فرزند ابوهريره از پدرش از على بن ابى طلحه از ابن عباس روايت ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : وقتى پنجمين شخص از اهلبيتم از دنيا برود ، آشوب و كشتار رخ ميدهد ، تا آنكه هفتمين آنان از دنيا رود . آنگاه پيوسته چنين خواهد بود تا مهدى
قيام نمايد . »
نعيم بن حماد [ صاحب كتاب ] گويد : « به من خبر رسيده كه شريك ميگويد :
او [ پنجمين ] ، ابن العفر - يعنى هارون - است كه پنجمين بود ، ولى ما گوييم كه هارون هفتمين بود و خداوند داناتر است . » ( 1 ) ( 1 ) . از همان منبع در الحاوى 2 / 83 و كنز العمال 11 / 247 با اندكى تفاوت
نگارنده : ابنحماد متوفاى 227 اين مطلب - كه پس از پنجمين شخص از اهلبيت ، كشت و كشتار خواهد بود تا آنكه هفتمين آنان از دنيا رود و آنگاه ظهور امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) نزديك خواهد بود - را بر ملوك بنى عباس تطبيق داده و هفتمين آنها را هارون الرشيد كه پيش از سال دويست هجرى فوت كرده ميداند ، و بر اين اساس به قرب ظهور امام ،
بشارت داده است !
اما اين تفسير صحيح نيست ، زيرا اگر مقصود آن است كه از بنى عباس بيش از هفت تن
حكومت نخواهند كرد ، خلاف آن ثابت است ، و اگر مقصود آن است كه حضرت بقيةالله ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) پس از هفتمين قيام ميكند ، چنين چيزى واقع نشده است !
از سويى عبارت رسول اكرم ( صلى الله عليه وآله ) آن است كه « پنجمين شخص از اهلبيتم » و حال آنكه بنى عباس از اهلبيت ايشان نيستند . آن حضرت خود ، مقصود از اهلبيت را بيان كردهاند و آنان را در اميرالمؤمنين ، صديقهى كبري ، حسنين و امامان از ذريهى ايشان ( عليهم السلام ) منحصر دانستهاند .
احمد بن حنبل 4 / 107 نقل ميكند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : « خدايا ! اينان اهلبيت من هستند
--------------------------- 184 ---------------------------
و اهلبيتم شايستهترند . »
همو در 6 / 323 چنين روايت ميكند : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به فاطمه فرمودند : همسر و دو پسرت را بياور ، فاطمه هم آنها را آورد ، پيامبر روى آنها عبايى فدكى انداخت ، آنگاه دستش را بر آنان نهاد و عرض كرد : خدايا ! اينان آل محمدند ، صلوات و بركات خود را بر محمد و آل محمد قرار ده ، كه تو ستوده و والايي .
ام سلمه ميگويد : عبا را بالا زدم تا در ميان آنان داخل شوم ، پيامبر آن را از دستم كشيد
و فرمود : تو در راه خيري . »
پس اينان كه عترت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) هستند ، مقصود از اهلبيت ميباشند .
بنابراين به ناچار بايد گفت كه در حديث ، افتادگى وجود دارد ، زيرا معناى آن تنها در صورتى صحيح است كه بگوييم مراد از پنجمين و هفتمين ، پنجمين و هفتمين تن از امامان ربانى دوازدهگانه ( عليهم السلام ) از عترت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) هستند ، همان كسانى كه ايشان در حجةالوداع در خطبهى عرفات ، امت را به آنها بشارت داد و اولين آنها اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) و آخرين آنان حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) است . لذا اين حديث در اثر تحريف نمودن احاديث منابع ما به وجود آمده است .
فتنهى عقيدتي ، پس از فقدان فرزند پنجم از فرزندان هفتمين
خزاز قمي ( رحمه الله ) در كفاية الاثر / 156 از محمد بن حنفيه از حضرت امير ( عليه السلام ) روايت ميكند : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) در حديثى طولانى دربارهى فضيلت اهلبيت ( عليهم السلام ) فرمودند : يا علي ! . . . پس از من فتنهاى رميده و سخت خواهد بود كه نزديكترين دوستان و ياران انسان ، همه كنار ميزنند . اين ، زمانى خواهد بود كه شيعيانِ تو ، به پنجمين فرزند از هفتمين فرزندت دست نيابند . زمينيان و آسمانيان از نبود او محزون ميشوند و چه بسيار مرد و زن با ايمانى كه در نبود او متأسف ، اندوهگين و حيرانند !
آنگاه مدتى طولانى سر را به زير افكندند ، و سپس بالا آورده فرمودند : پدر و مادرم فداى كسى كه همنام و شبيه من و شبيه موسى بن عمران است . جامههاى نور در بر دارد كه از پرتو قدس ميدرخشد . گويا شيعيان را ميبينم كه در اوج نااميدى به سر ميبرند ، آنگاه ندايى
--------------------------- 185 ---------------------------
ميشود كه همچنانكه از نزديك به گوش ميرسد ، از دور نيز شنيده ميشود و رحمتى براى مؤمنان و عذابى براى منافقان خواهد بود .
حضرت علي ( عليه السلام ) ميفرمايد : عرضه داشتم : آن ندا چيست ؟ فرمودند : سه نداست در ماه رجب : اولين آنها : آگاه باشيد ، لعنت خدا وند بر ظالمين است ، دوم آنكه قيامت نزديك شد ، و سومى پيكرى است آشكار كه در آغاز طلوع خورشيد ميبينيد و ندا ميكند : آگاه باشيد ، خداوند ، فلانى پسر فلانى - و نسب او را تا حضرت امير ( عليه السلام ) بيان ميكند - را برانگيخته است ، و در آن هلاكت ظالمان است .
در آن هنگام است كه فرج ميآيد و خداوند سينههاى مؤمنان را شفا بخشيده و كينهى قلبهايشان را ميزدايد . گفتم : اى رسولخدا ! پس از من چند امام خواهند بود ؟ فرمودند :
پس از حسين نه تن ، كه نهمين آنها قائم آنان است . » ( 1 ) ( 1 ) . سيد هاشم بحرانى در غاية المرام 1 / 212 اين حديث را از كتاب النصوص على الائمة الاثنى عشر شيخ صدوق ،
كه مع الاسف مفقود است ، نقل ميكند . نباطى عاملى هم قسمتى از آن را در الصراط المستقيم 2 / 128
آورده است ، و نيز ر . ك به عيون اخبار الرضا ( عليه السلام ) 2 / 9 و غيبت نعمانى / 186
معناى حديث آن است كه مردم به پنجمين امامِ پس از امام هفتم از عترت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) يعنى حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) فرزند امام حسن عسكري ( عليه السلام ) دسترسى نخواهند داشت ،
و مؤمنان به فتنهى غيبت امامشان دچار ميشوند ، و آنان كه بصيرتى در دين ندارند ، در آن رنگ ميبازند ، و تنها شمارى اندك اعتقاد دارند كه او به دنيا آمده و در غيبت به سر ميبرد ، همان كسانى كه جدايى و فقدان او ، ايشان را اندوهگين ساخته و هر چقدر روزگار به درازا بيانجامد ، ايمان خود را نسبت به او از دست نخواهند داد .
منابع ما احاديث ديگرى با همين مضمون را روايت كردهاند ، از جمله خزار در
كفاية الاثر / 147 به سه طريق از عبدالرحمن بن ابى ليلى از حضرت امير ( عليه السلام ) روايت ميكند : « در خانهى ام سلمه نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) بودم كه جماعتى از اصحاب از جمله سلمان ، ابوذر ، مقداد و عبدالرحمن بن عوف وارد شدند . سلمان گفت : اى رسولخدا ! هر پيامبري ، جانشين و دو سبط [ نوه ] دارد ، جانشين و دو سبط شما كيانند ؟ رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) مدتى سر به زير انداختند ، بعد فرمودند : اى سلمان ! خداوند چهار هزار پيامبر مبعوث كرد ، كه چهار هزار جانشين
--------------------------- 186 ---------------------------
و هشت هزار سبط داشتند . سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، من بهترينِ پيامبرانم ، جانشينم بهترين جانشينان است ، و دو سبط من بهترين اسباط هستند . . .
[ حضرت در ادامه به تفصيل جانشينان پيامبران و خودشان را نام برده فرمودند : ] آنگاه آن مقدار كه خدا بخواهد ، امامشان از آنان غائب ميشود . براى او دو غيبت خواهد بود ، كه يكى طولانيتر از ديگرى است . پس به ما رو كردند و با صدايى بلند فرمودند : بر حذر باشيد از زمانى كه پنجمين فرزند از فرزندان هفتمين فرزند من مفقود شود ! حضرت علي ( عليه السلام ) ميفرمايد : عرض كردم : يا رسول الله ! او در اين غيبت چه خواهد كرد ؟ فرمودند : صبر ميكند تا آنكه خدا به او اجازهى خروج بدهد ، آنگاه از منطقهاى به نام اكرعه در يمن خروج ميكند ، و اين در حالى است كه ابرى بر سرش سايه انداخته ، زره مرا پوشيده و شمشيرم ذوالفقار را حمايل كرده است و منادى ندا ميكند : اين مهدى خليفهى خداست ، پس از او
پيروى كنيد .
او زمين را پر از عدل و داد ميكند ، آن گونه كه از ستم و بيداد پر شده است . اين زمانى خواهد بود كه دنيا گرفتار فتنه و آشوب شده مردم به غارت يكديگر ميپردازند ، نه بزرگ به كوچك رحم ميكند و نه قوى بر ضعيف ، در اين هنگام است كه خدا به او اجازهى
قيام ميدهد . »
نقد و برررسي
1 . بر اينكه تعداد پيامبران صد و بيست و چهار هزار نفر است و تعداد رسولان سيصد و شصت نفر ، همه اتفاق نظر دارند . ما شيعيان معتقديم كه هر پيامبر وصيى دارد .
مقصود از چهار هزار پيامبرى [ كه در اين حديث ياد شدند ] شايد پيامبران بزرگ باشند كه هر يك داراى وصى و دو سبط بودند .
2 . در منابع ما احاديثى با اسناد صحيح از امامان اهلبيت ( عليهم السلام ) دربارهى يمانى كه پيش از امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ظهور ميكند و از ياران خاص ايشان است ، وجود دارد . برخى احاديث ميگويد كه او در صنعاء ظهور ميكند و از ذريهى زيد شهيد ( رحمه الله ) است و . . .
--------------------------- 187 ---------------------------
اما روايات منابع اهلسنت دربارهى يمانى و قحطاني ( 1 ) ( 1 ) . قحطان جدّ اعلاى يمنيان و قحطانى بدان منتسب است .
تعارض دارند . برخى ظهور او را قبل از ظهور امام ( عليه السلام ) ميداند و برخى بعد از آن ، بعضى او را همان مهدى معرفى ميكند و در مقابل بعضى ديگر آن را انكار مينمايد . اختلافى كه در عهد امويان در ميان اعراب جنوب يعنى يمنيها و اعراب شمال يعنى قريشيان بالا گرفت ، در آنها آشكار ميگردد .
تربيت شيعه براى رويارويى با فتنه و انتظار حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف )
كفاية الاثر / 260 از مسعده روايت ميكند : « نزد امام صادق ( عليه السلام ) بودم كه پيرمرد كهنسالى با قامتى خميده در حالى كه بر عصايش تكيه داشت ، خدمت حضرت رسيد . او سلام كرد و امام ( عليه السلام ) جواب سلام او را دادند . آنگاه پيرمرد عرض كرد : يابن رسول الله ! دستت را بده تا ببوسم ، امام دستشان را به طرف او بردند و پيرمرد بوسيد و گريست . حضرت فرمودند : چرا گريه ميكني ؟ عرضه داشت : فدايت شوم ، صد سال است كه در انتظار قائم شما هستم ، ميگويم اين ماه و اين سال ظهور ميكند . سنّم بالا رفته ، استخوانم خرد و مرگم نزديك شده است ،
اما آنچه را كه دوست دارم نميبينم . شما را كشته و آواره ميبينم ولى دشمنانتان را در حالى كه با پر و بال ميپرند ، حال چگونه نگريم ؟
در اين هنگام ديدگان امام صادق ( عليه السلام ) گريان شد ، سپس فرمودند : اى پيرمرد ! اگر خداوند تو را آن قدر عمر داد كه قائم ما را ببيني ، در بالاترين درجات بهشت با ما همراه خواهى بود .
و اگر مرگ تو فرا رسد ، روز قيامت با ثقل حضرت محمد ( صلى الله عليه وآله ) - كه ماييم - خواهى آمد .
رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : دو چيز گران بها در ميان شما باقى ميگذارم ، پس به آنها تمسك كنيد تا هرگز گمراه نگرديد : كتاب خدا و عترتم اهلبيتم .
پيرمرد گفت : بعد از شنيدن اين روايت ، ديگر باكى ندارم .
امام ( عليه السلام ) فرمودند : اى پيرمرد ! همانا قائم ما از نسل حسن [ عسكرى ] است و او از نسل على [ النقى ] ، على از نسل محمد [ تقى ] خواهد بود و محمد از نسل علي ، على از اين پسرم به دنيا ميآيد - و به حضرت موسى كاظم ( عليه السلام ) اشاره نمودند - و اين هم از نسل من است . ما
--------------------------- 188 ---------------------------
دوازده اماميم كه همگى معصوم و مطهّر هستيم .
پيرمرد عرض كرد : آقاى من ! آيا برخى از شما امامان ، از برخى ديگر برترند ؟ فرمودند : نه ، ما در فضل و برتري ، برابريم ، اما بعضى از ما از بعضى اعلم است .
ايشان در ادامه فرمودند : اى پيرمرد ! به خدا سوگند ، اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند ، خدا آن روز را چنان طولانى كند تا قائم ما اهلبيت قيام نمايد . بدانيد كه شيعيان ما در غيبت او گرفتار فتنه و سرگردانى ميشوند . در آن وقت خداوند ، مخلصان را در راه هدايتش ثابت قدم ميدارد . خدايا ! در اين راه آنان را يارى ده . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ارشاد القلوب / 405
شيخ طوسى در امالى / 161 ماجرايى مشابه را نقل ميكند و در ادامه آن آمده است : « آنگاه امام ( عليه السلام ) فرمودند : اى پيرمرد ! تو را از اهالى كوفه نميدانم . عرض كرد : نه [ اهل كوفه نيستم ] ، حضرت فرمودند : اهل كجايي ؟ پاسخ داد : فدايت شوم ، از روستاهاى اطراف آن ، امام ( عليه السلام ) فرمودند : با قبر جدّ مظلومم حسين ( عليه السلام ) چقدر فاصله داري ؟ گفت : نزديك آن هستم ، فرمودند : چقدر آنجا ميروي ؟ عرض كرد : بسيار ميروم ، فرمودند : اى پيرمرد ! آن ، خونى است كه خداى متعال خونخواهى آن را ميكند . به فرزندان فاطمه مصيبتى مانند مصيبت امامحسين ( عليه السلام ) نرسيد و نخواهد رسيد . او در ميان هفده تن از اهلبيتش كه براى خدا نصيحت و در راه او صبر كردند ، به شهادت رسيد ، پس خداوند به آنان بهترين پاداش صابران را عطا فرمود .
وقتى روز قيامت شود ، رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ميآيد ، در حالى كه حسين همراه اوست و دست بر سر دارد و خون از آن ميچكد ، پس پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) عرضه ميدارد : پروردگارا ! از امتم بپرس چرا فرزندم را كشتند . »
كمال الدين 2 / 510 مينويسد : « توقيعى براى عثمان بن سعيد عَمرى و پسرش محمد بن عثمان [ سفيران اول و دوم ] - كه رضوان خدا بر آنان باد - خارج شد كه آن را سعد بن عبدالله چنين روايت كرده است - شيخ ابو عبدالله جعفر گويد : من آن توقيع را كه توسط سعد بن عبدالله ( رحمه الله )
به ثبت رسيده بود ، ديدم : خداوند شما را بر طاعت خود موفّق گرداند ، بر دينش ثابت قدم
--------------------------- 189 ---------------------------
بدارد و به آنچه كه موجب خشنودى اوست ، نيكبخت گرداند . آنچه كه ميثمى دربارهى مختار برايتان گفت - كه وى با هر كسى كه ميبيند ، به مناظره و استدلال ميپردازد كه جانشينى غير از جعفر بن على [ براى امامعسكري ( عليه السلام ) ] نيست و او را تصديق و تأييد ميكند - و شما آن را ذكر كرديد ، به ما رسيد ، و من هر آنچه را كه شما به گفتهى اصحابتان دربارهى او نگاشتيد ، دريافتم ، از كورى بعد از بينايي ، گمراهى پس از هدايت و اعمالى كه هلاكت را به دنبال دارد و نيز فتنههاى تباه كننده ، به خدا پناه ميبرم ، چرا كه خداوند عزوجل ميفرمايد :
ألم . أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لايُفْتَنُونَ ، ( 1 ) ( 1 ) . سورهى عنكبوت / 2 - 1
آيا مردم گمان كردند به صرف اينكه گفتند : ايمان آورديم ، رها ميگردند و ديگر امتحان نميشوند ؟
چگونه مردم در فتنه سقوط ميكنند و در حيرت و سرگردانى به سر ميبرند و چپ و راست را انتخاب ميكنند ؟ ! آيا از دين خود مفارقت جستهاند ، يا دچار ترديد شده و يا اينكه با حق عناد ميورزند ؟ و يا نسبت به آنچه كه در روايات راستين و اخبار صحيح آمده ، جاهل هستند ؟ !
يا آنكه آنها را دانستند ولى خود را نسبت به آنچه ميدانند - كه زمين خالى از حجت نميشود ، حال يا آشكار و يا هراسان و مخفى - به فراموشى زدهاند ؟ !
آيا ندانستند كه پس از پيامبرشان ( صلى الله عليه وآله ) ، امامان يكى پس از ديگرى آمدند ، تا آنكه اين امر [ امامت ] به امر خداى عزوجل به امام پيشين - يعنى امام حسن بن علي ( عليه السلام ) - رسيد ، پس او به جاى پدرانش ( عليهم السلام ) نشست و به حق و طريق مستقيم هدايت نمود .
او نورى درخشان ، ستارهاى تابان و قمرى منير بود . سپس خداى عزوجل آنچه را كه نزد خود دارد [ جوار الهى ] ، براى او اختيار نمود ، پس او بر همان منهاج و روش پدرانش ( عليهم السلام ) - همچنانكه دو تاى كفش در برابر هم هستند - عهد و وصيت به وصيى نمود كه خداى عزوجل او را به امر خود تا زماني ، مستور و مكانش را مخفى داشته ، و اين به خاطر مشيتى بر اساس قضاى پيشين و تقدير نافذ اوست . جايگاه او در ماست و فضيلت او براى ما ، و اگر خداى عزوجل دربارهى آنچه كه او را از آن منع نموده اذن دهد ، و حكم خود را كه دربارهى او
--------------------------- 190 ---------------------------
[ و غيبتش ] محقّق است ، محو كند ، هر آينه حق را آشكارا و با زيباترين زينت و روشنترين دلالت و واضحترين علامت ، به ايشان بنماياند و خود را ظاهر سازد و حجت او را بر پا دارد .
و ليكن مقدّرات خدا مغلوب نميگردد و ارادهى او مردود نميشود و بر توفيق او نميتوان سبقت جست .
پس مردم پيروى از هوى را كنار بگذارند و بر اصل خود كه بر آن بودند بمانند ، و دربارهى آنچه خدا از ايشان مخفى داشته ، جستجو نكنند كه گناه كردهاند ، و ستر الهى را كنار نزنند كه پشيمان گردند ، و بدانند حق با ما و در ميان ماست ، كسى غير از ما اين را نميگويد جز كذّابى كه افترا بندد ، و جز ما كسى آن را ادعا نميكند مگر ضالّ گمراه ، پس بايد كه از ما به اين جمله اكتفا كنند و در صدد تفسير آن نباشند و به كنايهى آن بدون تصريح قناعت نمايند ، إن شاء الله . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز الخرائج و الجرائح 3 / 1109 به طور مختصر و . . .
فتنهى موعود شام پيش از ظهور
المصنف عبدالرزاق 11 / 361 از ابن مسيب ميآورد : « فتنهاى در شام خواهد بود كه آغاز آن به بازى كودكان ميماند . از يك سمت شعلهور ميشود و از جانب ديگر فروكش ميكند . به پايان نميرسد تا آنكه منادى ندا دهد : امير فلانى است .
راوى گويد : ابن مسيب دستانش را بر هم زد و گفت : او حقّاً امير شماست ، او حقّاً
امير شماست . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز الفتن 1 / 337
مشابه آن را ابنحماد 1 / 338 نقل ميكند و در آن چنين آمده است : « . . . آنان هيچ اجتماع و اتحادى نخواهند داشت تا آنكه منادى از آسمان ندا كند : از فلانى پيروى كنيد ، و دستى آشكار ميشود و اشاره ميكند .
. . . مغيرة بن عبدالرحمان از مادرش - كه پير بود - دربارهى فتنهى عبدالله بن زبير [ كه لشكرى از شام براى سركوب آن آمده بود ] پرسيد : آيا مردم در اين فتنه هلاك ميشوند ؟ گفت : هرگز ، فرزندم ! اما بعد از آن فتنهاى است كه مردم در آن هلاك ميشوند و كارشان ثبات نمييابد ،
تا آنكه منادى از آسمان ندا دهد : از فلانى پيروى كنيد . »
--------------------------- 191 ---------------------------
شدت يافتن فتنهها قبل از ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) و رخدادى در حجاز
احاديث شيعه و سنى از فتنهاى در حجاز سخن گفتهاند ، حاكمشان ميميرد و پس از او بر سر حكومت نزاع ميكنند ، حكومت سالانه به حكومت ماهانه و روزانه تبديل ميشود و بر احدى اتفاق نظر نميكنند . آنگاه مردمان در پى امام زمان ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ميگردند و از ايشان ميخواهند كه بيعت آنان را بپذيرد . و در فصل مربوط به حجاز خواهد آمد .
عبارات بسيارى كه شبيه احاديث است ، اما حديث نيست
اين عبارات همه در وصف و بيان فتنهاى است كه متصل به ظهور امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ميباشد ، از جمله عبدالرزاق در المصنف 11 / 372 از ابو جلد چنين ميآورد : « فتنهاى رخ ميدهد كه در پى آن فتنهى ديگرى خواهد بود . اولى در مقايسه با دومى مانند ضربهاى با پايين شلاق است كه پس از آن ضربهى شمشير فرود آيد [ يعنى فتنهها همه شديد است و يكى پس از ديگرى شديدتر ميگردد ] . سپس فتنهاى خواهد بود كه در آن ، حرامى از محرّمات خدا باقى نميماند مگر آنكه حلال شمرده ميشود ، آنگاه مردم گرداگرد بهترين فرد جمع ميشوند .
وى در حالى كه در خانه است ، حكومت به راحتى به سراغش ميآيد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز الفتن 1 / 344 و المصنف ابن ابى شيبه 8 / 702 . در المصنف چنين آمده است : « آنگاه خلافت به راحتى به سراغ بهترين اهل زمين ميآيد ، در حالى او در خانهاش نشسته است . »
ابن حجر مكى در القول المختصر / 70 : « [ مهدى ] خروج نميكند ، مگر آنكه پيش از وى فتنهاى واقع ميشود كه تمامى محرّمات در آن حلال شمرده شود ، آنگاه خلافت به سراغ او
- كه بهترين اهل زمين است - در حالى كه در خانهاش نشسته ، ميآيد . »
الملاحم و الفتن ابن طاووس / 121 به نقل از كتاب الفتن سليلي ، از عبداللهبنعمرو آورده است : « فتنهاى خواهد بود كه بدان سبيطه ( 2 ) ( 2 ) . سبيطه به معناى طولانى است و شايد از سباطه يعنى زبالهدان آيد ، و شباهت در آن است كه همان گونه كه زبالهدان محل جمع شدن پليديهاست ، در آن فتنه نيز بدترينها جمع ميشود ، البته ممكن است سبيته باشد كه از سبت به معناى سكون و استقرار ميآيد و حكايت از دوام و به درازا كشيدن آن فتنه كند .
ميگويند و كشتههاى آن در آتشاند .
--------------------------- 192 ---------------------------
[ راوى از ابن عمرو ، شخصى به نام حارث است كه گويد : ] پرسيدم : طرفين درگيرى مسلمانند ؟ ! گفت : مسلمانند ! دوباره پرسيدم : مسلمانند ؟ ! گفت : مسلمانند ! پرسيدم : پس چرا [ هر دو در آتشاند ] ؟ گفت : زيرا براى دنيا ميجنگند ، نه امر خدا .
گفتم : اين فتنه رخ داده است . پرسيد : خدا پدرت را بيامرزد ، چه زماني ؟ گفتم : فتنه قتل عثمان . گفت : سوگند به خدايى كه محمد را به حق برانگيخت ، هرگز ! آن فتنه تمام خانههاى عرب را فرا ميگيرد و چنان ميشود كه شخص كنار قبر ميآيد و ميگويد : كاش به جاى تو بودم . و زمين پر از ستم و بيداد ميشود . گفتم : آنگاه چه خواهد شد ؟ گفت : خدا مردى را برميانگيزد كه زمين را آكنده از عدل و داد خواهد كرد ، چنانكه پر از ظلم و جور شده است و چند سال زندگى ميكند . پرسيدم : چند سال ؟ گفت : اهل كتاب ميپندارند
هفت يا نه سال . » ( 1 ) ( 1 ) . الجمع بين الصحيحين 3 / 203 آن را از ابوهريره نقل ميكند .
سنن الدانى / 95 از قتاده ميآورد : « نزد مهدى ميآيند ، در حالى كه در خانهاش حضور دارد و مردم در فتنهاى به سر ميبرند كه خونها در آن ريخته ميشود . به او ميگويند : با ما برخيز ،
اما وى سر باز ميزند ، تا اينكه وى را به كشتن ميترسانند ، در اين هنگام همراه آنان برميخيزد . در حركت او به اندازهى شاخ حجامت هم خون ريخته نميشود . » ( 2 ) ( 2 ) . عقد الدرر / 63 و برخى ديگر ، آن را از سنن الدانى روايت ميكنند .
ترسانيدن به قتل كه در اينجا و برخى روايات آمده است ، در احاديث ديگرى تفسير شده است به اينكه ايشان را از اين ميهراسانند كه حقيقت امر ايشان در هنگامى كه لشكريان سفيانى به مكه نزديك شدهاند ، معلوم و آشكار شود ، نه آنكه كسانى كه ميخواهند با آن حضرت بيعت كنند ، ايشان را به قتل تهديد نمايند .
--------------------------- 193 ---------------------------
فصل پنجم
حاكمان بد كردار
نكوهش حاكمان بد كردار وبرخى دانشوران آخر الزمان
--------------------------- 194 ---------------------------
دانشوران بد كردار ، پيروان پيشوايان گمراه كننده !
شيعه و سنى احاديثى روايت كردهاند دربارهى اينكه اين امت علاوه بر حاكمان جور ، به عالمانى بد كردار نيز مبتلا ميشود كه به توجيه اعمال حكام ميپردازند ! و لذا احاديثى كه در مورد آنان است را ميتوان يكى از فروع احاديث پيرامون رهبران ضلالت به حساب آورد . بعضى سنيان در صدد بر آمدهاند تا زمان اين عالمان را با فاصله از دوران صحابه ، و در آخرالزمان و يا نزديكيهاى قيامت جلوه دهند ! و ليكن برخى احاديث زمان آن را بلافاصله پس از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ميداند و دلالت دارد كه اين بلا ، تا ظهور امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ادامه دارد .
به علاوه آنكه تعدادى از صحابه بر اين باور بودند كه عصر آنان آخرالزمان است . آنان ميپنداشتند كه اين سخن رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) : « من و قيامت ، به مانند اين دو مبعوث شديم ،
و دو انگشت خود را كنار هم قرار دادند » ( 1 ) ( 1 ) . بخارى 6 / 177
، ميرساند كه آنها در قرن قيامت هستند . به علاوه آنان از اينكه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به پيامبر آخرالزمان موصوف است ( 2 ) ( 2 ) . ر . ك به كمال الدين / 190
نيز چنين برداشتى داشتند .
صحيح آن است كه آخرالزمان عنوانى نسبى است و قابليت آن را دارد كه بر روزگار پس از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) اطلاق شود ، حال يا تمام اعصار پس از آن حضرت و يا بعضى از آنها . از اين رو صحيح است كه عالمان آن دوران نيز عالمان آخرالزمان ناميده شوند . احاديثى كه در مذمت آنان است ، فراوان ميباشد ولى آنچه در اينجا مدّ نظر است ، آنهايى است كه به ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ارتباط دارد .
در مجمع الزوائد 5 / 233 از معاذ بن جبل از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) آمده است : « قيامت برپا نخواهد شد ، مگر وقتى كه اميرانى دروغگو ، وزيرانى بدكردار ، امينان خيانتكار و قاريان فاسقى كه زى آنان زى راهبان است ولى هيچ گونه ورع و تقوايى ندارند ، ظاهر شوند . پس خداوند آنان را به فتنهاى تاريك و ظلمانى - كه در آن مانند به تاريكى درافتادن يهوديان ، در ميافتند - دچار ميكند .
هيثمى در ادامه مينويسد : بزارآن را روايت كرده و يكى از راويان آن حبيب بن عمران كلاعى است كه من او را نميشناسم ، اما بقيهى راويان ، راويان صحيحاند . »
--------------------------- 195 ---------------------------
اين جمله : « قيامت برپا نخواهد شد مگر . . . » دلالت بر آن دارد كه اين وقايع حتمى است ، ولى نميرساند كه آنها در نزديكيهاى قيامت خواهد بود !
ابن ابى شيبه در المصنف 8 / 698 روايتى نقل ميكند كه بر اين مطلب دلالت دارد كه آنها در قرب ظهور امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) خواهند بود ، در آن چنين آمده است : « در آخر اين زمان ، قاريانى فاسق خواهند بود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز التاريخ الكبير بخارى 4 / 330 و الزهد ابن ابى عاصم 1 / 212 .
سيوطى در الدرالمنثور 6 / 53 مينويسد : « ابن مردويه از ابن عباس آورده كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله )
پس از حجة الوداع ، حلقهى در كعبه را گرفت و فرمود : اى مردم ! آيا نشانههاى قيامت را براى شما نگويم ؟ سلمان برخاست و عرض كرد : يا رسول الله ! پدر و مادرم به فداى شما ، ما را آگاه كنيد . فرمود : از نشانههاى قيامت ، ضايع نمودن نماز ، گرايش به هوا و هوس و تكريم ثروتمندان است . سلمان عرض كرد : اى رسولخدا ! آيا چنين خواهد شد ؟ فرمود : آري ، سوگند به كسى كه جان محمد به دست اوست . اى سلمان ! در آن هنگام ، زكات جريمه به شمار ميآيد و خراج غنيمت ، دروغگو تصديق ميشود و راستگو تكذيب ، خائن امين به حساب ميآيد و امين خيانت ميكند و رويبضه سخن ميگويد .
سلمان پرسيد : رويبضه به چه معناست ؟ فرمود : كسى كه [ پيشتر ] سخن نگفته است
[ و اهليت ندارد ] ، در امور مردم سخن ميگويد . [ در آن زمان ] نه قسمت از ده قسمت مردم حق را انكار ميكنند ، اسلام از ميان ميرود و جز نام آن باقى نميماند ، قرآن نيز از بين ميرود و جز خطوط آن باقى نميماند ، مصحفها را با طلا ميآرايند ، مردان امتم خود را به طلا ميآرايند و مشورت با كنيزان خواهد بود . كودكان بر منبرها سخن ميگويند و زنان خواستگارى خواهند نمود ! در اين هنگام است كه مساجد به مانند كنيسهها و كليساها زينت ميشوند ، منارهها بلند ميگردند ، صفوف زياد ميشود و ليكن قلبها نسبت به هم بغض و كينه دارند و زبانها مختلف است و اهواء بسيار !
سلمان پرسيد : اى رسولخدا ! آيا چنين خواهد شد ؟ فرمود : آري ، سوگند به آنكه جان محمد به دست اوست . اى سلمان ! در آن زمان ، مؤمن در ميان مردم ، از كنيز خوارتر
--------------------------- 196 ---------------------------
است . قلب مؤمن درونش مانند نمك در آب ، ذوب ميشود ، چرا كه منكرات را ميبيند ولى نميتواند آنها را تغيير دهد . مردان به مردان بسنده ميكنند و زنان به زنان . چنانكه بر دختران باكره غيرت ميكنند ، بر پسران هم !
اى سلمان ! در آن زمان اميرانى فاسق ، وزيرانى بدكار و امينانى خيانتكار خواهند بود . آنان نماز را ضايع ميكنند و دنبالهرو شهوات هستند . اگر چنين اشخاصى را ديديد ، نمازتان را در وقتش برپا داريد . اى سلمان ! در اين هنگام چيزهايى از شرق و چيزهايى از غرب ميآيند كه جسمهايشان جسمهاى آدميان است ، اما دلهايشان دلهاى شياطين . آنان به كوچك رحم نميكنند و به بزرگ احترام نميگذارند . اى سلمان ! در آن زمان ، مردم به سوى اين بيت الحرام حج ميگزارند ، اما پادشاهان براى تفريح و سرگرمي ، ثروتمندان براى تجارت ، مساكين براى تكدّى و قاريان براى ريا و شهرت ! سلمان پرسيد : اى رسولخدا ! آيا چنين خواهد شد ؟ فرمود : آري ، سوگند به كسى كه جانم در دست اوست . اى سلمان ! در اين هنگام ، دروغ فراوان ميشود و ستارهى دنبالهدارى آشكار ميگردد . زن با شوهرش در تجارت مشاركت ميكند و بازارها مانند يكديگر ميشوند ! سلمان عرضه داشت : در چه چيزى مانند هم ميشوند ؟ فرمود : در كسادى و كمى سود . اى سلمان ! آنگاه خداوند بادى ميفرستد كه در آن مارهايى زرد رنگ است ، پس عالمان بزرگ را [ از زمين ] بر ميدارند ، زيرا آنها منكرات را ديدند ولى تغيير ندادند ! سلمان گفت : يا رسول الله ! چنين خواهد بود ؟ فرمود : آري ، قسم به آنكه محمد را به حق مبعوث كرد . » ( 1 ) ( 1 ) . تعدادى از منابع سنيان مشابه آن را نقل كردهاند . در كتب شيعى نيز علامهى مجلسى در بحار الانوار 52 / 262 قريب به همين مضمون را از جامع الاخبار تاج الدين شعيرى از جابر نقل ميكند ، ولى سخنى از نشانههاى قيامت در آن نيست ، ر . ك به جامع الاخبار / 72
ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق 36 / 282 از انس از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) : « در جهنم آسيابى است كه عالمان سوء را به سختى آرد ميكند . » ( 2 ) ( 2 ) . همو در 36 / 178 و نيز ذهبى در ميزان الاعتدال 2 / 252
ابشيهى در المستطرف 1 / 47 از انس از آن حضرت : « واى به حال امتم از علماى سوء كه علم را
--------------------------- 197 ---------------------------
وسيلهى تجارت قرار ميدهند و آن را ميفروشند . خدا تجارت آنان را سودمند قرار ندهد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز فيض القدير 6 / 479 و الفردوس 4 / 398 و . . .
مناوى در فيض القدير 1 / 183 آورده است : « از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) پرسيدند : شرورترين مردمان كيست ؟ فرمود : عالمان سوء » .
همو در 6 / 478 آورده است : « واى بر حال امتم از عالمان سوء . »
اين روايات از جهت زمانى مطلق و در منابع شيعه و سنى بسيار است .
در منابع ما شيعيان نيز ، احاديث متعددى در نكوهش عالمان سوء و تفسير آيات مذمت ايشان ، آمده است و دلالت بر اين دارد كه زمان اينان ، پس از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) بوده و تا ظهور حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ادامه دارد .
و اينك نمونههايى از اين روايات :
مرحوم كلينى در كافى 8 / 307 از امير المؤمنين ( عليه السلام ) نقل ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : « زمانى بر اين مردم خواهد آمد كه از قرآن جز خطوط آن و از اسلام جز اسمش باقى نماند . آنان مسلمان ناميده ميشوند در حالى كه دورترينِ مردم از اسلامند ، مساجدشان آباد است و نسبت به هدايت ويران ، فقيهان آن زمان بدترين فقيهان در زير آسمانند ! فتنه از ايشان بيرون ميآيد و به ايشان باز ميگردد . » ( 2 ) ( 2 ) . مشابه آن در ثواب الاعمال / 301 و اعلام الدين / 406
اين عبارت : « فتنه از ايشان بيرون ميآيد » از آن روست كه آنان حاكمان جور را تأييد ميكنند و اسلام را به خاطر آنها تحريف مينمايند .
جامع الاخبار / 129 از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) : « علماى آنان بدترين خلق خدا روى زمينند . در اين هنگام خدا به چهار پيامد گرفتارشان ميكند : ستم سلطان ، قحطى دوران ، ظلم واليان
و ستم حاكمان .
اصحاب با تعجب پرسيدند : يا رسول الله ! مگر بتها را ميپرستند ؟ فرمودند : آري ،
هر درهمى براى آنان صنمى خواهد بود . »
علامهى مجلسى در بحار الانوار 2 / 107 آيات و احاديث نكوهش عالمان بدكردار را تحت عنوان « ذمّ علماء السوء ولزوم التحرّز عنهم » آورده و 25 حديث در اين رابطه نقل ميكنند ، از
--------------------------- 198 ---------------------------
جمله اينكه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : « فقيهان - تا وقتى كه در دنيا داخل نشدهاند - امينان رسولان خدا هستند . پرسيدند : يا رسول الله ! داخل شدن در دنيا به چه معناست ؟ فرمودند : پيروى از سلطان . زمانى كه چنين كردند ، به خاطر دينتان از ايشان بر حذر باشيد . » ونيز فرمودند : « بدترين شر ، عالمان بدكردارند و بهترين خير ، عالمان نيكورفتار . » همچنين فرمودند : « خداى عز و جل به داود ( عليه السلام ) وحى كرد : ميان من و خود ، عالم دنيا شيفته را قرار مده كه تو را از راه محبّتم باز ميدارد . آنها راهزنان بندگانِ خواهان منند . » امام باقر ( عليه السلام ) نيز دربارهى آيهي : « وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ( 1 ) ( 1 ) . سورهى شعراء / 224
، و شاعران را گمراهان پيروى ميكنند ، فرمودند : ديدهاى كسى از شاعرى دنبالهروى كند ؟ همانا آنها كسانى هستند كه براى [ هدفى ] غير ديني ، تفقّه [ و كسب آگاهى ] نمودند ، پس گمراه شدند و گمراه كردند . »
مرحوم طبرسى در احتجاج 2 / 262 از امام حسن عسكري ( عليه السلام ) روايت ميكند : « هر كسى از عوام شيعه ، از چنين فقهايى [ كه فسق ظاهر دارند و به دنيا و حرام آن رو ميآورند ] تقليد كند ، مانند يهوديانى است كه خدا آنها را به سبب تقليد از فقيهان فاسقشان ، نكوهش كرده است . و اما هر كسى از فقهاء كه خويشتندار باشد ، از دينش محافظت نمايد ، با هواى نفسش مخالف بوده و مطيع فرمان مولايش باشد ، عوام ميتوانند از او تقليد كنند ، و اين اوصاف تنها در برخى از فقيهان شيعه است نه همهى آنان . كسى كه مانند فاسقانِ از عوام مرتكب كارهاى قبيح و امور ناپسند گردد ، هيچ چيزى از او دربارهى ما نپذيريد و او هيچ احترامى ندارد . »
در تفسير امام عسكري ( عليه السلام ) / 344 از امام هادي ( عليه السلام ) در ستايش عالمان با تقوا چنين آمده است : « اگر بعد از غيبت قائم شما ، عالمانى باقى نميماندند كه به سوى او دعوت و راهنمائى كنند و با حجتهاى الهى از دين او دفاع نمايند و بندگان ضعيف الايمان را از دام ابليس و شيطانهاى سركش او نجات دهند و از تلههاى نواصب بِرهانند ، همه از دين خدا مرتد ميشدند . و ليكن اينان كسانى هستند كه قلوب شيعيان ضعيف الايمان را
نگه ميدارند ، همان طوركه سكّاندار كشتى سكان را نگه ميدارد ، ايشان برترينها در نزد خداى عزوجلاند . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز احتجاج / 118 و منية المريد / 118 .
--------------------------- 199 ---------------------------
فصل ششم
بشارت ها
بشارت پيامر ( صلى الله عليه وآله ) و ديگر معصومان ( عليهم السلام ) درباره ى حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف )
--------------------------- 200 ---------------------------
احاديث بشارت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) « مهدى از عترت من ، همنام و هم كنيهى من است »
مسند احمد 3 / 36 از ابو سعيد خدرى از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) ميآورد : « قيامت برپا نميشود مگر پس از آنكه زمين از ستم و عدوان آكنده شود .
در ادامه فرمودند : سپس مردى از عترتم - و يا فرمود : از اهلبيتم - خروج ميكند و زمين را پُر از عدل و داد مينمايد ، همان گونه كه از ستم و عدوان آكنده شده است . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز مسند ابو يعلى 2 / 274 ، صحيح ابن حبان 8 / 290 ، المستدرك 4 / 557 كه بنابر شرط شيخين آن را صحيح دانسته است . در منابع ما نيز ر . ك به دلائل الامامة / 249
حافظ مغربى در ردّ ابن خلدون / 515 ميگويد : « حاكم اين حديث را از عوف بن
ابى جميله به دو طريق آورده است ؛ طريق نخست : از ابوبكر بن اسحاق و على بن حماد عدل و ابوبكر محمد بن احمد بن بالويه ، همگى به نقل از بشر بن موسى اسدى از هارون بن خليفه از عوف بن ابى جميله اعرابي .
طريق دوم : از حسين بن على دارمي ، از محمد بن اسحاق امام ، از محمد بن يسار ، از ابن
ابى عدى از عوف اعرابي .
امام احمد آن را به نقل از محمد بن جعفر آورده و ميگويد كه عوف اعرابى برايمان اين حديث را گفت .
حاكم ميگويد : حديث بنابر شرط شيخين صحيح است و حافظ ذهبى در مستدرك آن را پذيرفته است . و براى انسان منصف همين كافيست . »
الجامع الصحيح 1 / 147 از ابو سعيد خدرى از آن حضرت : « قيامت برپا نميشود مگر پس از آنكه زمين از ستم و عدوان آكنده شود ، آنگاه مردى از عترتم - و يا فرمود : از اهلبيتم - خروج ميكند و زمين را پر از عدل و داد مينمايد ، چنانكه از ستم و جور آكنده شده است . »
هيثمى در المقصد العلى 4 / 406 از ابو سعيد خدرى از ايشان : « قيامت برپا نميشود مگر پس از آنكه زمين از ستم و دشمنى پر شود ، آنگاه مردى از اهلبيتم - و يا فرمود : از عترتم - قيام ميكند و زمين را پر از عدل و داد مينمايد ، چنانكه از ستم و ظلم و عدوان پر شده است . »
--------------------------- 201 ---------------------------
جامع الاحاديث 8 / 81 از ابنمسعود از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) چنين نقل ميكند : « مردى از اهلبيتم قيام ميكند كه همنام من است و اخلاقش اخلاق من است . پس زمين را پر از عدل و داد ميكند ، چنانكه از ستم و بيداد پر شده است . »
مسند احمد 1 / 376 از عبدالله بن مسعود از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) : « قيامت برپا نميشود مگر پس از آنكه مردى از اهلبيتم به حكومت برسد كه همنام من است . »
سنن ترمذى 3 / 343 مشابه آن را از ابنمسعود نقل ميكند ، از ابوهريره نيز چنين آورده است : « اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد ، خدا آن روز را طولانى ميكند تا آنكه . . . » حديث را صحيح و حسن شمرده است .
بلخى در البدء والتاريخ 2 / 180 مانند روايت احمد را نقل كرده ميگويد : « در اين باب ، بهترين روايت ، روايت ابو بكر بن عياش از عاصم بن ذرّ از عبدالله بن مسعود از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) است : دنيا سپرى نميشود مگر پس از آنكه مردى از اهلبيتم كه همنام من است ، بر امتم به حكومت برسد ، نام او مشابه نام من است . . . »
ابن منادى در الملاحم / 41 از ابنمسعود از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) : « قيامت برپا نميشود مگر پس از آنكه فردى از اهلبيتم كه نام او همانند نام من است ، بر زمين حكمرانى كند . »
در مسند احمد 3 / 28 و 70 از ابو سعيد نقل ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « زمين پر از ظلم و ستم ميشود ، آنگاه مردى از عترتم قيام ميكند . او هفت يا نه سال حكومت كرده و زمين را پر از عدل و داد مينمايد . » ( 1 ) ( 1 ) . المستدرك 4 / 558 مشابه روايت احمد را با تفاوتى اندك از ابو سعيد آورده و آن را بنابر شرط مسلم صحيح
دانسته است ، و نيز ر . ك به استدراك ذهبى 7 / ش 3461 و حلية الاولياء 3 / 101
در تذكرة الخواص / 363 از ابن عمر آمده است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « در آخرالزمان ، مردى از فرزندانم قيام ميكند . نام و كنيهاش مانند من است . او زمين را پر از عدل ميكند ، چنانكه پر از ستم شده است .
سبط بن جوزى در ادامه مينويسد : او همان مهدى است ، و اين حديثى مشهور است . » ( 2 ) ( 2 ) . مانند آن در عقد الدرر / 32
--------------------------- 202 ---------------------------
امام زمان ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) و دولت جهانى ايشان حتمى است
المصنف ابن ابى شيبه 8 / 679 از حضرت امير ( عليه السلام ) از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) : « اگر از روزگار جز يك روز باقى نمانده باشد ، خداوند مردى از اهلبيتم را برميانگيزد كه دنيا را پر از عدل ميكند ، چنانكه آكنده از ستم شده است . » ( 1 ) ( 1 ) . مشابه آن در مسند احمد 1 / 99 ، البدء و التاريخ 2 / 181 و الجامع الصغير 2 / 438 از احمد و ابو داود ، الدرالمنثور 6 / 58 مينويسد : ابن ابى شيبه ، احمد و ابو داود آن را نقل كردهاند .
در مسند بزار 2 / 134 آمده است : « اگر از دنيا فقط يك روز باقى مانده باشد ، خداوند مردى از اهلبيت مرا برميانگيزد كه زمين را مملو از عدالت ميكند ، همچنانكه پر از جور
شده است . » ( 2 ) ( 2 ) . مشابه آن در جامع المسانيد 20 / 300
مسند احمد 1 / 376 و 377 : « ايام سپرى نميشود و روزگار به پايان نميرسد ، مگر آنكه مردى از اهلبيتم كه هم نام من است ، بر عرب حكمرانى كند . » ( 3 ) ( 3 ) . مشابه آن در سنن ابو داود 4 / 107 ، سنن ترمذى 3 / 343 - كه آن را حسن و صحيح دانسته - ، المعجم الكبير 10 / 164 و 166 ، مسند بزار 5 / 204 و المعجم الاوسط 7 / 425
المعجم الكبير 20 / 168 از عبداللهبنعمر از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) : « روزها و شبها به پايان نميرسد و اگر جز يك روز از دنيا باقى نمانده باشد ، خدا مردى از امتم را برميانگيزد كه نام او همانند نام من است . » ( 4 ) ( 4 ) . و نيز ر . ك به تحفة الاشراف 7 / 23 ، الفصول المهمة / 291 از ارشاد شيخ مفيد ، و در 294 آن را از سنن ابوداود و ترمذى آورده است .
ابن حبان در صحيح خود 7 / 576 از ابو هريره از آن حضرت : « اگر جز يك شب از دنيا باقى نمانده باشد ، مردى از اهلبيت پيامبر ، در آن حكمرانى خواهد كرد . » ( 5 ) ( 5 ) . همو در ادامه نظير همين حديث را از ابنمسعود نقل ميكند كه عبارت « نام وى همانند نام من است » نيز در آن آمده است ، و نيز الملاحم ابن منادى / 41 و المعجم الكبير 10 / 161
اين مضمون در منابع ما شيعيان از جمله در دلائل الامامة / 255 چنين آمده است : « قيامت بر پا نميشود مگر بعد از آنكه مردى از فرزندانم كه نام او همانند نام من است ، به حكومت برسد . او زمين را پر از عدل و داد مينمايد ، همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده است . » ( 6 ) ( 6 ) . و نيز بشارة المصطفي ( صلى الله عليه وآله ) / 258
--------------------------- 203 ---------------------------
سنن الدانى / 100 از ابو سعيد روايت ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : « مردى از امتم قيام ميكند و به سنّتم عمل مينمايد . خداوند بركت را از آسمان برايش فرو ميفرستد و زمين بركتش را براى او بيرون ميدهد . او زمين را پر از عدالت ميكند ، چنانكه پر از ستم شده است . هفت سال بر اين امت حكومت ميكند و در بيتالمقدس سكنى ميگزيند . » ( 1 ) ( 1 ) . عقد الدرر / 20 آن را از سنن الدانى و ابو نعيم نقل ميكند . مجمع الزوائد 7 / 317 آن را با تفاوتى اندك نسبت به سنن الدانى ميآورد و مينويسد : آن را ترمذي ، ابن ماجه به طور مختصر و نيز المعجم الاوسط آوردهاند . در نقل طبرانى آمده است : خداى عزوجل باران را از آسمان براى او فرو ميفرستد و بركت زمين را برايش ميروياند .
المعجم الاوسط 2 / 15 از ابو سعيد از آن حضرت : « مردى از اهلبيتم قيام و به سنّتم حكم ميكند . خداى عزوجل براى او از آسمان باران ميفرستد و زمين بركت خود را برايش بيرون ميدهد . به دست او زمين از داد و عدل پر ميشود ، چنانكه از ستم و بيداد پر شده است .
او بر اين امت هفت سال حكومت ميكند و در بيتالمقدس سكنى ميگزيند . »
در منابع شيعي ، شيخ طوسى در غيبت / 111 از ابو سعيد خدري : « شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله )
بر فراز منبر ميفرمودند : مهدى از عترت و اهلبيت من است . او در آخرالزمان خروج ميكند . خداوند براى او باران را از آسمان فرو ميفرستد و بذر زمين را بيرون ميدهد ، پس زمين را از عدل و داد پر ميكند ، چنانكه مردم آن را از ستم و بيداد پر نمودند . »
همان / 113 از ابنمسعود از ايشان : « دنيا به پايان نميرسد مگر پس از آنكه مردى از اهلبيتم كه مهدى گفته ميشود ، امر امتم را به دست گيرد . »
مهدى به حق ، و از فرزندان حضرت فاطمه ( عليها السلام ) است
سنن ابن ماجه 2 / 1368 از سعيد بن مسيب چنين نقل ميكند : « ما نزد ام سلمه بوديم و مهدى را ياد كرديم ، او گفت : شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : مهدى به حق و از فرزندان فاطمه ميباشد . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز التاريخ الكبير بخارى 3 / 346 ، سنن ابو داود 4 / 107 ، المعجم الكبير 23 / 267 ، المستدرك 4 / 577 به دو روايت ، مشكاة المصابيح 3 / 24 از ابو داود - در پاورقى آن آمده است : سند خوبى دارد - ، تذكرة الحفاظ 2 / 463 ، الدرالمنثور 6 / 58 مينويسد : ابو داود ، ابن ماجه ، طبرانى و حاكم آن را از ام سلمه آوردهاند . الصواعق المحرقة ابن حجر / 163 مانند روايت ابو داود را نقل كرده ميگويد : از جمله روايات پيرامون مهدى آن است كه مسلم ، ابو داود ، نسائي ،
ابن ماجه ، بيهقى و ديگران آوردهاند كه : مهدى از عترت من و فرزندان فاطمه است .
در منابع شيعي ، غيبت شيخ طوسى / 114 مانند نقل ابو داود را آورده است . ابن طاووس نيز در الطرائف 1 / 175 همان را از الجمع بين الصحاح ، الفردوس ، ومصابيح السنة بغوى نقل ميكند .
عباد وهابى در عقيدة اهل السنة و الاثر / 18 آن را از ابو داود و ابن ماجه نقل ميكند و مينويسد : اين حديث را در الجامع الصغير آورده و به صحت آن اشاره كرده است ، مصابيح السنن آن را در فصل روايات حسن آورده است ، البانى نيز در تخريج احاديث المشكاة ميگويد : سند خوبى دارد . وى ميافزايد : ترمذى و ابو داود آن را روايت كردهاند . و نيز مينويسد : ابو داود ، ابن ماجه ، طبرانى و حاكم آن را از ام سلمه نقل كردهاند .
--------------------------- 204 ---------------------------
الفتن ابنحماد 1 / 368 از قتاده : « به سعيد بن مسيّب گفتم : آيا مهدى حق است ؟ گفت : حق است ، پرسيدم : از كدام قبيله است ؟ گفت : از قريش ، پرسيدم : از كدام تيره ؟ گفت :
بنى هاشم ، گفتم : از كدام ؟ پاسخ داد : از بنى عبدالمطلب ، گفتم : از كدام نسل ؟ گفت :
از فرزندان فاطمه . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز الملاحم ابن منادى / 41 ، همو به واسطهى سعيد بن مسيب از ام سلمه روايت ميكند كه نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) سخن از مهدى به ميان آمد ، ايشان فرمودند : آرى او حق است و از فرزندان فاطمه - و يا فرمودند : از پسران فاطمه - ميباشد .
الملاحم و الفتن ابن طاووس / 164 از كتاب فتن زكريا از سعيد بن مسيب از ابن عباس آورده است : « مهدى از قريش است ، گفتند : از چه تيرهاي ؟ گفت : از بنى هاشم ، از فرزندان فاطمه ( عليها السلام ) . »
ابن يوسف كرمى در فرائد فوائد الفكر / 65 از قتاده چنين نقل ميكند : « از سعيد بن مسيّب پرسيدم : آيا مهدى حق است ؟ گفت : آري ، حق است ، . . . از فرزندان فاطمه ، پرسيدم : از كدام يك از فرزندان فاطمه ؟ گفت : ديگر برايت كافى است . » ( 2 ) ( 2 ) . مشابه آن در تيسير المطالب / 88 از ام سلمه و زين الفتى 1 / 402 از قتاده آمده است ، و نيز ر . ك به الفتن 1 / 375 ، 345 ، 350 ، 369 و 373 ، الحاوى 2 / 78 ، جمع الجوامع 2 / 104 و اثبات الهداة 1 / 712
غيبت شيخ طوسى / 114 از جابر بن يزيد جعفى از امام باقر ( عليه السلام ) نقل ميكند كه فرمودند : « مهدى مردى از فرزندان فاطمه ( عليها السلام ) و گندمگون ميباشد . »
رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) حضرت زهرا را به مهدي ( عليهما السلام ) بشارت ميدهند
يكى از روايات شگفت آورى كه اتباع خلافت نقل ميكنند حديثى است كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در آن با حضرت زهرا ( عليه السلام ) سخن ميگويند و از مهدى ياد كرده ، فضيلت و برترى عترت
--------------------------- 205 ---------------------------
بر تمامى صحابه را ذكر ميكنند ، و بر وصايت و جانشينى اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) تصريح مينمايند .
اين يكى از حجتها و براهينى نبوى است كه از تيررس دستگاه حاكم و اتباع آن
به دور مانده است .
البته خشم و غضب ذهبى را برانگيخته و لذا در صدد تضعيف آن - به وسيلهى تضعيف هيثم بن حبيب - بر آمده است ، اما على رغم ميل او بزرگان علماى جرح و تعديل سنى مانند احمد بن حنبل ، ابو عوانه ، شعبه ، اسحاق بن منصور ، ابو زرعه ، ابو حاتم و ابن حبان او را ثقه شمردهاند ! ( 1 ) ( 1 ) . تهذيب التهذيب 11 / 81
اهلسنت آن را با نقلهايى مشابه از ابو ايوب انصاري ، ابو سعيد خدري ، سلمان ،
على هلالي ، ابن عباس و غير اينان آوردهاند ، كه ارائهى آن به همراه طرق و اسناد از صد صفحه متجاوز است .
المعجم الصغير طبرانى 1 / 37 از ابو ايوب انصارى نقل ميكند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله )
به فاطمه ( عليها السلام ) فرمود : « پيامبر ما بهترين پيامبران و پدر توست . شهيد ما بهترين شهيدان و عموى پدرت حمزه است . كسى كه دو بال دارد و با آن به هر جايى از بهشت كه بخواهد پرواز ميكند ، از ماست و او پسر عموى پدرت جعفر است . دو سبط اين امت حسن و حسين از ما هستند ، و آنها پسران تواند ، مهدى نيز از ماست . »
در المعجم الكبير 3 / 52 دو روايت از على مكى هلالى آورده است : « در آن بيمارى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) كه منجر به وفات ايشان شد ، خدمتشان رسيدم . فاطمه در كنار سر پيامبر نشسته بود . پس آن قدر گريه كرد كه صدايش بلند شد ، رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به او نگاه كرد و فرمود : محبوبم ، اى فاطمه ! چرا گريه ميكني ؟ عرض كرد : از ظلم [ امت ] پس از شما ميهراسم ! فرمود : محبوبم ! آيا نميدانى كه خداى عزوجل به زمين نگاهى كرد ( 2 ) ( 2 ) . اين عبارت كنايه از اختيار و انتخاب الهى به جهت آگاهى او از ممتاز بودن ايشان در ميان مخلوقات ميباشد .
و پدرت را از آن برگزيد و براى رسالت خويش برانگيخت ، سپس نگاه ديگرى كرد و شوهرت را از آن برگزيد و به من وحى فرمود كه تو را به ازدواج او درآورم ؟
اى فاطمه ! و ما اهلبيتى هستيم كه خداوند هفت ويژگى به ما داده است كه نه پيش از
--------------------------- 206 ---------------------------
ما به كسى عطا نموده و نه پس از ما به كسى عطا خواهد كرد ؛ من خاتم پيامبران ، گراميترين آنان نزد خدا و محبوبترين خلق او هستم كه پدر تو هستم . وصى من بهترين اوصياء و محبوبترين ايشان نزد خداست كه شوهر توست . شهيد ما بهترين شهيدان و محبوبترين آنها نزد خداست و او عمويت حمزة بن عبدالمطلب است ، او عموى پدرت و شوهرت است . آنكه دو بال سبز دارد و در بهشت همراه فرشتگان ، هر جا كه بخواهد پرواز ميكند ، از ماست ، كه پسرعموى پدرت و برادر شوهرت است . دو سبط اين امت از ما هستند كه پسران تو حسن و حسين و دو سرور جوانان اهل بهشتاند . سوگند به خدايى كه مرا به حق مبعوث كرد ،
پدر آن دو برتر از آنهاست .
اى فاطمه ! سوگند به خدايى كه مرا به حق مبعوث داشت ، مهدى اين امت از حسن و حسين است ( 1 ) ( 1 ) . شايد اين عبارت اشاره به آن باشد كه امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) - از آنجا كه امام زين العابدين ( عليه السلام ) با دختر
امام حسن ( عليه السلام ) ازدواج نمودند و امام محمد باقر ( عليه السلام ) ثمرهى اين ازدواج است ، امامان بعدى همه همان گونه كه از نسل امامحسين ( عليه السلام ) هستند ، از نسل امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) نيز ميباشند - از نسل هر دو امام است . م
. هنگامى كه دنيا دچار فتنه و آشوب شود و فتنهها پشت سر هم رخ دهند و راهها قطع گردد [ و امنيت نداشته باشد ] ، برخى بر برخى ديگر هجوم آورند ، نه بزرگ بر كوچك رحم كند و نه كوچك بزرگ را احترام نمايد ، آنگاه خداى عزوجل از [ نسل ] حسن و حسين ، كسى را برميانگيزد كه قلعههاى گمراهى و قلبهاى بسته را فتح ميكند . او در آخرالزمان - همان گونه كه من در اول الزمان براى برپايى دين قيام كردم - بدان قيام ميكند و دنيا را - همانطور كه پر از جور شده است - پر از عدالت مينمايد .
اى فاطمه ! غمگين مباش و گريه نكن ، زيرا خداى عزوجل از من به تو مهربانتر و رئوفتر است ، و اين به سبب جايگاه تو نزد من و موضع تو در قلب من است . خدا تو را به ازدواج همسرى درآورده كه از لحاظ حسب با شرافت ترين اهلبيت تست ، بالاترين منزلت را در ميان آنان دارد ، مهربانترين آنان با مردم ، عادلترين آنها در برپايى مساوات و آگاهترين ايشان نسبت به امر داورى است . من از پروردگارم درخواست كردم كه تو نخستين شخص از اهلبيتم باشى كه [ پس از وفاتم ] به من ملحق ميگردد .
على بن هلال ميگويد : وقتى پيامبر وفات نمود ، فاطمه تنها هفتاد و پنج روز باقى ماند تا
--------------------------- 207 ---------------------------
آنكه خدا او را به پيامبر ملحق نمود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز مجمع الزوائد 9 / 165 ، البيان شافعى / 478 و ذخائر العقبى / 44 و 135 به اختصار
مناقب ابن مغازلى / 101 از ابو ايوب آورده است : « رسولخدا بيمار شدند . فاطمه ( عليها السلام ) براى عيادت نزد آن حضرت رفت ، در حالى كه پيامبر بهبودى كامل نيافته بودند . وقتى خستگى و ضعف رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را ديد ، گريه گلويش را گرفت و اشكش جارى شد . پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به او فرمود : اى فاطمه ! خداى عزوجل به زمين نگاهى نمود و پدرت را از آن برگزيد و او را به پيامبرى مبعوث كرد . سپس بار دوم بدان نگريست و شوهرت را از آن برگزيد ، پس به من وحى كرد ، و من او را به ازدواج تو درآوردم و جانشينم قرار دادم . اى فاطمه ! آيا نميدانى به سبب كرامتى كه نزد خدا دارى تو را به ازدواج بردبارترين مردم ، پيشگامترين آنان در اسلام و داناترين آنها در آورد ؟ فاطمه از اين مطلب خوشحال و مسرور شد .
رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : اى فاطمه ! على هشت منقبت عظيم دارد ؛ ايمان به خدا و رسول ، حكمت ، همسرى با تو ، دو فرزند او حسن و حسين هستند ، او امر به معروف و نهى از منكر ميكند و بر طبق كتاب خداى عزوجل قضاوت مينمايد .
اى فاطمه ! ما اهلبيتى هستيم كه به ما هفت ويژگى داده شده كه به هيچ يك از اولين و آخرين داده نشده و نخواهد شد ؛ پيامبر ما برترين پيامبران است ، كه پدر توست . وصى ما بهترين اوصياست ، كه شوهر توست . شهيد ما بهترين شهداست ، كه عموى پدرتوست . كسى كه دو بال دارد و در بهشت ، هر جا كه بخواهد با آنها پرواز ميكند ، از ماست ، كه جعفر پسر عموى توست . دو سبط اين امت از ما هستند ، كه پسران تواند . و سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ، مهدى اين امت از ماست . »
سيوطى در مسند فاطمه / 47 و 93 نقل ميكند كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به حضرت زهرا ( عليها السلام ) فرمودند : « اى فاطمه ! بر تو بشارت باد كه مهدى از توست . »
ينابيع المودة / 81 اين حديث را با قدرى تفاوت از مناقب خوارزمى نقل ميكند و در آن آمده است : « دو سبط و دو سرور جوانان اهل بهشت كه دو پسر تواند ، از ما هستند ، و قسم به كسى كه جان من به دست اوست ، همانا مهدى اين امت كه عيسى بن مريم پشت سرش نماز
--------------------------- 208 ---------------------------
ميگزارد ، از فرزندان توست . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به الروض الدانى 1 / 75
گنجى شافعى در البيان / 501 از ابو هارون عبدى چنين نقل ميكند : « نزد ابو سعيد خدرى رفتم و پرسيدم : آيا در جنگ بدر حضور داشتي ؟ گفت : آري ، پرسيدم : آيا از آنچه از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى على و فضل او شنيدي ، برايم نميگويي ؟ گفت : آري ، برايت ميگويم .
رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بيمار شدند . وقتى كه مقدارى بهبودى يافتند ، فاطمه براى عيادت ايشان آمد . من هم سمت راست پيامبر نشسته بودم . . . مهدى امت كه عيسى پشت سرش نماز ميخواند ، از ماست . آنگاه بر شانهى حسين زد و فرمود : مهدى امت از نسل اين فرزند است . دار قطني ، صاحب الجرح والتعديل چنين آورده است . »
در منابع شيعي ، امالى شيخ طوسى 1 / 154 از ابو ايوب انصارى آن را نقل ميكند .
كمال الدين 1 / 262 از سلمان نقل ميكند : « در آن بيمارى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) كه منجر به فوت ايشان شد ، نزد آن حضرت نشسته بودم كه فاطمه ( عليها السلام ) وارد شد . . . نخستين وصى پس از من برادرم على است ، آنگاه حسن و سپس حسين و بعد از او نه نفر از فرزندان حسين كه در درجهى من هستند . . .
دخترم ! ما اهلبيتى هستيم كه خداى عزوجل شش خصلت به ما عطا فرموده است كه به احدى غير از ما نداده است . . . »
مقاتل الطالبين 1 / 97 از وليد بن محمد موقرى آورده است : « همراه ابن شهاب زهرى در منطقهى رصافه ( 2 ) ( 2 ) . شايد مقصود رصافهى كوفه باشد .
بودم كه بانگ طبلزنان را شنيديم . او به من گفت : وليد ! ببين چه خبر است ؟ از پنجره به پايين نگاه كردم و گفتم : سر زيد بن على است ! ابن شهاب درست نشست و گفت : افراد اين خاندان را شتاب و عجله هلاك نمود . پرسيدم : مگر اينان هم حكومت خواهند كرد ؟ گفت : على بن حسين از پدرش از فاطمه روايت كرد كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به او فرمود : مهدى از فرزندان توست . » ( 3 ) ( 3 ) . و نيز تهذيب ابن عساكر 6 / 26
در دلائل الامامه / 234 از وليد بن محمد موقرى چنين روايت ميكند : « نيم روز در رصافه بر در
--------------------------- 209 ---------------------------
خانهى زهرى ايستاده بودم كه طبلزنانى كه سر زيد بن على را ميچرخاندند گذشتند . پس زهرى گريست و گفت : افراد اين خاندان حكمرانى خواهند كرد ، اما عجله [ اينان را بدين روز انداخته است ] . گفتم : اى ابوبكر ! اينها هم حكومت ميكنند ؟ گفت : على بن الحسين به نقل از پدرش برايم گفت كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به فاطمه فرمود : مهدى از فرزندان توست . »
كفاية الاثر / 62 از جابر بن عبدالله : « در بيمارى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) كه منجر به وفاتشان شد ، فاطمه كنار سرِ ايشان نشسته بود ، پس چنان گريست كه صدايش بلند شد . پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ديدهاش را به سوى فاطمه گشود و فرمود : محبوبم ، فاطمه ! چرا گريه ميكني ؟ عرض نمود : از ستم [ امت ] پس از شما ميهراسم ! فرمود : محبوبم ! گريه نكن ، زيرا ما اهلبيتى هستيم كه خدا هفت امتياز به ما عطا نموده كه به احدى پيش از ما و پس از ما نداده و نخواهد داد ؛
من خاتم انبياء و محبوبترين خلق نزد خدايم ، و پدر تو هستم . جانشين من بهترين جانشينان و محبوبترين آنان نزد خداست ، كه شوهر توست . شهيد ما بهترين و محبوبترين شهداء نزد خداست ، كه عموى توست . دو سبط اين امت از ما هستند ، كه پسرانت حسن و حسيناند ، و خدا از نسل حسين ، نه امام ميآورد كه امين و معصوماند . و مهدى اين امت
نيز از ماست .
آنگاه كه دنيا گرفتار هرج و مرج شود ، فتنهها يكى پس از ديگرى پديدار گردند ، راهها ناامن شود ، برخى بر برخى ديگر هجوم برند ، پس نه بزرگ بر كوچك رحم كند و نه كوچك به بزرگ احترام بگذارد ، خدا مهدى ما را - كه نهمين امام از نسل حسين است - برميانگيزد كه دژهاى گمراهى و قلبهاى فرو بسته را فتح ميكند ، و همان گونه كه من در ابتداى زمان دين را اقامه نمودم ، آن را در آخرالزمان برپا خواهد داشت ، و زمين را چنان كه پر از ستم شده است ، از عدالت آكنده خواهد ساخت . »
پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) حضرت امير را به حضرت مهدي ( عليهما السلام ) بشارت ميدهند
دلائل الامامة / 250 از انس بن مالك روايت ميكند : « روزى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) [ از خانه ] بيرون آمدند و حضرت علي ( عليه السلام ) را ديدند ، پس دست خود را ميان دو كتف او گذاشته فرمودند :
--------------------------- 210 ---------------------------
يا علي ! اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد ، خدا آن را چنان طولانى ميكند تا مردى از عترت تو - كه او را مهدى گويند - حكمرانى نمايد . او به سوى خداى عزوجل هدايت ميكند و عرب توسّط او رهنمون ميشوند ، همانطور كه تو كفّار و مشركان را از ضلالت هدايت نمودي .
آنگاه فرمودند : بر دو كف دست او نوشته است : با او بيعت نماييد كه اين بيعت با خداوند عزوجل است . »
نعمانى در غيبت / 92 از عبد خير نقل ميكند : « شنيدم امير المؤمنين ( عليه السلام ) ميفرمود : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به من فرمودند : يا علي ! امامانِ راشد ، هدايت شده و معصوم از فرزندان تو يازده تن هستند . نخستين آنها توئى و آخرينشان همنام من است . او خروج ميكند و زمين را پر از عدل مينمايد ، همان سان كه از جور و ظلم پر شده است .
مردى به نزد او ميآيد - و اين در حالى است كه اموال انباشتهاند - و ميگويد : اى مهدي ! به من عطا كن ، پس مهدى ميگويد : برگير . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز غيبت شيخ طوسى / 90
همان / 57 از حسن بن ابوالحسن بصرى - به طور مرفوع - روايت ميكند : « جبرئيل خدمت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) رسيد و گفت : اى محمد ! خداى عزوجل تو را فرمان ميدهد كه فاطمه را به همسرى على برادرت در آوري ، رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) هم به سراغ ايشان فرستاد و فرمود : يا علي ! من تو را به ازدواج فاطمه دخترم ، بانوى بانوان عالمين كه پس از تو محبوبترين شخص نزد من است ، در ميآورم . از شما دو تن ، دو آقاى جوانان اهل بهشت و نيز شهيدانى كه پس از من به خون آغشته ميشوند و در زمين مورد ستم قرار ميگيرند ، به وجود خواهند آمد .
آن نجيبان نورانى كه خداوند به وسيلهى آنها ظلم را خاموش و حق را احياء ميكند و باطل را ميميراند ، تعداد آنان تعداد ماههاى سال است و آخرين ايشان كسى است كه عيسى بن مريم پشت سرش نماز ميگزارد . »
--------------------------- 211 ---------------------------
رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) امامحسين را به حضرت مهدي ( عليهما السلام ) بشارت ميدهند
عقد الدرر / 24 از ابو نعيم در صفة المهدى چنين روايت ميكند : « حذيفه ميگويد : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) براى ما سخنرانى كرد و از آنچه رخ خواهد نمود خبر داد ، آنگاه فرمود : اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد ، خداى عزوجل آن روز را چنان طولانى ميكند ، تا مردى از فرزندانم را كه همنام من است برانگيزد . سلمان فارسى برخاست و عرضه داشت : يا
رسول الله ! از نسل كدام فرزندتان ؟ فرمود : از اين فرزندم و با دست بر حسين زدند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ذخائر العقبى / 136 ، فرائد السمطين 2 / 325 و المنار المنيف / 148 از طبراني
القول المختصر / 7 اين مضمون را چنين نقل ميكند : « تا آنكه مردى از اهلبيتم به حكومت رسد . نبردها بر دست او رخ ميدهد و او اسلام را آشكار ميكند . خداوند از وعدهاش تخلّف نميكند و او سريع الحساب است . »
گنجى در البيان / 510 مشابه آن را از حذيفه چنين نقل ميكند : « نام او نام من و اخلاق او همچون اخلاق من است . كنيهاش ابو عبدالله است . مردم بين ركن و مقام با او بيعت ميكنند . خداوند دين را به دست او باز ميگرداند و براى او فتوحاتى خواهد داشت كه به دنبال آن تنها گويندگان لا إله إلا الله بر روى زمين باقى خواهند ماند . . . فرمودند : از نسل اين پسرم ، و با دست بر حسين ( عليه السلام ) زدند . »
نگارنده : تنها در اين روايت كنيهى ابو عبدالله براى امام مهدي ( عليه السلام ) ذكر شده است ،
ولى صحيح و متواتر آن است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دربارهى ايشان فرموده است : كنيهى او كنيهى من است ، يعنى ابو القاسم .
دلائل الامامة / 234 از ابو سعيد خدرى از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) : « قسم به كسى كه جانم به دست اوست ، مهدى اين امت كه عيسى پشت سرش نماز ميخواند ، از ماست . آنگاه دست خود را بر شانه حسين زدند و فرمودند : از اين ، از اين . » ( 2 ) ( 2 ) . نظير آن در غيبت شيخ طوسى / 116
ابن ميثم بحرانى در النجاة في القيامة / 167 از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكند كه به امام حسين ( عليه السلام ) فرمودند : « اين پسرم امام ، پسر امام ، برادر امام و پدر امامان نهگانهايست كه نهمين آنان قائم
--------------------------- 212 ---------------------------
آنهاست . او حجت ، پسر حجت ، برادر حجت و پدر حجج نه گانه است . »
البرهان / 46 و الدر النظيم / 791 از سلمان فارسى چنين روايت ميكنند : « خدمت رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) رسيدم و ديدم حسين بر روى زانوى ايشان نشسته و پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گونهها و دهان او را ميبوسند و ميفر مايند : تو آقا ، پسر آقا و برادر آقائي ، تو امام ، پسر امام و برادر امامي ، تو حجت [ خدا ] ، برادر حجت و پدر حجج نهگانهاى كه نهمين آنان قائم مهدى آنهاست . »
عوالم العلوم ، كتاب النصوص / 146 از ابو سعيد آورده است : « شنيدم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله )
به حسين فرمودند : اى حسين ! تو امام ، پسر امام و برادر امامى و نه تن از فرزندانت امامان ابرار هستند ، كه نهمين آنان قائم آنهاست . اصحاب پرسيدند : يا رسول الله ! پس از شما چند امام خواهند بود ؟ فرمودند : دوازده تن كه نه تن آنها از نسل حسين هستند . »
اميرالمؤمنين امامحسين ( عليهما السلام ) را بشارت مى دهند
كمال الدين 1 / 304 از حضرت علي ( عليه السلام ) روايت ميكند كه فرمودند : « اى حسين ! نهمين فرزند تو قائم به حق است كه دين را اظهار ميكند و عدالت را ميگستراند .
امامحسين ( عليه السلام ) عرضه داشت : يا اميرالمؤمنين ! و آيا چنين خواهد شد ؟ فرمودند : آري ، سوگند به آنكه محمد ( صلى الله عليه وآله ) را به نبوت برانگيخت و او را بر تمامى آفريدگان برگزيد ، و ليكن پس از غيبت و حيرتى كه در آن تنها مخلصانى كه يقينى راسخ دارند و خداوند از آنان بر ولايت ما ميثاق گرفته ، ايمان را در قلوب آنها نوشته و آنان را با روحى از جانب خود تأييد نموده است ، بر اعتقاد به او ثابت ميمانند . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز اعلام الورى / 400 ، اثبات الهداة 3 / 464 ، بحار الانوار 51 / 110 ، كفاية الاثر / 66 و . . .
شيوههاى ابتكارى پيامبر و امامان ( عليهم السلام ) براى شناساندن
انسان ، وقتى روايات مربوط به تفسير آيهى تطهير ، و تعيين خاندان و اهلبيت پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) توسّط آن حضرت را مشاهده ميكند ، در مقابل شگردى كه ايشان براى معرفى آنان به كار گرفتهاند ، سر تعظيم فرود ميآورد . رسول گرامي ( صلى الله عليه وآله ) حضرت امير ، صديقهى طاهره و حسنين ( عليهم السلام )
--------------------------- 213 ---------------------------
را حاضر ميكنند ، عبايى بر آنان پيچيده و آيه را تلاوت ميكنند ، آنگاه ميفرمايند : اينان ، اهلبيت منند و براى آنان دعا ميكنند . ام سلمه ميخواهد در ميان آنان داخل شود ، ولى آن حضرت عبا را از دست او ميكشند - چنان كه احمد بن حنبل روايت كرده است - .
پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) پس از نزول اين آيه ، بارها و بارها در طول شش ماه - بنابر روايت احمد و ديگران -
به در خانهى اميرالمؤمنين و حضرت زهرا ( عليهما السلام ) ميآيند ، آنان را براى نماز صبح بيدار و آيه تطهير را تلاوت ميكنند .
افزون بر اين تعيين عملي ، دلالتهاى واضح ديگرى نيز در ميان است كه سنيان پارهاى از آن را نقل كردهاند و ما به صورت كامل . از جمله آنكه ايشان فرمودند : « علي ، فاطمه ، حسن ، حسين و نه تن از نسل حسين كه نهمين آنان مهدى آنهاست و زمين را مملو از عدل و داد ميكند . » ( 1 ) ( 1 ) . ر . ك به كافى 1 / 529 و كفاية الاثر / 66
از ديگر ابتكارات پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) آن است كه در حجةالوداع حضرت علي ( عليه السلام ) را طلب نموده ، او را بر فراز منبر بردند ، دستش را بالا گرفتند و رسالت الهى را دربارهى او ابلاغ نمودند ، آنگاه از مسلمين خواستند تا به ايشان تهنيت بگويند و به عنوان ولايت و سرپرستى پس از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) با آن حضرت بيعت كنند !
ديگر ابتكار ايشان گفتارها و فرمايشاتى است كه دربارهى اهلبيت ( عليهم السلام ) دارند ، از جمله آنكه فرمودند : « امامان پس از من دوازده تن هستند كه در اين تيره از هاشم كاشته شدهاند ، امامت جز بر آنان شايسته نيست و زمامدارانى غير از ايشان نيز شايستگى ندارند . » ( 2 ) ( 2 ) . نهجالبلاغة 2 / 27
همچنين فرمودند : « امامان پس از من به تعداد نقيبان بنياسرائيلاند ، نه تن آنها از نسل حسين هستند كه نهمين آنان قائم آنهاست . او در آخرالزمان قيام مينمايد و زمين را پر از عدالت ميكند ، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است . » ( 3 ) ( 3 ) . كفاية الاثر / 250
و نيز فرمودند : « هنگامى كه سه نام از امامانِ از فرزندان من - محمد ، على و حسن - پشت سر هم آيند ، چهارمين آنها قائمِ مورد آرزو و انتظار است . » ( 4 ) ( 4 ) . دلائل الامامة / 447
--------------------------- 214 ---------------------------
تعابير بليغ و مبتكرانهى ديگرى نيز از آن حضرت رسيده است ، همچون : « مهدى از عترت من است » ، « از اولاد فاطمه است » ، « نهمين فرزند از نسل حسين » ، « پسر بهترين كنيزان » ، « خداوند تنها به ما [ اهلبيت ] آغاز نموده و تنها به ما ختم خواهد كرد » ، « اگر از دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد ، خداوند آن را چنان طولانى ميكند تا او را برانگيزد » ، « او زمين را پر از عدل و داد ميكند » ، « ما فرزندان عبدالمطلب آقايان اهل بهشتيم ؛ من ، علي ، حمزه ، جعفر ، حسن ، حسين و مهدي . »
اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) نسبت به حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) يازدهمين فرزند خود ، بشارت ميدهد
كافى 1 / 338 از اصبغ بن نباته نقل مىكند : « حضور حضرت امير ( عليه السلام ) رسيدم و ايشان را ديدم كه متفكرانه با چوبى بر زمين مى زند ، عرضه داشتم : يا اميرالمؤمنين ! چه شده كه شما را چنين مى بينم ، با حالت تفكر بر زمين مى زنيد ؟ آيا به خلافت رغبت داريد ؟ فرمودند : نه ، به خدا سوگند كه هيچ روزى نه در خلافت و نه در دنيا رغبت نداشتم ، ولى در مولودى انديشيدم كه از نسل من و يازدهمين فرزندم خواهد بود ، او همان مهدى است كه زمين را از عدل و داد ميآكند ، همچنانكه از ستم و جور پر شده است .
براى او غيبت و حيرتى خواهد بود كه گروههايى در آن گمراه شده و گروههايى ديگر رهنمون ميشوند . گفتم : يا اميرالمؤمنين ! اين حيرت و غيبت چقدر به طول ميانجامد ؟ فرمودند : مدّتي . گفتم : آيا چنين خواهد شد ؟ فرمود : آري ، همان سان [ و با همان قاطعيت ] كه تو آفريده شدهاي ، و چگونه تو - اى اصبغ ! - آن را درك كني ؟ آنان بهترينهاى اين امتند كه با ابرار اين عترت خواهند بود . پرسيدم : پس از آن چه خواهد بود ؟ ايشان فرمودند : آنگاه خداوند هر آنچه را بخواهد انجام خواهد داد ، چرا كه او بداءها ، ارادهها ، غايات و
نهاياتى دارد . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز ر . ك به اثبات الوصية / 225
در نقل اثبات الوصية / 229 چنين آمده است : « براى او غيبت و در امر او حيرتى است . . . و هنگامى كه واسطهى بين او و شيعيان ما مفقود شود [ و دوران غيبت صغرى كه چهار تن
--------------------------- 215 ---------------------------
سفارت امام ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را بر عهده دارند ، به پايان رسد ] حيرت و سرگردانى خواهد بود . » ( 1 ) ( 1 ) . همچنين غيبت نعمانى / 60 ، كمال الدين 1 / 288 ، كفاية الاثر / 219 ، دلائل الامامة / 289 ، اختصاص
شيخ مفيد / 209 ، غيبت شيخ طوسى / 103 و رسائل شيخ مفيد / 400 . ايشان مينگارد : اين روايتى كه شيعه و سنى نقل كردهاند كه روايت كميل بن زياد است [ و در ادامه مشابه مضمون همين روايت اصبغ را با قدرى تفاوت ميآورند ] و در آن چنين آمده است : . . . هرگز لحظهاى در آن رغبت نكردم . . . نهمين فرزند از نسل حسين ، و هموست كه زمين را پر از عدل و داد ميكند . . . براى او غيبتى است كه اهل باطل در آن به ترديد ميافتند . . . بايد كه از سوى خدا حجتى باشد ، حال يا آشكار و معروف و يا مخفى و پوشيده تا حجت خداوند از بين نرود .
معانى الاخبار / 58 از امام باقر ( عليه السلام ) روايت ميكند : « پس از آنكه حضرت امير ( عليه السلام ) بعد از نهروان به كوفه بازگشتند - و به ايشان خبر رسيده بود كه معاويه ايشان را سب ميكند ،
لعن ميگويد و يارانش را به قتل ميرساند - ايستادند و خطبهاى خواندند و بعد از آنكه حمد و ثناى الهى را به جاى آورده بر رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) درود فرستادند و آنچه را كه خدا بر پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) و ايشان ارزانى داشته ياد نمودند ، در سخنى طولانى فرمودند : و از فرزندان من مهدى اين امت است . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز بشارة المصطفي ( صلى الله عليه وآله ) / 12 و بحار الانوار 35 / 45
امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) به امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) بشارت ميدهند
كمال الدين 1 / 316 از ابو سعيد عقيصا از امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) حديثى طولانى را روايت ميكند كه در قسمتى از آن آمده است : « آيا ندانستيد كه هيچ يك از ما نيست مگر آنكه بيعت طاغوت زمانش را بر گردن داشته است ، مگر قائم كه روح الله عيسى بن مريم پشت سر او نماز ميگزارد ؟ خداى عزوجل ولادت او را مخفى و شخص او را غائب مينمايد ، تا وقتى كه قيام ميكند بيعت هيچ طاغوتى بر گردنش نباشد . او نهمين تن از فرزندان برادرم حسين ميباشد و فرزند بانوى كنيزان . خدا عمر او را در غيبتش طولانى ميگرداند ، سپس به قدرت خود او را در چهرهى جوانى كمتر از چهل سال آشكار مينمايد . اين براى آن است كه بدانند خداوند بر همه چيز تواناست . » ( 3 ) ( 3 ) . همچنين كفاية الاثر / 225
--------------------------- 216 ---------------------------
بشارت امام حسين ( عليه السلام ) به نهمين فرزندش امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف )
كمال الدين 1 / 317 از امامحسين ( عليه السلام ) نقل ميكند كه فرمودند : « قائم اين امت ، نهمين فرزند از فرزندان من است . اوست كه غيبت ميكند و هموست كه زنده است و ميراثش تقسيم ميشود . » ( 1 ) ( 1 ) . از همين منبع اعلام الورى / 401 ، العدد القوية / 71 ، الصراط المستقيم 2 / 129 ، اثبات الهداة 3 / 465 ، بحار الانوار 51 / 133 و . . .
كفاية الاثر / 232 از يحيى بن نعمان نقل ميكند : « در حضور امامحسين ( عليه السلام ) بودم كه مردى عرب كه نقاب بر چهره داشت و بسيار گندمگون بود ، وارد شد و گفت : اى پسر رسولخدا ! سؤالى دارم ، حضرت فرمودند : بپرس . او گفت : چقدر بين ايمان و يقين فاصله است ؟ ايشان فرمودند : چهار انگشت ، گفت : چسان ؟ فرمودند : ايمان آن چيزى است كه شنيدهايم و يقين آن است كه ديدهايم و ميان شنيدن و ديدن چهار انگشت فاصله است . ( 2 ) ( 2 ) . امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) در پاسخ همين سؤال به اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) عرضه داشتند : زيرا ايمان آن است كه با گوشمان شنيدهايم و با دلهايمان تصديق كردهايم ، ولى يقين آن است كه با چشم ديدهايم و به وسيلهى آن بر آنچه از ما پوشيده است استدلال ميكنيم ، ر . ك به مشكاة الانوار / 15 . م
او دوباره سؤال كرد : فاصلهى ميان آسمان و زمين چه مقدار است ؟ امام ( عليه السلام ) پاسخ دادند : يك دعاى مستجاب . او گفت : بين مشرق و مغرب چطور ؟ فرمودند : يك روز مسير خورشيد . پرسيد : عزت انسان به چيست ؟ ايشان فرمودند : بينيازى از مردم . سؤال كرد : زشتترين چيز چيست ؟ امام ( عليه السلام ) فرمودند : فسق پيرمرد ، خشم سلطان ، دروغ كسى كه شرافت خانوادگى دارد ، بخل غنى و حرص در عالم قبيح است .
عرض كرد : اى پسر رسولخدا ! درست فرموديد . حال بفرماييد : امامان پس از پيامبر ( صلى الله عليه وآله )
چه تعدادند ؟ فرمود : دوازده نفر به تعداد نقباى بنياسرائيل . گفت : آنان را نام ببريد . امام ( عليه السلام ) مدتى طولانى سر به زير انداختند و بعد سر را بالا آورده فرمودند : آرى به تو خبر ميدهم ، اى برادر عرب ! همانا امام و خليفهى پس از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) و حسن و من و
نُه تن از فرزندان من هستيم ، آنان على پسر من ، پس از او پسرش محمد ، بعد از او فرزندش جعفر ، در پى او پسرش موسي ، به دنبال او فرزندش علي ، پس از او فرزندش محمد ، بعد از او پسرش علي ، در پى او پسرش حسن و پس از او جانشين او مهدى - كه نهمين تن از نسل من
--------------------------- 217 ---------------------------
است و دين را در آخرالزمان برپا مى دارد - هستند .
در اين هنگام آن مرد عرب برخاست و گفت :
مسح النبى جبينَه فله بريق في الخدود
أبواه من عليا قريش وجدُّه خير الجُدود
پيامبر بر پيشانى او دست كشيد ، پس گونههايش لمعان و درخشش دارد
پدر و مادرش از مهتران قريش هستند و پدر بزرگ او بهترين پدر بزرگها . »
كمال الدين 1 / 317 از امامحسين ( عليه السلام ) نقل ميكند : « در نهمينِ از فرزندان من سنّتى از يوسف و سنّتى از موسى بن عمران است ، او قائم ما اهلبيت است و خداوند تبارك و تعالى امر [ قيام ] او را در يك شب سامان ميدهد . » ( 1 ) ( 1 ) . از همين مأخذ در اعلام الورى / 401 ، كشف الغمة 3 / 312 و بحار الانوار 51 / 132 و . . .
همان 1 / 317 از عبدالرحمن بن سليط : « امامحسين ( عليه السلام ) فرمودند : از ما دوازده مهدى است كه اولين آنها اميرالمؤمنين على بن ابى طالب است و آخرينشان نهمين تن از فرزندان من . هموست كه حق را برپا ميدارد . خداوند به دست او زمين را پس از مرگ آن زنده و دين حق را بر تمامى اديان غالب ميگرداند ، اگرچه مشركان را ناخوش آيد .
او غيبتى دارد كه در آن گروههايى از دين برميگردند و گروههايى ديگر بر آن استوار ميمانند ، آنان مورد آزار و اذيت قرار ميگيرند و به آنها گفته ميشود : مَتَى هذا الوَعدُ إن كُنتُم صَادقِينَ ( 2 ) ( 2 ) . سورههاى يونس / 48 ، انبياء ( عليهم السلام ) / 38 ، نمل / 71 ، سبآ / 29 ، يس / 48 و ملك / 25
، اين وعدهى چه زمانى محقّق ميشود ، اگر شما راستگويانيد ؟
آگاه باشيد كسى كه در غيبت او بر آزار و تكذيب صبور باشد ، به مانند كسى است كه با شمشير در حضور رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) مجاهدت كند . » ( 3 ) ( 3 ) . و نيز عيون الاخبار 1 / 68 ، كفاية الاثر / 231 و مقتضب الاثر / 23
اثبات الهداة 3 / 569 از اثبات الرجعة فضل بن شاذان از امام باقر از امامحسين ( عليهما السلام ) روايت ميكند : « خداوند قائم ما را آشكار ميكند ، پس او از ظالمين انتقام ميگيرد . گفتند : اى فرزند رسولخدا ! قائم شما كيست ؟ فرمودند : هفتمين شخص از نسل فرزندم محمد بن علي .
--------------------------- 218 ---------------------------
او حجت بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على فرزند من است . اوست كه مدتى طولانى غائب ميشود ، سپس ظهور نموده و زمين را از عدل و داد
پر ميكند ، همان طورى كه از ظلم و جور پر شده است . »
امام زين العابدين ( عليه السلام ) : گويا صاحب شما را ميبينم كه بر فراز نجفتان بر آمده است
گويا صاحب شما را ميبينم كه بر فراز نجفتان بر آمده است
شيخ مفيد ( رحمه الله ) در امالى / 45 از ابو خالد كابلى روايت ميكند : « امام سجاد ( عليه السلام ) به من فرمودند : اى ابا خالد ! قطعاً فتنههايى به مانند پارههاى شبِ تاريك رخ خواهد داد كه تنها كسانى كه خداوند ميثاقشان را گرفته است از آن نجات مييابند ، آنان چراغهاى هدايت و چشمههاى دانش هستند كه خدا از هر فتنهى تاريكى آنان را رهايى ميبخشد .
گويا صاحب شما را ميبينم كه بر فراز شهر نجفتان - پشت كوفه - در ميان سيصد و بيش از ده مرد بر آمده است ، جبرئيل در سمت راست او ، ميكائيل سمت چپ و اسرافيل جلوى او هستند . او پرچم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) را به همراه دارد و آن را گشوده است ، آن را بر هيچ گروهى فرود نميآورد مگر آنكه خداوند عزيز و جليل آنان را هلاك ميگرداند . »
هفتمين امام از فرزندان امام باقر ( عليه السلام )
كفاية الاثر / 297 از زيد بن على نقل ميكند : « نزد پدرم على بن الحسين ( عليهما السلام ) بودم كه جابر بن عبدالله انصارى وارد شد . در حالى كه با پدرم سخن ميگفت ، برادرم محمد از يكى از اتاقها بيرون آمد . جابر به او چشم دوخت ، سپس برخاست و گفت : اى پسر ! پيش بيا و او هم آمد ، آنگاه گفت : برگرد و او برگشت ، جابر گفت : شمائلى مانند شمائل رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) .
اى پسر ! نامت چيست ؟ فرمود : محمد ، جابر پرسيد : پسر كيستي ؟ ايشان فرمودند : پسر
على بن الحسين بن على بن ابى طالب ، جابر گفت : پس تو باقري .
در اين هنگام بر روى دست و پاى ايشان افتاد و سر و دست او را بوسيد و گفت : اى محمد ! رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بر تو سلام فرستاد . ايشان فرمودند : بهترين سلام بر رسولخدا و بر تو - اى جابر ! -
--------------------------- 219 ---------------------------
به جهت آنكه سلام [ آن حضرت ] را رساندي .
آنگاه جابر به جاى خود بازگشت و به سخن گفتن با پدرم ادامه داد ، او گفت : رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روزى به من فرمودند : اى جابر ! زمانى كه فرزندم باقر را ديدى سلام مرا به او برسان ، همانا او همنام و شبيهترين مردمان به من است ، دانش او دانش من و فرمان او فرمان من است ، هفت تن از فرزندان او امينان ، معصومان و امامان ابرارند و هفتمين ايشان مهدى آنهاست كه زمين را از عدل و داد آكنده ميكند ، همان سان كه از ستم و جور آكنده شده است ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند : وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ( 1 ) ( 1 ) . سورهى انبياء ( عليهم السلام ) / 73
، و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت ميكنند و به ايشان انجام كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستندهى ما بودند . »
همان / 250 از ابو مريم عبد الغفار بن قاسم آورده است : « به حضور مولايم امام باقر ( عليه السلام ) رسيدم . برخى از شيعيان نزد ايشان بودند . پس سخن از اسلام به ميان آمد و من گفتم : آقاى من ! كدام اسلام افضل است ؟ حضرت فرمودند : كسى كه مؤمنان از زبان و دست او در سلامت و امان باشند . پرسيدم : برترين اخلاق چيست ؟ فرمودند : صبر و سخاوت . عرض كردم : ايمان كدام يك از مؤمنان كاملتر است ؟ پاسخ دادند : خوش اخلاقترين آنها . گفتم : كدام جهاد برتر است ؟ فرمودند : كسى كه اسبش پى و خونش ريخته شود . عرضه داشتم : كدامين نماز افضل است ؟ فرمودند : آنكه دعا و خشوع بيشترى دارد . پرسيدم : كدام صدقه برتر است ؟ پاسخ دادند : آنكه از چيزى كه خداى عزوجل برايت حرام كرده ، دورى كني .
گفتم : آقاى من ! دربارهى ورود نزد سلطان چه ميفرماييد ؟ فرمودند : چنين امرى را براى تو [ روا ] نميبينم . عرضه داشتم : من گاهى به شام مسافرت ميكنم و نزد ابراهيم بن وليد ميروم . امام ( عليه السلام ) فرمودند : اى عبد الغفار ! ورود تو بر سلطان سه چيز را در پى دارد : محبت دنيا ، فراموشى مرگ و كم رضايتى به آنچه خداوند قسمت نموده است .
گفتم : اى فرزند رسولخدا ! من خانواده دارم و به آن سرزمين براى تجارت و كسب منفعت
--------------------------- 220 ---------------------------
ميروم ، نظر شما چيست ؟ فرمودند : اى بندهى خدا ! من تو را به ترك دنيا امر نميكنم ، بلكه به ترك گناهان فرمان ميدهم . ترك دنيا فضيلت است ولى ترك گناهان فريضه و واجب ،
و تو بيش از آنكه به كسب فضيلت نياز داشته باشى به كسب فريضه نيازمندي .
در اين هنگام دست و پاى ايشان را بوسه دادم و گفتم : پدر و مادرم فداى شما ، اى فرزند رسولخدا ! دانش صحيح را تنها نزد شما مييابيم . سنّ من بالا رفته و استخوانم سست شده است ولى آنچه را كه باعث مسرّتم شود در شما نميبينم ، شما را ميبينم كه كشته و آواره ميشويد و در بيم و هراس به سر ميبريد . من دير زمانى است كه انتظار قائم شما را ميكشم و ميگويم : امروز يا فردا ظهور ميكند .
ايشان فرمودند : اى عبد الغفار ! قائم ما هفتمين نفر از نسل من است و اين زمان ، زمان ظهور او نيست ، پدرم از پدرش و ايشان از پدرانش روايت ميكنند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : همانا امامان پس از من دوازده نفرند ، به تعداد نقيبان بنياسرائيل ، نه تن ايشان از نسل حسين هستند و نهمين شخص قائم آنهاست . او در آخرالزمان خروج ميكند و زمين را همان سان كه از ستم و ظلم پر شده ، از عدالت مملو مينمايد .
گفتم : اگر چنين باشد ، پس از شما چه كسى [ امام ] خواهد بود ؟ فرمودند : جعفر كه سيد اولاد من و پدر امامان است و در گفتار و كردار صادق ميباشد . اى عبد الغفار سؤال بزرگى پرسيدى و البته كه تو شايستهى آنى كه پاسخ را دريافت كني .
آنگاه فرمودند : بدانيد كه كليدهاى دانش پرسش است و اين بيت را خواندند :
شفاءُ العَمَى طول السؤال و إنّما تمامُ العَمَى طولُ السكوتِ على الجهلِ
درمان نابينايى [ جهل ] طول پرسش است ، و تنها دليل نابينايى طول سكوت در حالت جهل و نادانى است . »
بشارت امام صادق ( عليه السلام ) به حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ششمين فرزندشان
كمال الدين 1 / 33 از سيد بن محمد حميرى نقل ميكند : « من غلو ميكردم و به غيبت محمد بن حنفيه اعتقاد داشتم . برههاى از زمان را در اين گمراهى به سر بردم تا آنكه خداوند
--------------------------- 221 ---------------------------
به واسطهى جعفر بن محمد الصادق ( عليه السلام ) بر من منت نهاد و از آتش رهانيده به راه صحيح راهنمايى فرمود .
پس از آنكه با دلائل و معجزاتى كه از آن حضرت مشاهده نمودم ، ثابت شد كه او حجت خدا بر من و جميع اهل زمان ، و امامى است كه خدا اطاعت و پيروى از او را واجب نموده است ، خدمت ايشان عرض كردم : اى پسر رسولخدا ! از پدرانت ( عليهم السلام ) رواياتى پيرامون غيبت رسيده است ، بفرماييد كه مربوط به چه كسى خواهد بود ؟ ايشان فرمودند : غيبت براى ششمين فرزند از نسل من - كه دوازدهمين تن از امامان هدايتگر پس از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) است و نخستين ايشان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب است و آخرين آنها قائم به حق بقيت الله در زمين و صاحب الزمان -
خواهد بود . به خدا سوگند اگر او به مقدارى كه نوح در قومش بود ، در غيبت بماند از دنيا نميرود مگر پس از آنكه ظهور نمايد و زمين را پر از عدل و داد كند ، همان طورى كه پر از ظلم و ستم شده است .
سيد حميرى گويد : هنگامى كه اين سخن را از مولاى خود امام جعفر بن محمد الصادق ( عليه السلام ) شنيدم ، بر دستان او به درگاه خداى تعالى توبه كردم و قصيدهاى را كه ابتداى آن چنين است ، سرودم :
أيا راكباً نحو المدينة جَسْرةً * عذافرةً يُطوى بها كل سبسب
إذا ما هداك الله عاينتَ جعفراً * فقل لولي الله وابن المهذَّب
ألا يا أمين الله وابن أمينه * أتوبُ إلى الرحمن ثم تأوُّبي
إليك من الأمر الذي كنت مطنباً * أحارب فيه جاهداً كل معرب
و ما كان قولي في ابن خولة مطنباً * معاندةً مني لنسل المطيّب
و لكن روينا عن وصى محمد * و ما كان فيما قال بالمتكذِّب
بأن ولى الأمر يفقد لا يري * ستيراً كفعل الخائف المترقب
فتقسم أموال الفقيد كأنما * تغيّبه بين الصفيح المنصّب
فيمكث حيناً ثم ينبع نبعةً * كنبعة جدى من الأفق كوكب
--------------------------- 222 ---------------------------
يسير بنصر الله من بيت ربه * على سؤدد منه وأمر مسبَّب
يسير إلى أعدائه بلوائه * فيقتلهم قتلا كحرَّانَ مغضب
فلما روي أنّ ابن خولةَ غائبٌ * صرفنا إليه قولنا لم نكذّب
وقلنا هو المهدي والقائم الذي * يعيش به من عدله كل مُجدِب
فإن قلت لا فالحق قولك والذي * أمرت فحتمٌ غير ما متعصب
وأشهد ربى أن قولك حجة * على الناس طُرّاً من مطيع ومذنب
بأن ولى الأمر والقائمَ الذي * تطلُّع نفسى نحوه بتطرّب
له غيبةٌ لابد من أن يغيبها * فصلّى عليه الله من متغيب
فيمكث حيناً ثم يظهر حينه * فيملك من في شرقها والمغرِّب
بذاك أدين الله سرّاً وجهرةً * ولستُ وإن عوتبتُ فيه بمعتّب
اى كسى كه سوار بر شترى تندرو و تنومند كه با آن هر بيابانى در نورديده ميشود ،
رهسپار مدينهاي
اگر خداوند تو را هدايت كرد و جعفر را ديدي ، به آن ولى خدا و فرزند امام پاك و مطهّر بگو :
بدان اى امين خدا و پسر امين او ! كه من به درگاه خداوند رحمان توبه ميكنم ، و آنگاه بازگرد
از آن عقيدهاى كه بر آن پافشارى داشتم و آشكارا با مخالفان آن ستيزه ميكردم ، به سوى شما باز ميگردم
باورى كه من دربارهى پسر خوله [ محمد بن حنفيه ] داشتم و بر آن اصرار ميورزيدم ، به خاطر عناد با خاندان پيامبر پاك نبود
و ليكن [ بدان جهت بود كه ] از وصى پيامبر روايت كردهايم و او در آنچه گفته دروغ
نگفته است
او گفته كه ولى امر مفقود و مستور ميشود ، به مانند كسى كه هراسان و منتظر است
پس اموال او را قسمت ميكنند ، چنان كه گويا در ميان خروارها خاك دفن شده است
او مدت زمانى درنگ ميكند و آنگاه مانند ستارهى جدى كه از پشت افق آشكار ميشود ، ظهور ميكند
--------------------------- 223 ---------------------------
پس با نصرت الهى و سيادت و اسبابى آماده از خانهى پروردگارش حركت ميكند
او با پرچمش به سوى دشمنان ميرود و مانند تشنهى غضبناك آنان را ميكشد
و از سويى برايمان روايت شد كه پسر خوله غائب است ، پس سخن خود را بر او تطبيق نموديم و قصد دروغ پردازى هم نداشتيم
و گفتيم كه او مهدى و قائم است كه هر قحطى زدهاى از بركت عدالت او [ به خوبى و خوشى ] زندگى ميكند
حال اگر بگويى كه چنين نيست ، سخن شما حق و فرمان شما قطعى است و هيچ تعصّبى هم ندارم
و خدا را گواه ميگيرم كه گفتار شما بر تمام مردمان حجت است ، چه مطيعان و چه سركشان :
كه ولى امر و قائمى كه جان من با اشتياق در طلب او در طرب است
غيبتى دارد كه گزيرى از آن نيست ، پس خداوند بر آن غائب درود فرستد
او برههاى درنگ ميكند و سپس ظهور نموده و حاكم همهى مردم شرق و غرب
خواهد شد
من در نهان و آشكار چنين اعتقادى به درگاه خدا دارم و اگرچه نسبت به آن سرزنش شوم ، تأثيرى در من نخواهد داشت . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز اعلام الورى / 286 و بشارة المصطفى / 278 ، همچنين ر . ك به كمال الدين 2 / 342
امام كاظم ( عليه السلام ) : قائم ، پنجمين فرزند من است
كمال الدين 2 / 361 از يونس بن عبدالرحمن روايت ميكند : « به امام موسى بن جعفر ( عليه السلام ) عرض كردم : اى پسر رسولخدا ! آيا شما قائم به حق هستيد ؟ فرمودند : من قائم به حق هستم ، اما قائمى كه زمين را از وجود دشمنان خداى عزوجل پاك ميكند و آن را همچنانكه از ستم و جور پر شده ، از داد ميآكند ، پنجمين فرزند من است . به سبب بيم بر جان خويش ، غيبتى خواهد داشت كه به درازا ميانجامد و در آن گروههايى از دين برميگردند و گروههايى ديگر بر آن استوار ميمانند .
--------------------------- 224 ---------------------------
و چنين ادامه دادند : خوشا به حال شيعيان ما كه در غيبت قائم ما به ريسمان ما دست انداخته و بر ولايت ما و بيزارى از دشمنان ما استوارند ، آنان از ما هستند و ما نيز از ايشانيم ، آنها به ما به عنوان امامان رضايت دادهاند و ما به ايشان به عنوان شيعه . خوشا به حال ايشان ،
باز خوشا به حال ايشان ، به خدا قسم آنان روز قيامت در درجهى ما خواهند بود . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز كفاية الاثر / 265 ، اعلام الورى / 407 و . . .
مرحوم كلينى در كافى 1 / 336 به سند صحيح از امام كاظم ( عليه السلام ) روايت ميكند : « وقتى پنجمين شخص از نسل هفتمين [ امام ] غائب شد ، تقواى خدا پيشه كنيد و نسبت به دينتان مراقب باشيد ، مبادا كسى شما را از آن جدا سازد .
فرزندانم ! البته كه براى صاحب اين امر [ امامت ] غيبتى خواهد بود و تا آنجا ادامه خواهد يافت كه كسى كه به امامت اعتقاد ميداشت ، از اين اعتقاد باز ميگردد ! همانا اين امر امتحانى است كه خداى عزوجل خلق را بدان ميآزمايد . اگر پدران و اجداد شما دينى بهتر از اين دين ميشناختند ، هر آينه از آن پيروى ميكردند . [ راوى گويد : ] عرضه داشتم : آقاى من ! پنجمين از نسل هفتمين كيست ؟ فرمودند : پسرم ! خِردهاى شما از درك آن كوچكتر است و عقول شما گنجايش آن را ندارد ، و ليكن اگر زنده مانديد ، او را خواهيد ديد . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز غيبت نعمانى / 154
غيبت نعمانى / 154 و الهداية الكبرى / 361 نيز آن را نقل ميكنند ، در ادامهى آن آمده است : « من هفتمين هستم ، پسرم على الرضا هشتمين [ امام ] ، پسرش محمد نهمين ، پسر او على دهمين ، پسر او حسن يازدهمين و فرزند او محمد كه همنام و هم كنيهى جدّم رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) است ، مهدى و پنجمينِ پس از هفتمين است .
در اين هنگام گفتم : آقاى من ! خداوند گره از امور شما بگشايد ، همان گونه كه گره از كار من گشوديد . » ( 3 ) ( 3 ) . و نيز اثبات الوصية / 224 ، كمال الدين 2 / 359 ، علل الشرائع 1 / 244 ، كفاية الاثر / 264 ، دلائل الامامة / 292 ، غيبت شيخ طوسى / 104 و 204 و اعلام الورى / 406
--------------------------- 225 ---------------------------
امام رضا ( عليه السلام ) به حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ، چهارمين فرزند از نسل خود بشارت ميدهند
كمال الدين 2 / 376 از ريان بن صلت نقل ميكند : « به امام رضا ( عليه السلام ) عرض كردم : آيا شما صاحب الامر هستيد ؟ فرمودند : من صاحب الامر [ امامت ] هستم ، اما نه آنى كه زمين را از عدل پر ميكند ، چنانكه از ستم آكنده شده است . با وجود اين ضعف بدنى كه در من ميبينى چگونه من آن صاحب الامر باشم ؟ و قائم كسى است كه زمانى كه خروج كند در سنّ پيران باشد و در چهرهى جوانان . او بدنى قوى دارد بسانى كه اگر دست خود را به سوى بزرگترين درخت زمين دراز نمايد ، آن را بر خواهد كند ، و اگر در ميان كوهها فرياد زند ، صخرههاى آن را از جاى بر خواهد كند .
او عصاى موسى و انگشترى سليمان را به همراه دارد . او چهارمين فرزند از نسل من است كه خداوند هر آن قدر كه بخواهد ، او را در ستر خود غائب ميدارد ، آنگاه او را آشكار ميكند و به دستش زمين را پر از عدل و داد مينمايد ، همان گونه كه پر از ستم و بيداد شده است . » ( 1 ) ( 1 ) . همچنين اعلام الورى / 407 و كشف الغمة 3 / 314
همان 1 / 371 از حسين بن خالد : « امام رضا ( عليه السلام ) فرمودند : كسى كه ورع ندارد دين ندارد و كسى كه تقيه نميكند ايمان ندارد ، همانا گراميترين شما كسى است كه بيشتر به تقيه عمل كند . گفتند : اى فرزند رسولخدا ! تا چه زماني ؟ فرمودند : تا روز وقت معلوم كه روز خروج قائم ما اهلبيت است . پس هر كسى كه پيش از خروج او تقيه را ترك كند ، از ما نيست !
پرسيدند : اى پسر رسولخدا ! قائم شما اهلبيت كيست ؟ فرمودند : چهارمين تن از نسل من ، پسر بانوى كنيزان كه خدا به او زمين را از هر ستمى پاك و از هر ظلمى تطهير مينمايد . او كسى است كه مردم در ولادت يافتن او ترديد ميكنند . پيش از ظهورش غيبت ميكند و هنگامى كه ظهور كند زمين را به نور خود روشن مينمايد و ميزان عدل را در بين مردم قرار ميدهد و در پى آن هيچ كسى به ديگرى ظلم نخواهد نمود .
هموست كه زمين برايش در هم پيچيده ميشود و سايهاى ندارد . اوست كه منادى از آسمان ندا ميكند و به سوى او فرا ميخواند و تمامى اهل زمين آن را ميشنوند ، [ آن منادى ]
--------------------------- 226 ---------------------------
ميگويد : بدانيد ، حجت خدا در كنار خانهى خدا ظهور كرده است ، پس ، از او پيروى كنيد كه حق با او و در اوست ، و اين فرمايش خداى عزوجل است : إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ ( 1 ) ( 1 ) . سورهى شعراء / 4
، اگر بخواهيم آيه و نشانهاى از آسمان براى ايشان فرو ميفرستيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد ، دولت اهلبيت در اين آيه همان آيه است . » ( 2 ) ( 2 ) . و نيز كفاية الاثر / 270 ، اعلام الورى / 408 و . . .
اثبات الوصية / 227 از حسن بن محبوب روايت ميكند كه امام رضا ( عليه السلام ) فرمودند : « گزيرى نيست از فتنهاى رميده و سخت كه [ چهرهى واقعى ] نزديكترين كسان و دوستان شخص ، آشكار ميشود ، و اين زمانى خواهد بود كه شيعه سومين فرزند از نسل مرا [ مقصود امامعسكري ( عليه السلام ) است كه با شهادت ايشان دوران غيبت امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) و حيرت شيعيان آغاز شد ] از دست دهند . اهل آسمان و زمين بر او ميگريند . و پس از كلامى طولانى فرمودند : گويا آنها را ميبينم در حالى كه در بدترين حالت هستند و سه ندا شنيدهاند ؛ نداى نخست آن است كه اى گروه مؤمنان ! قيامت نزديك شد . دوم آن است كه آگاه باشيد لعنت خدا بر ظالمان است . و سوم آن است كه در مطلع خورشيد پيكرى آشكار و مشاهده ميشود كه ميگويد : خداوند فلانى را برانگيخته است ، پس ، از او بشنويد و فرمان بريد . » ( 3 ) ( 3 ) . و نيز كمال الدين 2 / 370 و عيون الاخبار 2 / 6
نعمانى در غيبت / 180 مشابه آن را نقل ميكند و در آن آمده است : « امام رضا ( عليه السلام ) به من فرمودند : اى حسن ! فتنهاى رميده و سخت خواهد بود كه نزديكترين كسان و دوستان در آن خود را ميبازند . اين زمانى رخ خواهد داد كه شيعيان سومين فرزند از نسل مرا نيابند . در نبود او اهل زمين و آسمان محزون ميشوند . چه بسيار مرد و زن مؤمنى كه در نبود او متأسف ، اندهگين و حيرانند .
سپس سر به زير افكندند و پس از مدتى بالا آورده فرمودند : پدر و مادرم فداى همنام جدّم و شبيه من و موسى بن عمران ، جامههايى از نور دربردارد كه از پرتو نور قدس ميدرخشد . گويا آنها را ميبينم در حالى كه در نااميدترين حالات به سر ميبرند و ندا شدهاند - بسانى كه كسانى كه دور هستند به مانند آنان كه نزديك هستند ، آن را ميشنوند - ، آن ندا رحمتى
--------------------------- 227 ---------------------------
براى مؤمنان است و عذابى براى كافران .
عرضه داشتم : پدر و مادرم به فداى شما ، آن ندا چيست ؟ فرمودند : سه صدا در ماه رجب خواهد بود ؛ اولى آنكه بدانيد لعنت خدا بر ظالمان است . دوم آنكه اى گروه مؤمنان ! قيامت نزديك شده است . و سوم آنكه پيكرى آشكار را در مطلع خورشيد مشاهده ميكنند كه ندا ميكند : بدانيد ، خداوند فلانى را براى به هلاكت رساندن ظالمين برانگيخته است .
در اين هنگام است كه فرج براى مؤمنين ميآيد و خدا قلبهاى آنان را شفا ميبخشد و كينهى دلهايشان را ميزدايد . »
بشارات امام جواد ، امام هادى و امام حسن عسكري ( عليهم السلام ) نيز خواهد آمد .
--------------------------- 228 ---------------------------
.
--------------------------- 229 ---------------------------
فصل هفتم
برنامه ى الهى
جايگاه حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در برنامه ى الهى
--------------------------- 230 ---------------------------
پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) : خدا تنها به ما آغاز كرد و فقط به ما ختم خواهد نمود
الفتن 1 / 370 چند روايت از حضرت امير ( عليه السلام ) آورده كه ميفرمايد : « از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) پرسيدم : مهدى از ما امامان هدايتگر است يا از غير ما ؟ فرمود : از ماست . دين تنها به ما ختم ميشود ، همانطور كه تنها به ما آغاز شد . مردم فقط به دست ماست كه از گمراهى فتنه نجات مييابند ، همان سان كه از گمراهى شرك نجات يافتند ، و تنها به ماست كه خداوند در ميان دلهاى آنها پس از عداوت فتنه ، الفتِ در دين برقرار خواهد ساخت ، همان گونه كه پس از عداوت شرك ، بين دل و دين ايشان الفت ايجاد كرد . »
ابن ابى الحديد در شرح نهجالبلاغة 9 / 206 ذيل خطبهى 157 مينويسد : « اين روايت از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل شده است ، بسيارى از محدّثان آن را از حضرت علي ( عليه السلام ) آوردهاند كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به او فرمودند : خدا جهاد با كسانى كه دچار فتنه ميشوند را بر تو واجب كرده ، چنانكه جهاد با مشركان را بر من واجب نمود . . . پرسيدم : يا رسول الله ! اين كسانى را كه پس از شما به فتنه درميافتند ، چه عنوانى دهم ، فتنه يا ارتداد ؟ فرمود : فتنهاى كه در آن سرگردان ميمانند تا آنكه عدالت آنها را دريابد .
عرض كردم : يا رسول الله ! عدالت از ناحيهى ما ايشان را درمييابد يا از غير ما ؟ فرمودند : بلكه از سوى ما ، خداوند تنها به ما آغازيده و تنها به ما ختم خواهد نمود ، و [ همان سان كه ] تنها به واسطهى ما ميان دلها - پس از آنكه گرفتار شرك بودند - الفت ايجاد نمود ، تنها به ماست كه پس از فتنه نيز ميان دلها الفت برقرار خواهد ساخت . در اين هنگام من گفتم : الحمد لله براى فضيلتى كه به ما بخشيده است . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز المعجم الوسط 1 / 136 ، گنجى شافعى آن را در البيان / 506 نقل ميكند و مينويسد : حديثى حسن و عالى است كه حافظان [ حديث ] آن را در كتابهايشان نقل كردهاند . سلمى در عقد الدرر / 25 آن را نقل كرده مينگارد : جماعتى از حافظان آن را در كتب خود آوردهاند ، از جمله ابو القاسم طبراني ، ابو نعيم اصفهاني ، عبد الرحمان بن
ابى حاتم ، نعيم بن حماد و ديگران . همو در / 145 حافظ ابوبكر بيهقى را نيز به اينان ميافزايد . مغربى در ردّ ابن خلدون / 535 مينويسد : اين حديث را طبرانى از طريق عبدالله بن لهيعه ، از عمرو بن جابر حضرمي ، از عمر بن على بن
ابى طالب از پدرش روايت ميكند . دربارهى ابن لهيعه سخن خواهد آمد . اما حضرمي ، ترمذى و ابن ماجه از او روايت كردهاند ، ابو حاتم گويد : او صالح الحديث است و نزديك به بيست حديث نقل ميكند . برقى او را در زمرهى كسانى كه ثقهاند ولى به جهت تشيع تضعيف شدهاند آورده است . يعقوب بن يوسف هم او را در زمرهى ثقات ميآورد ،
و ترمذى حديث او را صحيح ميشمارد .
--------------------------- 231 ---------------------------
الفتن 1 / 375 از سالم نقل ميكند : « نجده در نامهاى به ابن عباس از او دربارهى مهدى سؤال كرد و او چنين پاسخ داد : خدا اين امت را با نخستين فرد اهلبيت هدايت كرد و با آخرين ايشان ، آنها را نجات ميبخشد . در زمان وى حتى دو بز شاخدار يا بيشاخ هم با يكديگر نميجنگند . »
مشابه مضمون حديث حضرت امير ( عليه السلام ) در منابع ما نيز آمده است . على بن بابويه قمى در الامامة والتبصرة / 92 از حارث بن نوفل آورده است : « حضرت امير ( عليه السلام ) از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) پرسيد : يا رسول الله ! امامان هدايتگر از ما هستند يا از غير ما ؟ . . . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز كمال الدين 1 / 230
شيخ مفيد در امالى / 288 از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) روايت ميكند : « وقتى كه إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ بر پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نازل شد ، به من فرمود : يا علي ! يارى خدا و فتح فرا رسيده است . يا علي ! هدايت پيروى از دستور خداست و نه پيروى از هوى و رأى [ غير او ] . گويا ميبينم كه تو با گروهى مواجه ميشوى كه قرآن را تأويل ميبرند و به شبهات دامن ميزنند ، شراب را به عنوان نبيذ ، كم فروشى را با [ پرداخت ] زكات و رشوه را به نام هديه حلال ميشمارند !
عرضه داشتم : اى رسولخدا ! هنگامى كه آنان مرتكب چنين امورى شوند ، مرتدّند يا
اهل فتنه ؟ فرمودند : آنان اهل فتنهاى هستند كه در آن سرگردان ميمانند تا آنكه عدالت آنها را دريابد .
گفتم : يا رسول الله ! عدالت از ناحيهى ما و يا از سوى غير ؟ فرمودند : بلكه از جانب ما ، خداوند تنها به ما آغازيده است و فقط به ما به پايان خواهد رسانيد . او تنها به واسطهى ما در ميان دلها - پس از آنكه گرفتار شرك بودند - الفت ايجاد نمود ، و فقط به ماست كه پس از فتنه در ميان دلها الفت برقرار خواهد ساخت .
در اين هنگام من گفتم : الحمد لله براى فضيلتى كه به ما بخشيده است . »
نگارنده : ختم و به پايان رسيدن در اين حديث به معناى آن است كه برنامهى الهى و هدف او در اوج خود به ثمر خواهد نشست . نبوت پيامبر اسلام ( صلى الله عليه وآله ) سرآغاز آن بود و بر دستان حضرت مهدى
--------------------------- 232 ---------------------------
بقيت الله الاعظم ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به اوج خود خواهد رسيد . خداى متعال ميفرمايد : « هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ( 1 ) ( 1 ) . سورهى توبه / 33
، اوست كه رسول خود را به هدايت و دين حق ارسال نمود تا آن را بر همهى اديان غالب نمايد ، اگرچه مشركان خوش نداشته باشند » .
حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) پايان بخش تمامى اسرار
ابن شعبهى حراني ( رحمه الله ) در تحف العقول / 171 وصيت نامهى اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) به كميل بن زياد ( رحمه الله ) را روايت ميكند ، و عماد الدين طبرى امامي ( رحمه الله ) در بشارة المصطفي ( صلى الله عليه وآله ) لشيعة المرتضي ( عليه السلام ) / 24 گزيدهاى از آن را ميآورد . اين وصيت نامه طولانى و مملو از دانش و حكمت است . در پارهاى از آن آمده است : « سعيد بن ارطاة گويد : كميل بن زياد را ديدم و دربارهى فضيلت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ( عليه السلام ) از او پرسيدم . او گفت : آيا ميخواهى تو را از وصيتى كه ايشان به من فرمودند - و از دنيا و آنچه در آن است برايت بهتر ميباشد - آگاه كنم ؟ گفتم : آرى و او گفت : حضرت علي ( عليه السلام ) به من فرمودند :
اى كميل ! هر روز نام خدا را [ بر زبان ] آور و بگو : لا حول ولا قوة إلا بالله . بر خدا توكل كن و ما را به ياد آور و نام ما را ذكر كن . . .
اى كميل ! خداوند رسولش را ادب آموخت و ايشان هم مرا ، من نيز مؤمنان را ادب ميآموزم و آن را براى شريفان به ارث ميگذارم .
اى كميل ! هيچ علمى نيست ، مگر آنكه من آن را در ميگشايم و هيچ رازى نيست ، مگر آنكه قائم ( عليه السلام ) آن را به پايان ميرساند ، ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ( 2 ) ( 2 ) . سورهى آل عمران / 34
، فرزندانى كه بعضى از [ نسل ] بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست .
اى كميل ! فقط از ما فراگير تا از ما باشي !
اى كميل ! تو در هر حركتى نيازمند معرفت و شناخت هستي . . .
اى كميل ! شما از دشمنانتان بهره منديد ، به شادى آنان شاديد ، به آشاميدن آنها
--------------------------- 233 ---------------------------
ميآشاميد ، به خوردن آنان ميخوريد و در جاهايى كه آنها وارد ميشوند ، وارد ميشويد و چه بسا كه بر نعمت ايشان دست يابيد . آرى به خدا قسم كه اين على رغم ناخوشنودى آنهاست ، ولى خداى عزوجل ياور شماست و آنان را واميگذارد .
به خدا زمانى كه روز شما فرا رسد و صاحبتان ظهور نمايد ، آنها با شما نميخورند و در جاهايى كه شما وارد ميشويد ، وارد نميشوند ، درهاى شما را نميكوبند ، به نعمتهاى شما دست نمييابند و ذليل و نوميد خواهند بود مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلاً ( 1 ) ( 1 ) . سورهى احزاب / 61
، [ ايشان ] از رحمت خدا دور گرديده و هر كجا يافته شوند گرفته و سخت كشته خواهند شد .
اى كميل ! فريب قومى را نخور كه نماز خود را طول ميدهند ، هماره روزه ميدارند و صدقه ميدهند و گمان ميكنند موفّقند .
اى كميل ! به خدا سوگند ميخورم كه از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) شنيدم : وقتى شيطان قومى را به طرف كارهاى زشتى چون زنا و شرابخوارى و مانند آن - از دشنام و گناهان - بكشاند ، عبادت شديد ، خشوع ، ركوع ، خضوع و سجود را خوشايندشان ميكند ، آنگاه آنان را به ولايت و سرپرستى پيشوايانى كه به سوى آتش فرا ميخوانند و روز قيامت يارى نميشوند ، وا ميدارد .
اى كميل ! [ ايمان برخى ] ثابت است و [ ايمان برخى ديگر ] به صورت وديعه ، پس بر حذر باش كه مبادا از كسانى باشى كه [ ايمان ] نزد آنها وديعه است . تنها در صورتى شايستگى ثبوت آن را دارى كه در مسير روشنى كه تو را به كج راهه نميبرد ، و از طريقى كه ما تو را بر آن داشتيم و بدان هدايت نموديم ، جدا نميسازد ، استوار بماني .
اى كميل ! هيچ نبردى جز با حضور امامى عادل و هيچ غنيمتى جز با وجود امامى فاضل نخواهد بود .
اى كميل ! اگر پيامبرى ظهور نكرده بود و مؤمنى پارسا روى زمين بود ، آيا در دعوت به سوى خدا خطا كرده يا نه ؟ بلي ، به خدا سوگند خطا كرده است مگر زمانى كه خدا او را بگمارد و براى دعوت شايستگى دهد .
--------------------------- 234 ---------------------------
اى كميل ! دين براى خداست ، پس فريب سخنان امت فريفتهاى را كه پس از هدايت گمراه شدند و بعد از آنكه پذيرفتند انكار نمودند ، مخور .
اى كميل ! دين براى خداى متعال است ، بنابراين از كسى نميپذيرد كه آن را برپا دارد ، مگر آنكه رسول ، نبى و يا وصى باشد .
اى كميل ! اين [ مقامِ اقامهى دين ] همان نبوت و رسالت و امامت است ، و غير از ايشان [ كسانى كه در اين صدد بر آيند ، ] تنها كسانى هستند كه خود را به حكومت رساندهاند ، به زور چيره شدهاند ، گمراهند و تجاوزگر .
اى كميل ! مسيحيان و يهوديان نه فاعليت خداى تعالى را انكار كردند و نه موسى و عيسى را ، و ليكن افزودند ، كاستند ، تحريف نمودند و به كج راهه رفتند ، پس مورد لعنت و خشم قرار گرفتند و توبه هم ننمودند . . .
اى كميل ! بعد از نماز عصر نيمهى ماه رمضان كه بسيارى از مهاجر و انصار جمع بودند ، پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) بر بالاى منبر در حالى كه بر روى پاهايشان ايستاده بودند ، اعلان كردند : على از من است ، دو پسرم از او هستند ، و پاكان از من و ايشان . آنان پس از مادرشان پاكانند . آنان كشتى نوحند كه هر كه بر آن سوار شود نجات مييابد ، و هر كه از آن سر باز زند ، هلاك گردد .
آنكه نجات يابد در بهشت و آنكه فرو افتد در آتش است . »
نگارنده : معناى فرمايش امام ( عليه السلام ) : هيچ دانشى نيست مگر آنكه من آن را در ميگشايم ، آن است كه رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) اصول علومى كه مردم بدان احتياج دارند را آوردند ، و اصول علوم دين را گشودند . پس از ايشان هم اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) پارهاى از آنها را در گشودند . شارح نهجالبلاغة ابن
ابى الحديد در مقدمهى شرح خود به استدلال پيرامون اين مطلب پرداخته كه علوم اسلامى همه به حضرت امير ( عليه السلام ) بازگشت ميكند ، پس ايشان بنيانگذار آنها و يا استوار دارندهى اصول آنهاست .
و نيز اين سخن : هيچ سرّى نيست مگر آنكه قائم ( عليه السلام ) آن را به پايان ميرساند ، بدان معناست كه اسرار پنهان علوم و حيات به دست امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) آشكار ميشود و آن حضرت است كه آنها را در دسترس مردم قرار ميدهد . البته همين امر كه ايشان اسرار قرآن را بيان ميكند و معرفت متعالى انسانى و حيات تكامل يافتهى مادّى و معنوى را بر اساس آن قرار ميدهد ، كفايت ميكند .
--------------------------- 235 ---------------------------
امير المؤمنين ( عليه السلام ) : خدا تنها به ما آغاز كرد و فقط به ما به پايان ميرساند ، نه به شما
الملاحم ابن منادى / 64 از اصبغ بن نباته آورده است : « امير المؤمنين على بن ابى طالب ( عليه السلام )
در كوفه خطبهاى خواندند و پس از به جا آوردن حمد و ثناى الهى فرمودند : اى مردم ! قريشيان امامان عرب هستند ، ابرار آنان براى ابرار عرب و فاجران آنها براى فاجران ايشان . بدانيد ناگزير آسيابى بر گمراهى آرد ميكند و ميگردد ، پس چون بر محور خود بگردد به شدّت آرد كند . آگاه باشيد كه زيبا و اعجاب آور آرد ميكند ، زيبايى نهايت [ و زمان پايان يافتن ] آن است ، و در هم شكستن آن بر عهدهى خداى عزيز و جليل خواهد بود .
بدانيد كه من و ابرار عترت و اهلبيتم داناترين مردمان در كودكى و بردبارترين آنها به هنگام بزرگسالى هستيم . پرچم حق تنها با ماست . هر كسى بر آن پيشى گيرد ، [ از دين ] خارج شود و هر كه از آن سرپيچى كند ، هلاك گردد و هر كسى بر آن استوار ماند ، به ما بپيوندد .
ما اهلبيت رحمتيم و درهاى حكمت تنها توسّط ما گشوده شده است . ما تنها بر اساس حكم خدا حكم كرديم ، به دانش او دانستيم و از راستگفتارى شنيديم ، پس اگر از ما تبعيت كنيد ، نجات مييابيد و اگر پشت كنيد ، خداوند به دستان ما شما را عذاب خواهد نمود .
خدا تنها به دست ما حلقهى ذلّت را از گردن شما گشود و فقط به ما ختم خواهد نمود و نه به شما . آنان كه در پياند به ما ميپيوندند و كسانى كه جلو رفتهاند به سوى ما باز ميگردند .
اگر چنين نبود كه شما در صدد به تعجيل انداختن و به تأخير انداختن مقدّرات هستيد و اين [ خواسته و ارادهى شما در تعجيل و تأخير ] در بشر پيشتر بوده است ، هر آينه براى شما از جوانانى از موالى [ غير عرب ] ، پسران عرب و برخى از پيران - كه به نمك در توشهى سفر ميمانند وكمترين توشه نمك است - ميگفتم .
عبرت در ماست و انتظار براى شيعيان ما . ما و شيعيانمان با دل درد ، تب و شمشير [ قتل ] نزد خداى عزوجل ميرويم و دشمنان ما با درد وسختي ، و بلا و انتقامى كه خداوند بخواهد ، به هلاكت ميرسند .
--------------------------- 236 ---------------------------
سوگند به خدا كه اگر هر آنچه را ميدانم براى شما بگويم ، طائفهاى ميگويند : چقدر دروغگو و گمان پرداز است ، و اگر از ميان شما صد تن را كه قلبهايشان مانند طلاست ، برگزينم ، و آنگاه از ميان آن صد نفر ده تن را انتخاب نمايم ، و سخنى ساده دربارهى ما اهلبيت - كه در آن جز حق نميگويم و تنها بر صدق تكيه ميكنم - برايشان بگويم ، آنان بيرون ميروند و ميگويند : على از دروغگوترين مردم است ! ولى اگر از ديگران ده تن را برگزينم ، و در [ مدح ] دشمنانمان و كسانى كه بر ما ستم كردند ، مطالب بسيارى بگويم ، بيرون ميروند در حالى كه ميگويند : على از راستگو ترين مردم است !
سخنران هلاك شد ، صاحب گروه نيرومند به حيرت افتاد ، دلها متغير گشت ، بعضى از آنها بسيار ناراحت است ، برخى سخت ، برخى نرم و بعضى ناآرام .
فرزندانم ! خردسالان شما بايستى به بزرگانتان نيكى كنند و بزرگانتان بايست با خردسالان رؤوف باشند . مانند گمراهان درشتخو نباشيد كه در دين تفقّه نكردند و يقين خالص به خداى عزوجل نداشتند و به تخمى كه در لانه است ميمانند . ( 1 ) ( 1 ) . عبارتى مشابه همين سخن در نهجالبلاغة آمده است ، اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ميفرمايند : بسان درشتان جاهليت نباشيد كه نه در دين تفقّه كنيد و نه در مورد فرمان خدا انديشه ، مانند پوست تخمى كه در لانه است ، شكستن آن موجب وزر و گناه است ، و [ اگر هم آن را نشكنند و رها كنند ] تخم آن با شرّ و فساد بيرون ميآيد .
ابن ميثم بحرانى در شرح اين عبارت مينگارد : امام ( عليه السلام ) آنان را نهى از آن ميكنند كه در عدم تفقّه در دين به درشتان جاهليت مانند ، كه در اين صورت چون تخم افعى خواهند بود كه اگر آن را بشكنند گناه كردهاند ، زيرا موجب آزار حيوان شدهاند ، اينان نيز چنيناند ، به احترام اسلام نميتوان آنان را آزرد ، اگر هم بر جهالت رهايشان كنند به شيطنت خواهند پرداخت ، ر . ك به بحار الانوار 34 / 115 . م
افسوس بر جوجهها ، جوجههاى آل محمد از دست خليفهاى جبّار ، خبيث و هوسران كه به حقّ جانشين من و جانشين جانشينم استخفاف خواهد ورزيد .
به خدا سوگند كه تأويل رسالتها ، تحقّق وعدهها و تمام كلمات [ خدا ] را ميدانم .
به طور حتم در ميان اهلبيت من كسى خواهد بود كه بر اساس فرمان خدا فرمان ميدهد ، قدرتمند است و بنابر حكم خدا حكم ميكند . اين پس از زمانى سخت و رسوا خواهد بود كه بلا در آن شدت ميگيرد ، اميد قطع و رشوه پذيرفته ميشود . در اين هنگام خداوند عزوجل
--------------------------- 237 ---------------------------
مردى را از كنار دجله براى امرى كه او را به غضب آورده ، مبعوث ميدارد . كينه او را بر ريختن خونها وا ميدارد . او [ پيشتر ] در غيبت و خفا بوده است . پس [ چون ظاهر شود ] قومى را كه بر آنها خشمگين ، پركينه و شديد است - به شيوهى بخت نَصَّر - به هلاكت ميرساند .
او آنان را به ذلّت ميكشاند و كاسههايى لبالب از تازيانهى عذاب و شمشير هلاك را به ايشان مينوشاند . آنگاه فساد و امورى مشتبه خواهد بود . . .
بدانيد كه شگفتي ، تمام شگفتى پس از جمادى و رجب است ، گرد آمدن پراكندهها و برانگيختن مردگان و رخدادهايى با فاصله كه در بين آنها مردنهايى است كه دنبالهى خود را بالا گرفته ، فرياد ميكند و سخن خود را اعلان ميدارد و اين در دجله يا اطراف آن است .
آگاه باشيد ، قائمى از ما خواهد بود كه حسب او پاكيزه و ياران او بزرگانند . شما را به هنگام نابودى دشمنان خدا سه بار به نام او و نام پدرش ندا ميكنند و اين در ماه رمضان خواهد بود و پس از فتنه ، كشتار ، سختي ، فساد و اوج گرفتن بلا . من آگاهم كه زمين اندوختههايش را براى چه كسى بيرون ميآورد و خزائنش را تسليم كه ميكند ، و اگر بخواهم با پايم [ بر زمين ] ميزنم و ميگويم : از اينجا كلاهخود و زره بيرون آريد .
اى فرزندان گناهان ! شما چگونه هستيد آن زمانى كه با شمشيرهايى آخته بر دستان در شب يورش به دشمن در راه رفتن شتاب ميكنيد ؟
البته كه خداوند خليفهاى را كه بر هدايت استوار ميماند و بر حكم كردن رشوه نميستاند ، به خلافت خواهد رساند . او هنگامى كه دعا كند ، دعاهايش تا فاصلهاى دور خواهد رفت و موجب شكست منافقان و گشايش امور مؤمنان خواهد شد .
بدانيد كه اين امر على رغم آنان كه خوش ندارند واقع ميشود و الحمد لله رب العالمين . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز كنز العمال 14 / 592 از ابن منادي
جاحظ در البيان والتبيين / 238 مضمون قسمتى از اين خطبه را آورده است ، وى مينويسد : « ابو عبيده گويد : جعفر بن محمد ميگويد : نيكان عترتم و پاكان خاندانم در خردسالى بردبارترين مردم و در بزرگسالى داناترين ايشانند .
بدانيد ، ما اهلبيتى هستيم كه از علم خدا دانستيم ، به حكم او حكم نموديم و از گفتار
--------------------------- 238 ---------------------------
راستگويى شنيديم . اگر از آثار ما پيروى نماييد ، به بصيرتهاى ما رهنمون ميشويد ،
ولى اگر چنين نكنيد ، خدا شما را به دستان ما به هلاكت خواهد رساند .
پرچم حق تنها با ماست . هركه از ما تبعيت نمايد ، بپيوندد و هر آنكه سرپيچى كند ، غرق شود .
آگاه باشيد كه تنها به وسيلهى ما زخم هر مؤمنى التيام مييابد و طوق ذلّت از گردنهايتان كنار ميرود ، و فقط به ما آغاز شده و به پايان خواهد رسيد ، و نه به شما . » ( 1 ) ( 1 ) . ابن ابى الحديد در شرح خود 1 / 276 از جاحظ
ابن ابى الحديد در شرح خود 1 / 281 مينويسد : « اين سخن ايشان در پايان : تنها به ما به پايان خواهد رسيد ، و نه به شما ، اشاره به مهدى است كه در آخرالزمان ظهور ميكند و اكثر محدثين معتقدند كه او از نسل فاطمه ( عليها السلام ) است و اصحاب ما معتزله نيز منكر او نيستند و در كتابهايشان به آن تصريح كردهاند و بزرگانشان به او اعتراف نمودهاند ، الا اينكه به اعتقاد ما او هنوز خلق نشده و بعدها خلق خواهد شد . » !
شيخ مفيد ( رحمه الله ) در ارشاد / 128 روايت را مانند البيان و التبيين ميآورد و مينگارد : « شيعه و سنى از حضرت امير ( عليه السلام ) روايتى آوردهاند كه ابوعبيده معمر بن مثنى و ديگران - كه دشمنان شيعه آنان را در روايتشان متّهم نميكنند - آن را ذكر ميكنند و مينويسند كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام )
در نخستين خطبه پس از آنكه مردم با آن حضرت بيعت كردند ، چنين فرمودند و اين بعد از قتل عثمان بن عفّان بوده است . »
طبرى امامى در المسترشد / 75 مينگارد : « وقتى كه حضرت علي ( عليه السلام ) خلافت [ ظاهرى ] را به دست گرفت ، سخنرانى كردند و فرمودند :
سوگند به آنكه جانم در دست اوست ، پراكنده ، در هم آميخته و غربال شده و به مانند محتويات ديگ به هم خواهيد آميخت تا آنجا كه آنان كه در بالا قرار دارند ، به پايين روند و كسانى كه در پايين هستند ، به بالا ( 2 ) ( 2 ) . ممكن است مقصود آن باشد كه مؤمنان كافر شوند و فاجران متقي ، و يا آنكه صاحبان عزت ذليل شوند و ذليلان عزيز .
. همانا شما به حالتى كه در زمان مبعوث شدن پيامبرتان ( صلى الله عليه وآله ) داشتيد ، بازگشت كردهايد ، و من از اين بازگشت و اين مطلب خبر داده شدهام . . .
--------------------------- 239 ---------------------------
بدانيد كه نزد خدا مبغوضترين بندهاى كه آفريده است ، كسى است كه خدا او را به خودش واگذاشته و مردى كه در ميان شبه انسانها علمى گرد آورده است و مردم او را عالم مينامند ، تا آنكه بر آب گنديدهاى وارد شود و بدون آنكه فايدهاى برد ، سيراب گردد ، به عنوان قاضى [ بر مسند قضاوت ] براى مردم مينشيند تا امر مشتبه را از غير آن تمييز دهد ، پس اگر چيزى را با چيز ديگرى قياس كند و بسنجد ، چشمانش را تكذيب نميكند ، و اگر مطلبى بر او پوشيده باشد ، آن [ جهلى ] را كه از خود ميداند ، كتمان ميكند ، تا مبادا گفته شود نميداند .
او بدون آگاهى در تاريكيها سير ميكند و كليد نادانيهاست ، دربارهى آنچه نميداند پرسش نميكند تا فرا گيرد و علم قاطعى ندارد ، به مانند باد كه چيز خشك خُرد را ميپراكند ، روايت را خرد و پراكنده ميسازد ، وارثان از [ ستم ] او [ در تقسيم ارث ] فرياد ميكنند ، او به حكم خود ازدواج حرام را حلال و ازدواج حلال را حرام ميكند ، آگاه و توانا نيست تا بتواند مشكلاتى را كه برايش پيش ميآيد بر طرف كند ، و از آنچه نسبت بدان كوتاهى نموده ، غافل نيست .
بدانيد دانشى كه حضرت آدم آورد و تمامى آنچه پيامبران ( عليهم السلام ) بدان برترى يافتند ، نزد خاندان پيامبر شماست . پس به كجا گمراه ميشويد و كجا ميرويد ؟ اى گروه كسانى كه سوارشدگان و نجات يافتگان كشتى [ نوح ] هستيد ( 1 ) ( 1 ) . مرحوم نعمانى اين فقره را چنين نقل ميكنند : اى گروه كسانى كه از پشتهاى كشتى نشينان جدا شدهايد ، ر . ك به غيبت / 44 . م
! همانند كشتى نوح در ميان شماست ، هم چنانكه در آن كشتى هر كه نجات يافت ، نجات يافت ، در اين نيز هر كس از شما
نجات يابد ، نجات يابد .
واى بر كسى كه از ايشان سرپيچى كند . اينان براى شما بسان كهف اصحاب كهف هستند ، ايشان را به بهترين نامهايشان و به آنچه كه در قرآن ناميده شدهاند بناميد :
هذا عَذبٌ فُراتٌ سَائِغٌ شُرَابُه ، اين آب شيرين تشنگى زاست كه نوشيدنش گواراست ؛ پس بياشاميد ، وَهذا مِلحٌ أُجَاجٌ ( 2 ) ( 2 ) . سورهى فاطر / 12
، و اين شور تلخ مزه است ؛ پس بر حذر باشيد ، ايشان درِ حطّهاند ، پس وارد شويد .
بدانيد ابرار عترت من و پاكان خاندانم در خردسالى داناترين و در بزرگسالى بردبارترين
--------------------------- 240 ---------------------------
مردمانند . ما از علم خداوند دانستيم و از گفتار راستگويى شنيديم ، پس اگر آثار ما را پيروى نماييد ، به بصيرتهاى ما رهنمون شويد ، و اگر به ما پشت كنيد ، خدا شما را به دست ما - و يا هر چيزى كه بخواهد - هلاك كند .
پرچم حق تنها با ماست ، هركه به دنبال آن بيايد ، بپيوندد ، و هر كه سرپيچى نمايد ، هلاك گردد . خدا فقط به ماست كه زمان تاريك را روشن مينمايد ، و به دست ماست كه انتقام هر مؤمنى را ميگيرد و طوق ذلّت را از گردنهايتان ميگشايد ، و تنها به ما به پايان ميرساند ، نه به شما . »
ابن شعبه حراني ( رحمه الله ) در تحف العقول / 115 قسمتهايى از آن را آورده است : « خداى عزوجل تنها به ما آغاز كرده و به پايان ميبرد . او فقط به ما آنچه را بخواهد ، محو ميكند ، و تنها به ماست كه زمانهى سخت را بر طرف ميكند و باران را فرو ميفرستد . مبادا فريبكار شما را دربارهى خدا بفريبد .
اگر قائم ما قيام كند ، آسمان بارانش را فرو ميفرستد ، زمين گياهش را بيرون ميدهد و كينه از دل بندگان رخت برميبندد . درندگان و چار پايان با يكديگر آشتى ميكنند . چنان ميشود كه زنى ميان عراق و شام راه ميرود و گام خود را تنها بر گياهان ميگذارد ، زنبيل خود را بر سر دارد و هيچ درندهاى در صدد او بر نميآيد ، و او نميهراسد . »
نگارنده : صحيح مسلم 3 / 84 روايت ميكند كه در روزگار آن حضرت ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) بلاد عرب را مراتع و نهرها فرا ميگيرد .
مقصود از جملهى آخر روايت هم آن است كه زنى در بين عراق و شام و حجاز در حالى كه زنبيلش را بر سر دارد راه ميرود و از هيچ چيزى بيم ندارد ، امنيت پايدار و نقل و انتقال آسان است . در اين عبارت امام ( عليه السلام ) با مثالى از دوران مخاطبين مطلب را براى آنان بيان كردند .
خاتم الاوصياء ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) از نسل خاتم الاسباط
امالى طوسى 2 / 113 از امام زين العابدين ( عليه السلام ) نقل ميكند : « در يكى از راههاى مدينه ، پشت سر عمويم امام حسن و پدرم امام حسين ( عليهما السلام ) راه ميرفتم - و اين جريان در همان سالى بود كه عمويم امام حسن ( عليه السلام ) به شهادت رسيدند - . من در آن وقت پسرى نابالغ - و يا نزديك
--------------------------- 241 ---------------------------
بلوغ - بودم . جابر بن عبدالله انصارى و انس بن مالك انصارى همراه گروهى از قريش و انصار با ما مواجه شدند .
جابر بن عبدالله نتوانست جلوى خود را بگيرد ، به دست و پاى عمو و پدرم افتاد و شروع به بوسيدن كرد . مردى از قريش كه از خاندان مروان بود ، [ به جابر ] گفت : اى ابا عبدالله ! با اين سنّ و جايگاهى كه به عنوان صحابى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) دارى - و جابر در بدر حضور داشت - ، اين كارها را ميكني ؟ ! جابر گفت : اى برادر قريشي ! دور شو ، اگر فضل و جايگاه اين دو را به مانند من ميدانستي ، خاك زير پاى آنان را ميبوسيدي .
سپس به انس بن مالك رو كرد و گفت : اى ابوحمزه ! رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) چيزى دربارهى اين دو به من فرمودند كه گمان نميكردم انسانى چنين باشد . انس گفت : اى ابوعبدالله ! پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) به تو چه فرمودند ؟ - در اين هنگام امام حسن و امام حسين ( عليهما السلام ) رفتند ، اما من براى شنيدن گفتگويشان ايستادم - جابر گفت : روزى در مسجد جماعتى اندك پيرامون رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بودند ، ايشان به من فرمودند : اى جابر ! حسن و حسين را برايم فرا بخوان .
آن حضرت به آن دو علاقهى بسيار داشت . رفتم و آن دو را فرا خواندم و در حالى كه گاهى اين را حمل مينمودم و گاهى آن را ، بازگشتم . ايشان - كه به خاطر محبت و گراميداشت من نسبت به آن دو سرور و شادمانى را در چهرهشان مشاهده ميكردم - به من فرمودند : اى جابر !
آيا اين دو را دوست داري ؟ عرض كردم : پدر و مادرم فداى شما ، با اين منزلتى كه براى آنها نزد شما ميدانم ، چسان دوستشان نداشته باشم ؟
فرمودند : آيا تو را از فضيلتشان آگاهى ندهم ؟ گفتم : آري ، پدر و مادرم فدايت . فرمودند : خداى تعالى وقتى خواست مرا بيافريند ، مرا نطفهاى سفيد و پاكيزه آفريد . پس آن را در صلب پدرم آدم ( عليه السلام ) به وديعه گذارد و پيوسته آن را از صلبى پاك به رحمى پاك منتقل كرد تا آنكه به نوح و ابراهيم ( عليهما السلام ) رسيد و چنين بود تا به عبدالمطلب منتقل شد . لذا چيزى از آلودگيهاى جاهليت به من اصابت نكرد .
آنگاه آن نطفه در عبدالله و ابوطالب دو نيم شد . من از [ صلب ] پدرم به وجود آمدم و خدا نبوّت را به من ختم كرد . از [ صلب ] ابوطالب نيز على به وجود آمد و خدا وصيت را به او ختم
--------------------------- 242 ---------------------------
نمود . آنگاه اين دو نطفه از من و على به هم پيوست و جهر و جهير - يعنى حسن و حسين -
از [ نسل ] ما به وجود آمدند ، و خدا به آن دو اسباط نبوّت را ختم فرمود و ذريهى مرا از نسل
آن دو قرار داد ، و مرا فرمان داد شهر - و يا فرمودند : شهرهاى كفر - را فتح كنم .
مردى از نسل اين - و به حسين ( عليه السلام ) اشاره نمود - در آخرالزمان خروج خواهد كرد كه زمين را از عدل آكنده ميسازد همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است .
اين دو پاكيزه و مطهّرند و دو آقاى جوانان اهل بهشت . خوشا به حال ( 1 ) ( 1 ) . احتمال آن نيز ميرود كه مقصود از « طوبي » كه به « خوشا به حال » ترجمه شد ، درخت طوبى باشد ، و در عبارت اخير به جاى « ويل » كه « واي » برگردان شد ، چاه ويل در جهنّم . م
كسى كه آن دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد ، و واى بر كسى كه با آنان بجنگد و دشمنى كند . » ( 2 ) ( 2 ) . تأويل الآيات 1 / 379 با اندكى تفاوت ، و نيز حلية الابرار 2 / 64
با مهدى ما ، حجتهاى الهى به پايان ميرسد
مروج الذهب 1 / 32 از امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) نقل ميكند : « وقتى خدا خواست بيافريند و امورى بديع را ايجاد كند ، پيش از گسترانيدن زمين و برافراشتن آسمان ، خلايق را در صورتهايى چون غبار قرار داد . خدا در آن حال در ملكوتش يگانه و در جبروتش بيهمتا بود .
سپس نورى از انوارش را فراهم آورد كه درخشيد و پارهاى از پرتو خود را بركند كه ساطع شد ، آنگاه آن نور ميان آن صورتهاى پنهان ، گرد آمد كه همان صورت پيامبرمان محمد ( صلى الله عليه وآله ) بود . خدا به او فرمود : تو برگزيده و منتخب هستى و وديعهگاه نور و گنجينههاى هدايتم نزد توست . به خاطر تو سرزمين بطحاء را ميگسترانم و آب را ميفرستم و آسمان را برميافرازم و پاداش و عذاب و بهشت و جهنّم را قرار ميدهم . اهلبيت تو را براى هدايت ميگمارم و از علم و دانش مكنونم به آنها ميدهم ، چنان كه هيچ مطلب دقيقى بر ايشان سخت نباشد و امور پوشيده خستهشان نكند . آنها را حجّت بر آفريدگانم و آگاهى بخشان از قدرت و وحدانيّتم قرار ميدهم . آنگاه خداوند از آنان بر ربوبيت و اخلاص در وحدانيت ، گواهى و شهادت گرفت .
پس از آن ، انتخاب محمد و آلش را با بصيرت و خرد خلايق آميخت و به آنان نماياند كه
--------------------------- 243 ---------------------------
هدايت و نور با اوست و امامت در خاندانش . اين از آن رو بود كه ميخواست سنّت عدل مقدّم باشد و اتمام حجّت پيشتر .
آنگاه مخلوقات را در غيب خود مخفى نمود و در علم مكنون خود پنهان داشت . بعد از آن عوالم [ مختلف ] را قرار داد ، زمان را گسترد ، آب را فرستاد ، كف و دود را به تحرّك درآورد ،
پس عرش او بر روى آب قرار گرفت .
آنگاه زمين را بر روى آب گسترانيد ( و از آب دودى بيرون آورد و آن را آسمان قرار داد ) . سپس زمين و آسمان را به اطاعت فراخواند و آن دو اجابت كردند .
سپس ملائكه را از انوارى كه خود ابداع نموده و ارواحى كه خود آفريده بود ايجاد نمود . با توحيد خود نبوّت محمد ( صلى الله عليه وآله ) را قرين ساخت . لذا نبوّت ايشان پيش از آنكه در زمين مبعوث شود ، در آسمان مشهور شد .
پس چون آدم را آفريد فضيلت او را براى فرشتگان آشكار كرد ، و هنگامى كه او را از اسامى اشياء - در آن زمانى كه از او خواست تا [ به فرشتگان ] خبر دهد - آگاه نمود ، به آنان نماياند كه او را به علم سابق مخصوص داشته است ، پس آدم را محراب ، كعبه ، در و قبلهاى قرار داد كه نيكان و روحانيين انوار را براى او به سجده درآورد .
سپس آدم را از وديعهاش خبر داد و عظمت آنچه وى را نسبت به آن امين شمرده است ، به او نشان داد ، و اين بعد از آن بود كه او را نزد ملائكه امام ناميد . بهرهى آدم از خير همان وديعهگاه نور ما بود كه به او نماياند .
خداى تعالى همواره اين نور را در زمان پنهان ميداشت تا آنكه محمد ( صلى الله عليه وآله ) را در اين مقطع زمانى برترى داد . او هم مردم را در ظاهر و باطن و پنهان و آشكار دعوت كرد و از آنان خواست تا پيمانى را كه خدا در [ عالم ] ذرّ و پيش از تناسل از آنان گرفته بود ، به ياد آورند .
پس هر كس با ايشان موافقت كرد و از مصباح نور پيشينش برگرفت ، به سرّ ايشان هدايت شد و امر روشن ايشان را دريافت ، و هر آنكه به غفلت دچار شد ، شايستهى غضب گشت .
سپس آن نور به ما انتقال يافت و در امامان ما درخشيد ، پس ما انوار آسمان و زمينيم . تنها به ماست كه نجات مييابيد ، علم مكنون تنها از ناحيهى ماست و امور فقط به ما
--------------------------- 244 ---------------------------
بازگشت ميكند .
به مهدى ماست كه حجتها به پايان ميرسند . او خاتم امامان ، رهايى بخش امت ، نهايت نور و مصدر امور است . پس ما برترين مخلوقات ، با شرافتترين موحّدان و حجّتهاى پروردگار جهانيان هستيم . هر كه به ولايت ما تمسّك دارد و بر ريسمان ما چنگ زده به اين نعمت خوش باشد . »
تذكرة الخواص ابن جوزى / 128 از امامحسين ( عليه السلام ) : « پدرم امير المؤمنين روزى در مسجد جامع كوفه در ستايش رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) خطبهاى بليغ ادا كردند و در آن فرمودند : با مهدى ما حجتها پايان مييابد ، پس او خاتم امامان ، رهايى بخش امت ، منتهاى نور و سرّ پيچيده است . مژده باد بر هر كسى كه به رشتهى ما چنگ زند و بر محبت ما محشور شود . »
معناى اين سخن : حجّتها پايان مييابد ، آن است كه ديگرى هيچ حجت و برهانى در مقابل اهلبيت ( عليهم السلام ) نخواهد بود .
امام عسكري ( عليه السلام ) : مهدى آخرين حجّت و خليفهى الهى است
اثبات الهداة 3 / 569 از فضل بن شاذان از محمد بن عبد الجبار روايت ميكند : « خدمت مولايم امام حسن بن على [ عسكرى ] ( عليه السلام ) عرض كردم : يابن رسول الله ! خدا مرا فداى شما گرداند ، دوست دارم بدانم پس از شما امام و حجّت خدا بر بندگانش كيست ؟ فرمودند : پس از من ، پسرم امام و حجّت خداست ، همو كه همنام و هم كنيهى رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) است . او آخرين حجّت و خليفهى خداست .
عرضه داشتم : اى پسر رسولخدا ! از چه كسى به دنيا ميآيد ؟ فرمودند : از دختر پسر قيصر پادشاه روم . بدانيد او به دنيا ميآيد و مدّتى طولاني ، از مردم غائب ميشود ، سپس ظاهر ميگردد . »
مصباح المتهجّد / 287 در توسّل به امامان معصوم ( عليهم السلام ) از امام صادق ( عليه السلام ) نقل ميكند : « خدايا . . . بواسطهى بقية الله كه باقى مانده ، به تو تقرّب ميجويم ، همو كه بين اوليائش مقيم است و او را براى خود رضايت دادي ، طيّب ، طاهر ، فاضل و نيكوكار ، نور زمين و ستون آن ،
--------------------------- 245 ---------------------------
اميد و آقاى اين امت ، فرمان ده به معروف و بازدارنده از منكر ، ناصحِ امين ، آنكه از پيامبران ميرساند و خاتم اوصياءِ نجيب و طاهر است . »
غيبت شيخ طوسى / 165 از ابو سليمان داود بن عنان بحرانى روايت ميكند : « براى
ابو سهل اسماعيل بن على نوبختى اين جريان را بيان كردم : در آن بيمارى كه امامعسكري ( عليه السلام ) درگذشتند خدمتشان رسيدم . ايشان به عقيد خادم كه سياهپوست و اهل حبشه و پيشتر خادم امام هادي ( عليه السلام ) بود و امام حسن عسكري ( عليه السلام ) او را بزرگ كرده بود ، فرمودند : اى عقيد ! برايم آبى با مصطكي ( 1 ) ( 1 ) . درختى است با ميوهاى كه طعم آن به تلخى مايل است و شيرهاى دارويى از آن بيرون ميآورند .
بجوشان .
خادم آن را جوشاند ، و صقيلِ كنيز آن را آورد . وقتى ظرف در دست امامعسكري ( عليه السلام ) قرار گرفت
و خواستند آن را بنوشند ، دستان ايشان به لرزه افتاد به طورى كه ظرف به دندانهايشان
برخورد نمود .
حضرت آن را گذاشتند و به عقيد فرمودند : وارد اتاق شو ، آنجا پسرى را در سجده ميبيني ، او را بياور .
عقيد گويد : وارد اتاق شدم و با پسرى در سجده مواجه شدم كه انگشت سبّابه خود را بالا برده بود . بر او سلام كردم و او نمازش را كوتاه كرد . عرض كردم : آقاى من شما را فرا ميخواند .
در اين هنگام صقيل آمد و دست او را گرفته نزد پدر برد .
وقتى ايشان آمدند در حضور پدر ايستادند و سلام كردند . چهرهاى نورانى داشتند و موهايشان مجعّد و نيز دندانهايشان با فاصله بود . چون امامعسكري ( عليه السلام ) او را ديدند گريستند و فرمودند : اى آقاى اهلبيت خود ! مرا آب بنوشان كه به نزد پروردگارم ميروم . او هم ظرف را گرفت ، لبهايش را [ به دعا ] تكان داد و آنگاه پدر را نوشانيد .
امامعسكري ( عليه السلام ) فرمودند : مرا براى نماز آماده كنيد . پس در آغوش ايشان دستمالى گذاشتند و آن پسر او را وضو داد و بر سر و دو قدمش مسح كرد .
امامعسكري ( عليه السلام ) فرمودند : پسرم ! بشارت باد كه تو صاحب الزمان ، مهدي ، حجّت خدا بر زمين ، فرزند و وصى منى و از من تولّد يافتهاي ، تو محمد بن الحسن بن على بن محمد
--------------------------- 246 ---------------------------
بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب و از نسل رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) هستي ، تو خاتم ائمهى طاهرين هستى و رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) به تو بشارت دادند و نام و كنيه برايت نهادند ، اينچنين پدرم از پدران طاهرينش به من عهد كردند ، خداوند بر اهلبيت درود فرستد ، همانا پروردگار ما حميد و مجيد است . و همان وقت از دنيا رفتند . »
امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) : من خاتم الاوصياء هستم و خداوند به من بلا را بر طرف ميكند
مسعودى در اثبات الوصية / 221 روايت ميكند : « علان از ابو نصر ضرير خادم برايم چنين نقل كرد : حضور صاحب الزمان رسيدم ، به من فرمودند : صندل قرمز ( 1 ) ( 1 ) . نام دارويى است .
را بياور . برايشان آوردم ، بعد فرمودند : مرا ميشناسي ؟ عرض كردم : آري ، فرمودند : كه هستم ؟ عرض كردم :
مولا و پسر مولاى من .
فرمودند : از اين نپرسيدم . عرض كردم : فدايتان شوم ، خود بفرماييد ، فرمودند : من خاتم الاوصياء هستم و خداوند تنها به من ، بلا را از خاندان و شيعيانم بر طرف ميكند . » ( 2 ) ( 2 ) . مشابه آن در كمال الدين 2 / 441 ، غيبت طوسى / 148 و الخرائج والجرائح 1 / 458
--------------------------- 247 ---------------------------
فصل هشتم
تحريف بشارت ها
تحريف بشارت نبوى توسط سلطه
--------------------------- 248 ---------------------------
پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمودند : مهدى از عترت من است ، ولى آن را به امت تغيير دادند !
در حديثى كه نزد سنيان صحيح است و حافظ ابن منادى در الملاحم / 41 آورده است چنين آمده : « عبدالرزاق بن همام گويد : از سعيد بن مسيّب پرسيدم : آيا مهدى حق است ؟ گفت : حق است ، گفتم : از كدام قبيله است ؟ گفت : از قريش ، پرسيدم : از كدام تيره ؟ پاسخ داد : بنى هاشم ، سؤال كردم : از كدام بنى هاشم ؟ گفت : از بنى عبدالمطلب ، پرسيدم :
از كدام فرزندان عبدالمطلب ؟ جواب داد : از فرزندان فاطمه ، گفتم : از كدام فرزندان فاطمه ؟
جواب داد : همين اندازه برايت كافى است . » ( 1 ) ( 1 ) . فرائد فوائد الفكر / 65 از قتاده ، الملاحم والفتن ابن طاووس / 164 از فتن زكريا ، ينابيع الموده 3 / 262 ،
و آقاى ميلانى در شرح منهاج الكرامة 1 / 255 از شرح المواقف 5 / 342 و شرح المقاصد 8 / 232 آوردهاند .
علت كتمان حديث توسط ابن مسيّب اين بود كه از نظر حكومت ، مدح و ستايش اهلبيت ( عليهم السلام ) جرم محسوب ميشد و همين موجب هراس وى شده بود .
علت ديگر اينكه هويت امام مهدي ( عليه السلام ) در برخى روايات سنيان مبهم است آن است كه بعضى راويان براى فرار از خشم خليفه عبارت « عترت من » را به « امت من » تغيير دادند ! صحيح
ابن حبان 8 / 11 و مسند ابى يعلى 2 / 291 از عبداللهبنعمر از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نقل ميكنند : « مردى از امتم خروج ميكند كه نامش شبيه نام من و اخلاقش همچون اخلاق من است . او زمين را پر از عدل و داد ميكند ، چنانكه از ستم و بيداد آكنده شده است . »
المعجم الكبير 10 / 168 از ابن عمر از آن حضرت : « اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد ، خدا مردى از امتم را برميانگيزد كه نامش شبيه نام من است . »
سنن الدانى / 100 نيز مشابه آن را از ابو سعيد خدرى آورده است و . . . لذا ميبايست در اين احاديث عترت را جايگزين امت نمود .
اين تحريف ، گاه از عبداللهبنعمر مشاهده ميشود ، گاه عبداللهبنعمرو عاص و برخى اوقات به عبدالله بن مسعود نسبت داده ميشود . حتى گاهى به ابو سعيد خدرى - كه جرأت و شهامتش معروف است به نحوى كه حاضر به بيعت با يزيد نشد و لذا جلّادان او در واقعه حرّه ريشهاى او
--------------------------- 249 ---------------------------
را كندند و نزديك بود او را بكشند - منتسب ميگردد !
سنن الدانى / 93 از ابو صديق ناجى شاگرد ابو سعيد چنين نقل ميكند : « ابو سعيد كنار منبر پيامبر نشسته بود و گريه و ناله ميكرد ! گفتم : چرا گريه ميكني ؟ گفت : يادم آمد رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) بر اين منبر نشستند و فرمودند : در ميان اهلبيتم مردى است كه بينياش برجستگى دارد و پيشانياش بلند است ، وى ميآيد و زمين را كه از ستم و بيداد پر شده ،
از عدل و داد ميآكند . »
عبارت « نام او نام من است » را به « نام او شبيه نام من است » تبديل كردند !
در احاديث سنيان پيوسته ميديدم و ميخواندم كه از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكنند : « نام او شبيه نام من است » ، بعد از خود ميپرسيدم : چگونه ممكن است پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) كه مخزن دانش و يقين است ، مانند كسانى كه بر اساس پندار و گمان سخن ميرانند ، سخن بگويد ؟ و آيا در راستاى غرضى ميخواهد قضيه را مبهم بگذارد ؟
اما وقتى احاديث اهلبيت ( عليهم السلام ) را - كه صادقان و پاكان هستند - بررسى نمودم ، ديدم كه همه عبارت را چنين آوردهاند : « نام او نام من است » و اثرى از الفاظ ديگرى چون « شبيه و نزديك » نيست .
كمال الدين 1 / 286 از جابر ( رحمه الله ) از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) : « مهدى از فرزندان من و همنام و كنيهى من است . او در خلقت و اخلاق شبيهترين مردم به من است . براى او غيبت و [ براى مردم ] حيرتى خواهد بود كه در آن امّتها گمراه ميشوند . سپس مانند ستارهى درخشان ميآيد و زمين را پر از عدل و داد ميكند ، چنانكه آكنده از ستم و بيداد شده است . »
چرايى اين تحريف را در اين بايد جست كه كسانى كه براى معاويه و موسى بن طلحه ادّعاى مهدويت داشتند ، تلاش ميكردند تا نام حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را از نام رسول گرامي ( صلى الله عليه وآله ) دور كنند و آن را مشابه و يا نزديك نام ايشان قرار دهند تا به مقصود خود دست يابند !
يكى از نكات مهم آن است كه « مشابه بودن دو نام » توسّط كسانى كه از ابنمسعود روايت ميكنند
--------------------------- 250 ---------------------------
جعل شده است !
ابن منادى در الملاحم / 41 از سلامة بن سليم ميآورد : « به عاصم بن ابى النجود گفتم : اى ابوبكر ! آيا تو گفتى كه زرّ بن حبيش از عبدالله بن مسعود از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) چنين روايت ميكند : دنيا سپرى نميشود مگر پس از آنكه مردى از اهلبيتم كه نامش مشابه نام من است بر زمين حكمرانى كند ؟ گفت : آري ، و [ نيز فرمود : ] او خليفهاى خواهد بود . »
شايد آغاز تحريفاتى چنين ، از اينجا باشد كه آنان ابتدا عبارت « اسمه اسمي » را با افزودن كاف تشبيه به « اسمه كاسمي » تبديل كردهاند و در نتيجه به الفاظى چون « يوافق اسمي :
با نام من موافق است » و يا « يواطئ اسمي : به نام من نزديك است » تغيير يافته است . ( 1 ) ( 1 ) . المعجم الكبير طبرانى 10 / 161 و الملاحم ابن منادى / 41 از ابنمسعود
اما در روايت حذيفه عبارت « اسمه اسمي » آمده است . عقد الدرر / 24 از ابو نعيم در
صفة المهدى از حذيفه آورده است : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) برايمان سخنرانى كردند و دربارهى وقايعى كه رخ خواهد داد فرمودند ، سپس افزودند : اگر از دنيا جز يك روز نمانده باشد ، خدا آن روز را آن قدر طولانى ميكند تا مردى از فرزندانم را كه همنام من است برانگيزد .
سلمان فارسى برخاست و عرض كرد : اى رسولخدا ! از كدام فرزندانتان ؟ فرمود : از اين فرزندم ، و با دست بر حسين زد . »
به فرمايش پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) افزودند كه « نام پدر او نام پدر من است » !
پدر حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) امام حسن عسكري ( عليه السلام ) است و علت اين عنوان آن بود كه خليفهى وقت آن حضرت و پدرش امام هادي ( عليهما السلام ) را به اجبار در پايتخت خود سامرا كه عسكر نام داشت اقامت داده بود . از اين رو اين دو امام به عسكريين ( عليهما السلام ) معروف شدند .
و ليكن راويان دستگاه خلافت پدر امام عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را همنام پدر پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) قرار دادند ! از اين رو عرصه فراهم شد تا عبدالله منصور عباسى براى پسرش محمد ادعاى مهدويت كند ، و نيز عبدالله بن حسن مثنّى توانست آن را براى فرزندش محمد مدعى شود !
پيروان ابن تيميه هم فرصت را غنيمت شمرده بر اين افترا پافشارى كردند ، و تمامى نصوص
--------------------------- 251 ---------------------------
و رواياتى كه امام مهدي ( عليه السلام ) را از نسل حضرت امير و صديقهى طاهره ( عليهما السلام ) معرفى ميكند كنار زدند ! آنان در صدد آن بودند كه عرصه را براى مهدى غير هاشمى خود مهيا سازند !
به دنبال آن شورش محمد بن عبدالله عتيبى در آغاز سدهى پانزدهم و در سال 1400 هجرى رخ داد و با ادّعاى مهدويت او همراه بود . او چند روز بر حرم مكه سيطره داشت و وزارت او را برادر همسرش جهيمان عهدهدار بود . جهيمان مردم را به بيعت با شوهر خواهرش محمد بن عبدالله عتيبى فرا خواند ! اما اين مهدى كشته شد و حتى نتوانست اندكى عدالت را برقرار سازد !
بعد از او وهابيان براى شخص ديگرى كه اهل بريده بود مدّعى مهدويت شدند . او هم محمد بن عبدالله نام داشت و هنوز هم زنده است و شايد از قبيلهى هوازن باشد . آنان پنداشتند كه اوصاف مهدى در اوست ، لذا او را نزد مفتى بزرگ خود ابن باز بردند . او هم وى را آزمود و خوشايندش قرار گرفت و با كسانى كه او را مهدى ميانگاشتند موافقت كرد و صفات مهدى را بر او منطبق دانست !
سايتهاى وهابيان اين خبر را دو سال پيش از مرگ ابن باز منتشر كردند . بعدها خوانديم كه او را به چچن و افغانستان بردند تا اين حديث كه « مهدى از شرق خروج ميكند » بر او منطبق شود ! سپس او را در سرداب خود - كه ما را به گزاف بدان متّهم ميكنند - مخفى كردند !
گرچه آنان چنين پنداشتند ، اما صحيح آن است كه امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) از مكه خروج ميكند و آغاز حركت ياران مشرقى ايشان - و نه ظهور - از سمت شرق است .
ظاهراً اصل اين زيادت ، از روايتى است كه به ابنمسعود نسبت ميدهند ، او ميگويد : « رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد ، خدا آن روز را طولانى ميكند تا مردى از خاندانم را كه نامش مشابه نام من و نام پدرش هم نام پدر من است برانگيزد ، او زمين را پر از عدل و داد ميكند ، چنانكه پر از ظلم و بيداد شده است . » ( 1 ) ( 1 ) . ر . ك به الفتن 1 / 367 ، المصنف ابن ابى شيبه 8 / 678 ، المعجم الاوسط 2 / 135 ، سنن الدانى / 94 ،
العلل المتناهية 2 / 856 و . . .
قابل توجه آنكه اين زيادت تنها در بعضى منابع دسته دو م و دسته سوم سنيان آمده است . احمد در 1 / 376 دو روايت از زر بن حبيش از ابنمسعود نقل ميكند كه عبارت « نام پدرش نام پدر من است » در آنها نميباشد .
--------------------------- 252 ---------------------------
الروض الدانى على المعجم الصغير 2 / 290 از عبدالله بن مسعود از رسولخدا ( صلى الله عليه وآله ) روايت ميكند : « دنيا سپرى نميشود ، مگر پس از آنكه مردى از اهلبيتم حكمرانى كند كه نامش مشابه نام من است . » ( 1 ) ( 1 ) . مانند آن در جامع الاحاديث سيوطى 7 / 264 نيز به دو روايت از ابنمسعود ، مسند بزار 5 / 225 ، زين الفتى 1 / 382 ، سنن ابو داود 4 / 106 به سه طريق از ابنمسعود ، سنن ترمذى 3 / 343 ، المعجم الكبير 10 / 166 ،
سنن الدانى / 98 ، مصابيح بغوى 3 / 492 ، جامع الاصول 11 / 48 و الاعتقاد بيهقى / 173
اين افزوده حتى مورد نقد برخى از علماى بزرگ اهلسنت مانند گنجى شافعى قرار گرفته است . او در البيان / 482 مينويسد : « حافظ ابوالحسن محمد بن حسين بن ابراهيم بن عاصم آبرى در مناقب الشافعى اين حديث را ذكر ميكند و مينويسد : زائده [ راوى ] اين روايت را با زيادتى آورده است ، وى ميگويد : اگر از دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد خداوند آن را چنان طولانى ميكند تا مردى از [ نسل ] من يا اهلبيت من را برانگيزد كه نام او مشابه نام من و نام پدر او نام پدر من است ، او زمين را همانطور كه از ظلم و جور آكنده شده است پر از عدل و داد خواهد نمود . گنجى در ادامه ميگويد : ترمذى اين حديث را نقل ميكند و در آن عبارت
« نام پدر او نام پدر من است » وجود ندارد .
ابو داود آن را آورده است ولى در اكثر روايات حافظان احاديث و ثقاتى كه روايات را نقل نمودهاند ، تنها « نام او نام من است » آمده است . كسى كه اين عبارت « نام پدر او نام پدر من است » را نقل كرده زائده است كه بر احاديث ميافزايد . . . گفتار نهايى در اين مطلب آن است كه امام احمد بن حنبل با آن دقت و اتقانى كه در ضبط احاديث داشته در چند جاى مسند خود اين حديث را چنين ميآورد كه « نام او نام من است » .
سلمى در عقد الدرر / 27 مينويسد : گروهى از پيشوايان در حديث ، اين روايت را در كتابهايشان آوردهاند ، از جمله امام ابو عيسى ترمذى در جامع ، امام ابوداود در سنن ، حافظ ابوبكر بيهقى و شيخ ابو عمرو دانى كه همگى روايت را نقل ميكنند و عبارت « نام پدر او نام پدر من است » در آن نيست .
--------------------------- 253 ---------------------------
نگارنده : بدين ترتيب معلوم شد كسى كه اين عبارت را افزوده و جعل كرده است
زائدة بن قدامهى ثقفى است . او از خويشان مختار بود و از فرماندهان سپاه حجّاج . در احوال او نوشتهاند كه تعصّب بسيارى داشت ، از اين رو كسانى را كه بر ابوبكر و عمر خرده ميگرفتند از خانهاش بيرون ميكرد و لذاست كه او را ثقه شمردهاند ! با وجود اينكه خود تصريح ميكنند اين عبارت دروغين است ، ديگر نيازى به توجيهاتى كه شبلنجي ، اربلي ، هروي ، ميرزاى نورى و علامه مجلسى كردهاند ، نيست ، ايشان گفتهاند : شايد اصل روايت چنين بوده كه « اسم ابيه اسم نبي : نام پدر او نام پيامبرى است » و يا « اسم ابيه اسم ابني : نام پدرش نام پسرم يعنى امام حسن ( عليه السلام ) است » .
البته اين اشكال كه برخى عالمان شيعى - مانند شيخ طوسى در امالى 1 / 361 و سيد بن طاووس - نيز در بعضى روايات اين افزوده را نقل كردهاند بر ما وارد نيست ، زيرا آنان امانت در نقل را رعايت كردهاند و از سويى تصريح نمودهاند كه پدر ايشان امام حسن عسكري ( عليه السلام ) ميباشد .
« امام مهدى از نسل امامحسين ( عليهما السلام ) » را به « از نسل امام حسن ( عليه السلام ) » تبديل كردند !
در جلد سوم جواهر التاريخ به اثبات رسانديم كه امويان از صلح امام حسن ( عليه السلام ) با معاويه سوء استفاده كردند و بر آن شدند تا ايشان را مخالف با پدر و برادرشان ( عليهما السلام ) و نيز مخالف جنگهاى جمل و صفين جلوه دهند و گفتند كه ايشان به برادرشان وصيت كرد بر بنياميه خروج نكند ! آنان در اين راستا گزارشاتى جعل كردند كه به ظاهر مدح ايشان است ولى در واقع و به طور هدفمند مذمّت پدر و برادر ايشان !
از جمله كارهاى آنها آن بود كه از امامحسين ( عليه السلام ) انتقام گيرند و لذا امام مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را از نسل ايشان بيرون بردند و از ذريهى امام حسن ( عليه السلام ) معرفى كردند و در اين رابطه روايتى را نيز به حضرت امير ( عليه السلام ) نسبت دادند !
الفتن 1 / 374 مينويسد : « على بن ابى طالب ( عليه السلام ) فرمود : پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) حسن را سيد ناميد ،
و به زودى خداوند از نسل او مردى خواهد آورد كه نامش نام پيامبرشماست . او زمين را پر از
--------------------------- 254 ---------------------------
عدل و داد ميكند ، چنانكه از ستم آكنده شده است . » ( 1 ) ( 1 ) . و نيز جامع الاصول 11 / 49 ، عقد الدرر / 23 ، مشكاة المصابيح 3 / 26 ، الفتن ابن كثير 1 / 38 ، الحاوى 2 / 59 ، عون المعبود 11 / 381 ، عقيدة اهل السنة / 16 و . . .
ابو داود در سنن 4 / 108 چنين آورده : « از ابو اسحاق نقل شده كه علي ( عليه السلام ) - در حالى كه به پسرش ، حسن مينگريست - گفت : اين پسرم سيد است ، چنانكه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ناميد ،
و به زودى مردى از نسلش قيام ميكند كه به نام پيامبرتان ناميده ميشود . در اخلاق مانند اوست ، اما خلقت نه - سپس امام سخن از فراگير شدن عدل و داد به ميان آوردند - . »
پيروان بنياميه از اين حديثى جعلى شادمان شدند و خود را به نادانى زدند كه خودشان روايت « اميرالمؤمنين به پسرش حسين ( عليهما السلام ) نگاه كرد و . . . » را نقل كردهاند !
مناوى در فيض القدير 6 / 362 به نقل از سمهودى مينويسد : « حسن خلافت را رها كرد و برادرش را هم از آن نهى كرد . او اين مطلب را در شب وفاتش يادآور شد و از باب دلسوزى به برادرش گفت . و روايتى كه او را از نسل حسين معرفى ميكند جدّاً سست و بيپايه است . » !
ابن تيميه در منهاج السنة 4 / 95 مينويسد : « مهدى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) در مورد او خبر داده است ، محمد بن عبدالله نام دارد نه محمد بن حسن و از على روايت شده : او از نسل حسن است نه حسين . » ! ( 2 ) ( 2 ) . و نيز ر . ك به 8 / 258
شاگرد وى ابن قيم نيز در المنار المنيف / 151 پندار استادش را اتّخاذ كرده ميافزايد : « اكثر احاديث بر اين دلالت دارد كه مهدى از نسل حسن است ( ! ) اين مطلب سرّ لطيفى دارد و آن اين است كه حسن به خاطر خدا خلافت را رها نمود ، لذا خداوند در نسل او كسى را قرار داد كه به خلافت حق كه عدالت آن زمين را مملو ميسازد ، قيام كند . . . و اين بر خلاف حسين است ، چرا كه او بر خلافت حرص ورزيد ( ! ) و براى رسيدن به آن جنگيد و بدان
دست نيافت . » ! ( 3 ) ( 3 ) . براى آگاهى بيشتر از خباثت و ناصبيگرى عالمان اموي ، و نيز افترا بستن آنان بر آقاى جوانان اهل بهشت امامحسين ( عليه السلام ) و شادمانى آنان از اين روايت ر . ك به الصواعق المحرقة 2 / 480 ، الحاوى 2 / 85 ، الفتاوى الحديثة / 30 ، عون المعبود 11 / 256 و الفائق 1 / 230
--------------------------- 255 ---------------------------
بهترين مطلبى كه در ردّ اينان يافتم ، پاسخى است كه آقاى ميلانى در مجلهى تراثنا 43 / 59 ميدهند ، و اينك خلاصهى آن :
« الف . تنها كسى كه اين روايت را آورده است ابو داود است و هيچ يك از حديث نگاران نه پيش از او و نه پس از او آن را نقل نكردهاند .
ب . در نقل اين حديث از ابو داود اختلاف است . جزرى شافعى متوفّاى 833 در اسمى المناقب ميگويد : صحيحتر آن است كه مهدى از نسل حسين بن على است ، زيرا اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) بر آن تصريح كردند ، همچنانكه استاد ما عمر بن حسن رقى كه در زمان خود رحّاله ( 1 ) ( 1 ) . كسى كه براى دريافت احاديث به مناطق مختلف و متعدّد سفر ميكند .
بود خبر داد كه استاد او ابو الحسن بخاري ، از عمر بن محمد دارقزي ، از ابوبدر كرخي ، از ابوبكر خطيب ، از ابو عمر هاشمي ، از ابو على لؤلؤي ، از ابو داود حافظ نقل ميكند : هارون بن مغيره ، از عمر بن ابى قيس ، از شعيب بن خالد ، از ابو اسحاق روايت كرد : علي ( عليه السلام ) به پسرش حسين نگاه كرد و . . . ابو داود در سنن خود اينچنين روايت نموده و چيزى نگفته است .
ج . حديث منقطع ( 2 ) ( 2 ) . حديثى كه برخى راويان آن افتاده باشد .
است و حجيتى ندارد . زيرا ابو اسحاق سبيعى آن را از حضرت امير ( عليه السلام ) نقل ميكند و همان گونه كه منذرى تصريح نموده روايت او از آن حضرت ثابت و معلوم نيست . او هنگام شهادت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) هفت سال بيشتر نداشت . بنابر قول
ابن حجر او دو سال به آخر خلافت عثمان به دنيا آمد .
د . علاوه بر منقطع بودن حديث ، ابو داود آن را از شخصى مجهول كه وى را نام نميبرد نقل ميكند . وى ميگويد : « از هارون برايم حديث گفتند » ، و همين مطلب در بطلان آن كافى است . »
افزون بر ايشان سيد صدر الدين صدر با شش وجه به مناقشهى اين روايت پرداخته است ، ايشان مينويسد : « بر اساس قواعد اصول فقه به روايت ابو داود نميتوان استناد نمود :
الف . در خود نقل ابو داود اختلاف است ، عقد الدرر آن را از سنن ابى داود نقل ميكند و در آن چنين است : علي ( عليه السلام ) به پسرش حسين نگاه كرد .
--------------------------- 256 ---------------------------
ب . جماعتى از حافظان احاديث - مانند ترمذي ، نسائى و بيهقى چنان كه در عقد الدرر آمده است - همين جريان را نقل ميكنند و در آن چنين آمده است : علي ( عليه السلام ) به پسرش حسين نگاه كرد .
ج . احتمال وقوع تصحيف نيز وجود دارد ، چرا كه حسن و حسين در نوشتن بسيار نزديك به هم هستند . و اين احتمال به خصوص در خطّ كوفى تقويت ميشود .
د . اين روايت با نظر مشهور عالمان سنى مخالف است ، چنانكه برخى از آنان بر اين نكته تصريح كردهاند .
ه . اين حديث با روايات ب